Dictiornary-Farsi | اسباب شن زنی چرخ سنباده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده


Other Matches

corundum	سنباده
abrasive	گرد سنباده
grinding wheel	چرخ سنباده
abrasive paper	کاغذ سنباده
buff wheel	چرخ سنباده
buffing wheel	چرخ سنباده
corundum	سنگ سنباده
emery	سنگ سنباده
sand paper	کاغذ سنباده
sand	سنباده زدن
sandpaper	کاغذ سنباده
sands	سنباده زدن
abrasives	گرد سنباده
abradant	گرد سنباده
garnet paper	کاغذ سنباده لعل
sandpaper	سنباده مالیدن یا زدن
sand paper	کاغذ سنباده زدن به
emery powder	پودر سنگ سنباده
emery	سنباده زدن سنبادهای
sanding machine	ماشین سنباده زنی وصیقل کاری
lap	جفت کردن دوسطح فلزی بهم باسایش سنباده نرم
lapped	جفت کردن دوسطح فلزی بهم باسایش سنباده نرم
dixings	اسباب
things	اسباب
rig	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
instrument	اسباب
rigging	اسباب
tackling	اسباب
tackles	اسباب
tackled	اسباب
tackle	اسباب
doodads	اسباب
whigmaleery	اسباب
article	اسباب
articles	اسباب
fixings	اسباب
free hand	بی اسباب
free handed	بی اسباب
geap	اسباب
accouterment	اسباب
instrumentally	با اسباب
lash up	اسباب
mountings	اسباب
apparatus	اسباب
devices	اسباب
device	اسباب
apparel	اسباب
whigmaleerie	اسباب
tool	اسباب
doodad	اسباب
contraptions	اسباب
gadgets	اسباب
appliances	اسباب
gadget	اسباب
outfits	اسباب
traps	اسباب
appliance	اسباب
contraption	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
remover	اسباب کش
contrivance	اسباب
removers	اسباب کش
freehand	بی اسباب
contrivances	اسباب
implementing	اسباب اجراء
conspiracies	اسباب چینی
kits	اسباب کار
conspiracy	اسباب چینی
dragged	اسباب لایروبی
drags	اسباب لایروبی
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
drag	اسباب لایروبی
inconveniences	اسباب زحمت
implements	اسباب اجراء
inhalator	اسباب استنشاق
implemented	اسباب اجراء
playthings	اسباب بازی
tools	اسباب کار
plaything	اسباب بازی
utensil	وسایل اسباب
geared	اسباب لوازم
furniture	سامان اسباب
malice	اسباب چینی
discommodity	اسباب زحمت
moves	اسباب کشی
disfurnish	بی اسباب کردن
appurtenance	اسباب جهاز
crimper	اسباب فردادن مو
moved	اسباب کشی
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
gears	اسباب لوازم
gear	اسباب لوازم
slides	اسباب لغزنده
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
inconvenienced	اسباب زحمت
fishing gear	اسباب ماهیگیری
inconvenience	اسباب زحمت
engine	موتور اسباب
exerciser	اسباب ورزش
enginery	اسباب جنگی
slide	اسباب لغزنده
move	اسباب کشی
kit	اسباب کار
paraphernalia	اسباب لوازم
appliances	اسباب کار
implement	اسباب اجراء
inconveniencing	اسباب زحمت
trocar	اسباب بزل
thing	اسباب دارایی
dumbbell	اسباب ورزشی
dumbbells	اسباب ورزشی
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
Luggage	اسباب و اثاثیه
stamper	اسباب کوبیدن
appliance	اسباب کار
purofier	اسباب پاک کن
spared	اسباب یدکی
utensils	وسایل اسباب
military device	اسباب ارتشی
spare	اسباب یدکی
rectifier	اسباب تقطیر
resonator	اسباب ارتعاش
move house	اسباب کشی کردن
conspiratress	اسباب چینی کردن
move	اسباب کشی کردن
emcumber	اسباب زحمت شدن
dentifactor	اسباب دندان سازی
this luggage	این اسباب و اثاثیه
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
equipage	اسباب و لوازم جنگی
spurtle	اسباب اتش همزن
lay out	اسباب خرده ریز
hatcher	اسباب جوجه گیری
purofier	اسباب تصفیه گاز
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
piano player	اسباب پیانو زنی
part	اسباب یدکی اتومبیل
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
toyer	سازنده اسباب بازی
vinifacteur	اسباب شراب سازی
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
trangam	اسباب عجیب وغریب
toylike	مثل اسباب بازی
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
to form a plot	اسباب چینی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
shear	اسباب برش قیچی
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
encumbering	اسباب زحمت شدن
devices	دستگاه اسباب وسیله
device	دستگاه اسباب وسیله
leeches	اسباب خون گیری
leech	اسباب خون گیری
powder puffs	اسباب پودر زنی
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumber	اسباب زحمت شدن
bauble	اسباب بازی بچه
baubles	اسباب بازی بچه
powder puff	اسباب پودر زنی
churns	بوسیله اسباب گردنده
roulette	اسباب قمار چرخان
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
churned	بوسیله اسباب گردنده
peelers	اسباب پوست کن پلیس
moves	اسباب کشی کردن
moved	اسباب کشی کردن
churn	بوسیله اسباب گردنده
peeler	اسباب پوست کن پلیس
encumbers	اسباب زحمت شدن
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
agitators	اسباب بهم زدن مایعات