| Total search result: 201 (16 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| pass by |
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
| sideswipe |
برخورد کردن به پهلوی چیزی |
| sideswipes |
برخورد کردن به پهلوی چیزی |
| to turn a blind eye to something |
چیزی را نادیده گرفتن |
| to let something slip |
چیزی را نادیده گرفتن |
| To turn a blind eye to something. To overlook something. |
چیزی را نادیده گرفتن |
| imagined |
انگاشتن |
| suppose |
انگاشتن |
| supposes |
انگاشتن |
| imagining |
انگاشتن |
| imagine |
انگاشتن |
| imagines |
انگاشتن |
| assume |
انگاشتن |
| assumes |
انگاشتن |
| supposing |
انگاشتن |
| palter |
سهل انگاشتن |
| foreby |
از پهلوی |
| by |
پهلوی |
| leach |
پهلوی چپ |
| we began with the st chapter |
پهلوی |
| teamwise |
پهلوی هم |
| at |
پهلوی نزدیک |
| collocating |
پهلوی هم گذاردن |
| on the north side of |
پهلوی من بنشینید |
| left wing of army |
پهلوی چپ میسره |
| collocates |
پهلوی هم گذاردن |
| cheek by jowl |
پهلوی یکدیگر |
| collocate |
پهلوی هم گذاردن |
| along side |
پهلو به پهلوی |
| juxtaposition |
پهلوی هم گذاری |
| shipboard |
پهلوی کشتی |
| we began with the st chapter |
پیش =پهلوی |
| juxtapose |
پهلوی هم گذاشتن |
| alongside |
پهلوی ناو |
| juxtaposed |
پهلوی هم گذاشتن |
| collocated |
پهلوی هم گذاردن |
| juxtaposes |
پهلوی هم گذاشتن |
| juxtaposing |
پهلوی هم گذاشتن |
| by the board |
از طرف پهلوی ناو |
| right wing of army |
پهلوی راست میمنه |
| he rolled them by |
سواره از پهلوی انها رد شد |
| freeboard |
پهلوی سطح ازاد |
inequilateral |
[دارای پهلوی نابرابر] |
| i went past the house |
از پهلوی ان خانه رد شدم |
| Come and sit beside(next to) me. |
بیا پهلوی من بشین |
| to pass by any one |
از پهلوی کسی رد شدن |
| to poke anyone in the ribs |
به پهلوی کسی سقلمه زدن |
| alongside |
پهلوی اسکله در کنار در طول |
| my neighbour at dinner |
کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است |
| goby |
عبور از پهلوی کسی بدون توجه به او |
| unobserved |
نادیده |
| unseen |
نادیده |
| flank |
پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها |
| sidecars |
جای اضافی چرخ دار پهلوی راننده موتورسیکلت |
| flanked |
پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها |
| flanking |
پهلوی یکان احاطه کردن دور زدن پهلوها |
| sidecar |
جای اضافی چرخ دار پهلوی راننده موتورسیکلت |
| scotomization |
نادیده گیری |
| pass off |
نادیده گرفتن |
| dissembles |
نادیده گرفتن |
| overslaugh |
نادیده گذشتن |
| dissemble |
نادیده گرفتن |
| dissembling |
نادیده گرفتن |
| disregard |
نادیده گرفتن |
| disregards |
نادیده گرفتن |
| disregarding |
نادیده گرفتن |
| to skips over |
نادیده گذستن از |
| to slip off or away |
نادیده رفتن |
| towink at |
نادیده پنداشتن |
| ignores |
نادیده پنداشتن |
| ignoring |
نادیده پنداشتن |
| disregarded |
نادیده گرفتن |
| ignored |
نادیده پنداشتن |
| the invisible |
خدای نادیده |
| dissembled |
نادیده گرفتن |
| ignore |
نادیده پنداشتن |
| triptych |
عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند |
| contralateral neglect |
نادیده انگاری دگرسو |
| to pass over |
نادیده رد شدن ازپهلو |
| unheeded |
بیاهمیت نادیده بیتفاوت |
| To overlook. To turn a blind eye. |
چشم پوشیدن (نادیده گرفتن ) |
| blinks |
نادیده گرفته نگاه مختصر |
| ignore |
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن |
| maskable |
آنچه نادیده گرفتنی است |
| ignored |
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن |
| ignoring |
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن |
| ignores |
نادیده پنداشتن چشم پوشیدن |
| overleap |
جستن از روی نادیده گذشتن از |
| blink |
نادیده گرفته نگاه مختصر |
| blinked |
نادیده گرفته نگاه مختصر |
| skipped |
نادیده گرفتن دستوری در بین دستورات |
| skip |
نادیده گرفتن دستوری در بین دستورات |
| skips |
نادیده گرفتن دستوری در بین دستورات |
| slur |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| slurring |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| slurs |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| slurred |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| disables |
دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه |
| buckets |
فضایی در حافظه که داده میتواند نادیده گرفته شود |
| disable |
دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه |
| disabling |
دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه |
| bucket |
فضایی در حافظه که داده میتواند نادیده گرفته شود |
| noise |
توانایی یک مدار برای نادیده گرفتن یا حفافت در مقابل اختلال |
| noises |
توانایی یک مدار برای نادیده گرفتن یا حفافت در مقابل اختلال |
| lee board |
تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته |
| to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
| our neighbour door |
کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست |
| to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
| skips |
حرکت سریع کاغذ در چاپگر , با نادیده گرفتن پیشبرد طبیعی کاغذ |
| skipped |
حرکت سریع کاغذ در چاپگر , با نادیده گرفتن پیشبرد طبیعی کاغذ |
| skip |
حرکت سریع کاغذ در چاپگر , با نادیده گرفتن پیشبرد طبیعی کاغذ |
| my chair was next his |
صندلی من پهلوی صندلی اوبود |
| rem |
عبارتی در برنامه BASICکه توسط مفر نادیده گرفته میشود و به برنامه نویس امکان نوشتن یادداشتهای اضافی میدهد |
| ring shift |
جابجایی داده به چپ و راست در یک کلمه بیتی که از موز کلمه بیفتد نادیده گرفته میشود و محلهای خالی با صفر پر می شوند |
| remarked |
عبارتی در برنامه BASICکه توسط مفر نادیده گرفته میشود و به برنامه نویس امکان نوشتن یادداشتهای اضافی میدهد |
| remarking |
عبارتی در برنامه BASICکه توسط مفر نادیده گرفته میشود و به برنامه نویس امکان نوشتن یادداشتهای اضافی میدهد |
| remark |
عبارتی در برنامه BASICکه توسط مفر نادیده گرفته میشود و به برنامه نویس امکان نوشتن یادداشتهای اضافی میدهد |
| remarks |
عبارتی در برنامه BASICکه توسط مفر نادیده گرفته میشود و به برنامه نویس امکان نوشتن یادداشتهای اضافی میدهد |
| ended |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
| ends |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
| end |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
| to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
| encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
| enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
| replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
| replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
| modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
| push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
| pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
| pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
| to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
| to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
| establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
| establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
| establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
| correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
| control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
| controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
| controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
| covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| appreciates |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| rate |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
| rates |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
| think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
| appreciate |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| appreciated |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| appreciating |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
| to regard somebody [something] as something |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
| interrupting |
خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود |
| interrupt |
خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود |
| interrupts |
خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود |
| extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| change |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
| changing |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| changes |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| screw up <idiom> |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
| to wish for something |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
| fence [around / between something] |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
| see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
| fence [around / between something] |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
| changed |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
| to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
| shifts |
جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند |
| shifted |
جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند |
| shift |
جابجایی داده به چپ یا راست در یک کلمه , بیتهایی که از مرز کلمه خارج می شوند نادیده گرفته می شوند محلهای خالی با صفر پر می شوند |
| Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
| recognition |
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای .. |
| to blame somebody for something |
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه] |
| requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
| inserts |
قرار دادن چیزی در چیزی |
| resists |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
| to paint something [with something] |
چیزی را [با چیزی] رنگ زدن |
| to lean something against something |
چیزی را به چیزی تکیه دادن |
| resisting |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| resisted |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| resist |
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی |
| requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
| inserting |
قرار دادن چیزی در چیزی |
insert |
قرار دادن چیزی در چیزی |
| require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
| (a) case in point <idiom> |
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند |
| to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> |
کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره] |
| lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |