Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
military device	اسباب ارتشی
Other Matches
army forces	نیروهای ارتشی یکانهای ارتشی
military	ارتشی
health nurse	نرس ارتشی
army regulation	مقررات ارتشی
battalion	نیروهای ارتشی
battalions	نیروهای ارتشی
armed forces courier	پیک ارتشی
caisson	ارابه ارتشی
health nurse	پرستار ارتشی
khaki	پارچه ارتشی
serve	خدمت ارتشی کردن
civilian occupational specialty	تخصص غیر ارتشی
army program memorandum	لایحه برنامههای ارتشی
ex-serviceman	ارتشی-فردیکهقبلادرارتش-نیرویدریایییاهواییمشغولبودهاست
warlord	فرمانده ارتشی فرمانروا
army regulation	نظام نامه ارتشی
army postal clerk	متصدی پست ارتشی
serves	خدمت ارتشی کردن
courier transfer station	مرکزارسال پیک ارتشی
olive drab	رنگ سبز ارتشی
served	خدمت ارتشی کردن
special forces	نیروهای ویژه ضد چریک [ارتشی ]
battle group	واحد ارتشی مرکب از پنج گروهان
army troops	عدههای ارتشی یکانهای نیروی زمینی
conus residents	پرسنل ارتشی مقیم قاره امریکا
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
army helicopter	هلیکوپتر ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
entrucking table	جدول حرکات و بارگیری خودروهای باری ارتشی
army helicopter	چرخبال ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
acheval	ارتشی که جناحش در اثرمانعی مانندباتلاق یا رودخانه از ان دورو مجزا باشد
k ration	بسته کوچک مواد غذایی ارتشی برای موارد فوق العاده
army training test	راهنمای ازمایشات یکانهای ارتشی راهنمای ازمایش یکانها
reserved area	مناطق حفافت شده ارتشی مناطق ممنوعه
major command	فرماندهی عمده قسمت عمده ارتشی
article	اسباب
free handed	بی اسباب
apparatus	اسباب
things	اسباب
articles	اسباب
rigging	اسباب
accouterment	اسباب
whigmaleerie	اسباب
lash up	اسباب
geap	اسباب
device	اسباب
rigs	اسباب
mountings	اسباب
rig	اسباب
instrumentally	با اسباب
devices	اسباب
apparel	اسباب
tool	اسباب
rigged	اسباب
instrument	اسباب
tackling	اسباب
whigmaleery	اسباب
valuables	اسباب
appliances	اسباب
appliance	اسباب
outfit	اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
gadgets	اسباب
fixings	اسباب
traps	اسباب
dixings	اسباب
remover	اسباب کش
removers	اسباب کش
freehand	بی اسباب
tackles	اسباب
tackled	اسباب
tackle	اسباب
contrivances	اسباب
contraption	اسباب
contraptions	اسباب
doodad	اسباب
doodads	اسباب
contrivance	اسباب
free hand	بی اسباب
disfurnish	بی اسباب کردن
utensil	وسایل اسباب
tools	اسباب کار
utensils	وسایل اسباب
implementing	اسباب اجراء
crimper	اسباب فردادن مو
enginery	اسباب جنگی
appurtenance	اسباب جهاز
geared	اسباب لوازم
gear	اسباب لوازم
inhalator	اسباب استنشاق
furniture	سامان اسباب
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
fishing gear	اسباب ماهیگیری
malice	اسباب چینی
caboodle	اسباب سفر
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
causes of revelation	اسباب نزول
exerciser	اسباب ورزش
conspiracy	اسباب چینی
conspiracies	اسباب چینی
discommodity	اسباب زحمت
gears	اسباب لوازم
implemented	اسباب اجراء
dragged	اسباب لایروبی
implements	اسباب اجراء
thing	اسباب دارایی
appliance	اسباب کار
paraphernalia	اسباب لوازم
Luggage	اسباب و اثاثیه
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
dumbbell	اسباب ورزشی
dumbbells	اسباب ورزشی
trocar	اسباب بزل
toy	اسباب بازی
drag	اسباب لایروبی
inconveniencing	اسباب زحمت
drags	اسباب لایروبی
slide	اسباب لغزنده
slides	اسباب لغزنده
move	اسباب کشی
moved	اسباب کشی
moves	اسباب کشی
engine	موتور اسباب
inconvenience	اسباب زحمت
inconvenienced	اسباب زحمت
inconveniences	اسباب زحمت
toys	اسباب بازی
purofier	اسباب پاک کن
rectifier	اسباب تقطیر
resonator	اسباب ارتعاش
spare	اسباب یدکی
stamper	اسباب کوبیدن
spared	اسباب یدکی
kits	اسباب کار
kit	اسباب کار
appliances	اسباب کار
plaything	اسباب بازی
playthings	اسباب بازی
implement	اسباب اجراء
piano player	اسباب پیانو زنی
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
move house	اسباب کشی کردن
lay out	اسباب خرده ریز
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
equipage	اسباب و لوازم جنگی
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
emcumber	اسباب زحمت شدن
toylike	مثل اسباب بازی
purofier	اسباب تصفیه گاز
hatcher	اسباب جوجه گیری
trangam	اسباب عجیب وغریب
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
vinifacteur	اسباب شراب سازی
to form a plot	اسباب چینی کردن
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
this luggage	این اسباب و اثاثیه
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
spurtle	اسباب اتش همزن
toyer	سازنده اسباب بازی
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
churned	بوسیله اسباب گردنده
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
devices	دستگاه اسباب وسیله
churns	بوسیله اسباب گردنده
roulette	اسباب قمار چرخان
device	دستگاه اسباب وسیله
leeches	اسباب خون گیری
leech	اسباب خون گیری
powder puffs	اسباب پودر زنی
moved	اسباب کشی کردن
peelers	اسباب پوست کن پلیس
moves	اسباب کشی کردن
peeler	اسباب پوست کن پلیس
shear	اسباب برش قیچی
baubles	اسباب بازی بچه
bauble	اسباب بازی بچه
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
move	اسباب کشی کردن
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
powder puff	اسباب پودر زنی
dentifactor	اسباب دندان سازی
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
conspiratress	اسباب چینی کردن
encumbered	اسباب زحمت شدن
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
encumber	اسباب زحمت شدن
churn	بوسیله اسباب گردنده
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbers	اسباب زحمت شدن
part	اسباب یدکی اتومبیل
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com