Dictiornary-Farsi | اسباب تقطیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
rectifier	اسباب تقطیر


Other Matches

bubble cap plate column	ستون تقطیر بشقابک فنجانک دار ستون تقطیر با بشقابک وفنجانک حباب
bubble tray column	ستون تقطیر بشقابک دار ستون تقطیر با بشقابک حباب
distillation	تقطیر
retorting	تقطیر
disstillation	تقطیر
distilling head	سر تقطیر
dry distillation	تقطیر خشک
distilling receiver	گیرنده تقطیر
residues	پس مانده تقطیر
residue	پس مانده تقطیر
distilled	تقطیر شده
molecular distillation	تقطیر مولکولی
stills	دستگاه تقطیر
distiller	دستگاه تقطیر
distillers	دستگاه تقطیر
still	دستگاه تقطیر
stiller	دستگاه تقطیر
stillest	دستگاه تقطیر
distillation residue	باقیمانده تقطیر
distillate	فراورده تقطیر
distills	تقطیر کردن
retort	دستگاه تقطیر
distills	تقطیر شدن
distils	تقطیر کردن
distils	تقطیر شدن
bubble tower	برج تقطیر
distilling	تقطیر شدن
distilling	تقطیر کردن
distillate	محصول تقطیر
distillable	قابل تقطیر
destructive distillation	تقطیر تخریبی
condensate	تقطیر کردن
carbonization	تقطیر تخریبی
distil	تقطیر کردن
distil	تقطیر شدن
retorts	دستگاه تقطیر
steam stripping	تقطیر با بخار اب
vacuum distillation	تقطیر در خلاء
residuum	پس مانده تقطیر
simple distillation	تقطیر ساده
extraction	تقطیر کشش
steam distillation	تقطیر با بخار اب
pitch	ته مانده تقطیر
solar still	تقطیر کن افتابی
pitches	ته مانده تقطیر
water still	دستگاه تقطیر اب
pipestill	دستگاه تقطیر لولهای
straight run pitch	تفاله اولین تقطیر
total reflux head	سر تقطیر برگشت کامل
by product gas	گاز تقطیر شده
molecular still	دستگاه تقطیر مولکولی
pot still	دستگاه تقطیر ویسکی
battery still	دیگ تقطیر باتری
overlap of distillat curves	رویهم افتادگی منحنیهای تقطیر
distilleries	کارخانه یا محل تقطیر رسومات
stillest	دستگاه تقطیر عرق گرفتن از
distillery	کارخانه یا محل تقطیر رسومات
still	دستگاه تقطیر عرق گرفتن از
stiller	دستگاه تقطیر عرق گرفتن از
jet b	نوعی سوخت تقطیر شده
stills	دستگاه تقطیر عرق گرفتن از
things	اسباب
tool	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
rig	اسباب
gadgets	اسباب
article	اسباب
apparel	اسباب
contrivances	اسباب
instrument	اسباب
device	اسباب
devices	اسباب
apparatus	اسباب
freehand	بی اسباب
accouterment	اسباب
contraption	اسباب
contraptions	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
articles	اسباب
rigging	اسباب
free hand	بی اسباب
tackle	اسباب
fixings	اسباب
traps	اسباب
appliances	اسباب
contrivance	اسباب
instrumentally	با اسباب
remover	اسباب کش
removers	اسباب کش
geap	اسباب
doodads	اسباب
free handed	بی اسباب
doodad	اسباب
dixings	اسباب
tackled	اسباب
lash up	اسباب
whigmaleery	اسباب
whigmaleerie	اسباب
tackling	اسباب
mountings	اسباب
tackles	اسباب
appliance	اسباب
utensil	وسایل اسباب
utensils	وسایل اسباب
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
inhalator	اسباب استنشاق
crimper	اسباب فردادن مو
conspiracies	اسباب چینی
malice	اسباب چینی
furniture	سامان اسباب
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
conspiracy	اسباب چینی
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
enginery	اسباب جنگی
causes of revelation	اسباب نزول
military device	اسباب ارتشی
disfurnish	بی اسباب کردن
discommodity	اسباب زحمت
exerciser	اسباب ورزش
stamper	اسباب کوبیدن
gears	اسباب لوازم
appurtenance	اسباب جهاز
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
fishing gear	اسباب ماهیگیری
trocar	اسباب بزل
resonator	اسباب ارتعاش
caboodle	اسباب سفر
purofier	اسباب پاک کن
Luggage	اسباب و اثاثیه
tools	اسباب کار
dumbbell	اسباب ورزشی
thing	اسباب دارایی
appliance	اسباب کار
drag	اسباب لایروبی
dragged	اسباب لایروبی
appliances	اسباب کار
drags	اسباب لایروبی
paraphernalia	اسباب لوازم
moves	اسباب کشی
inconvenience	اسباب زحمت
dumbbells	اسباب ورزشی
slide	اسباب لغزنده
moved	اسباب کشی
slides	اسباب لغزنده
toys	اسباب بازی
move	اسباب کشی
toy	اسباب بازی
spare	اسباب یدکی
plaything	اسباب بازی
playthings	اسباب بازی
kits	اسباب کار
kit	اسباب کار
inconveniencing	اسباب زحمت
inconveniences	اسباب زحمت
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
spared	اسباب یدکی
implementing	اسباب اجراء
inconvenienced	اسباب زحمت
implements	اسباب اجراء
engine	موتور اسباب
vinifacteur	اسباب شراب سازی
peelers	اسباب پوست کن پلیس
spurtle	اسباب اتش همزن
move	اسباب کشی کردن
emcumber	اسباب زحمت شدن
purofier	اسباب تصفیه گاز
this luggage	این اسباب و اثاثیه
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
peeler	اسباب پوست کن پلیس
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
piano player	اسباب پیانو زنی
moves	اسباب کشی کردن
lay out	اسباب خرده ریز
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
to form a plot	اسباب چینی کردن
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
move house	اسباب کشی کردن
hatcher	اسباب جوجه گیری
toyer	سازنده اسباب بازی
shear	اسباب برش قیچی
toylike	مثل اسباب بازی
trangam	اسباب عجیب وغریب
moved	اسباب کشی کردن
encumber	اسباب زحمت شدن
powder puff	اسباب پودر زنی
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
powder puffs	اسباب پودر زنی
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
part	اسباب یدکی اتومبیل
equipage	اسباب و لوازم جنگی

rectifier

اسباب تقطیر