English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
plano concave از یک طرف مسطح و از طرف دیگر مقعر
Other Matches
plano concave lens عدسی مسطح- مقعر
evolute بسط منحنی مسطح وابسته به منحنی مسطح بعقب برگشته
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
concave slope مقعر
coved مقعر
dished مقعر
cuppy مقعر
reentering مقعر
concave مقعر
quasi concave شبه مقعر
shaped charge خرج مقعر
dishes مقعر کردن
concavo concave مقعر الطرفین
concave slope شیب مقعر
hollow cone charge خرج مقعر
dish مقعر کردن
concave lens عدسی مقعر
quasi concave نیمه مقعر
concave spherical mirror اینه کروی مقعر
hollow moulding [گچ بری مقعر در ته ستون]
cave مقعر مجوف کردن
concavity حالت مقعر داشتن
ewe neck گردن لاغرومعیوب و مقعر
caves مقعر مجوف کردن
quasi concave function تابع نیمه مقعر
quasi concave function تابع شبه مقعر
reentrant مقعر دوباره داخل شونده
concavo convex از یک سو مقعر واز سوی دیگرمحدب
burning glass عدسی محدب یاایینه مقعر
deep draw ساختن اجسام مقعر از ورقه فلزی
band shell جایگاه دستهء موزیک که عقب ان بشکل صدف مقعر بزرگی است
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
levels مسطح
plain مسطح
flattened مسطح
levelled مسطح
plane مسطح
leveled مسطح
planes مسطح
planar مسطح
planed مسطح
plainer مسطح
level مسطح
plainest مسطح
tabulate مسطح
tabulated مسطح
flat مسطح
even مسطح
tabulates مسطح
flattest مسطح
plains مسطح
planing مسطح
level point نقطه مسطح
planes صاف مسطح
map chart نقشه مسطح
flatfoot مسطح شدن کف پا
flatbed plotter رسام مسطح
flat ground زمین مسطح
planing صاف مسطح
campaign زمین مسطح
campaigned زمین مسطح
campaigns زمین مسطح
flatware فروف مسطح
campaigning زمین مسطح
rase مسطح کردن
plane صاف مسطح
plateaux زمین مسطح
plateaus زمین مسطح
plateau زمین مسطح
planed صاف مسطح
plane wave موج مسطح
plane figure شکل مسطح
planar configuration پیکربندی مسطح
planar complex کمپلکس مسطح
square planar مسطح مربعی
flatbed scanner پویشگر مسطح
levelled مسطح کردن
area weight balance ترازوی مسطح
levels مسطح شدن
tabulated مسطح کردن
tabulate مسطح کردن
leveled مسطح شدن
level مسطح کردن
level مسطح شدن
portfolios کانتینر مسطح
clearing مکان مسطح
clearings مکان مسطح
levels مسطح کردن
flat arch قوس مسطح
levelled مسطح شدن
leveled مسطح کردن
arch flat طاق مسطح
tabulates مسطح کردن
piggyback واگن مسطح
piggybacks واگن مسطح
portfolio کانتینر مسطح
flat weld جوش مسطح
flat roof بام مسطح
flat pass رخده مسطح
flatly بطور مسطح
flat pack بسته مسطح
level land زمین مسطح
linear polarized light نور قطبیده مسطح
planed سطح تراز مسطح
tringular planar molecule مولکول سه گوش مسطح
plane polarized light نور قطبیده مسطح
plain gypsum lath [توفان سنگ و گچ مسطح]
plano convex lens عدسی مسطح- محدب
planisphere جهان نمای مسطح
terraced roof پشت بام مسطح
planes سطح تراز مسطح
trigonal planar molcule مولکول مسطح مثلثی
tableland زمین هموار و مسطح
planing سطح تراز مسطح
flat panel display صفحه نمایش مسطح
to level off مسطح شدن [ناحیه ای]
door panel بخش مسطح درب
plane سطح تراز مسطح
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
boarded تخته یا مقوا ویاهرچیز مسطح
board تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
sinusoidal projection نقشه جهان نمای مسطح
flat bed plotter رسام با بستر تخت مسطح
raft دگل قایق مسطح الواری
rafts دگل قایق مسطح الواری
planation مسطح شدن زمین در اثر فرسایش
holm زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
plasma panel display وسیله نمایش مسطح باحبابهای کوچک نئون
platelet جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
diaper [نقش های تزئینی روی سطح صاف و مسطح]
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
mortarboards کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
gas plasma display صفحه نمایش مسطح که براساس اصولی هماننداصول تابلوهای نئون کارمیکندfraxinella
mortarboard کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
chimney-bar [نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
conical flow تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
notebook computer یک کامپیوتر کوچک به اندازه یک چمدان که از یک نمایش کریستال مایع و مسطح استفاده میکند
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
ranged عبور کردن مسطح کردن
flattens مسطح کردن بیمزه کردن
range عبور کردن مسطح کردن
flatten مسطح کردن بیمزه کردن
ranges عبور کردن مسطح کردن
concave fillet weld جوشکاری مغزی مقعر جوشکاری مغزی
anymore دیگر
alternative شق دیگر
else دیگر
he is no more او دیگر
no more دیگر نه
again دیگر
alternative دیگر
alternatives دیگر
others دیگر
thence دیگر
other دیگر
furthers دیگر
furthered دیگر
further دیگر
alternatives شق دیگر
another دیگر
one an other یک دیگر
from each other <adv.> از هم دیگر
of one another <adv.> از هم دیگر
from one another <adv.> از هم دیگر
furthering دیگر
secus از دیگر سو
next دیگر
of each other <adv.> از هم دیگر
by the same token <adv.> طور دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> طور دیگر
in fact به عبارت دیگر
alternative unit واحدهای دیگر
on the other hand <adv.> طور دیگر
apart from that <adv.> از سوی دیگر
alternatively <adv.> از سوی دیگر
aliunde از منبع دیگر
a horse of another colour [different colour] مطلبی دیگر
another day یک روز دیگر
apart from that <adv.> طور دیگر
another guess قسمتی دیگر
otherwise <adv.> از سوی دیگر
alternatively <adv.> ازطرف دیگر
apart from that <adv.> ازطرف دیگر
by the same token <adv.> ازطرف دیگر
again از طرف دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.> ازطرف دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com