Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
gain opportunity
اغتنام فرصت کردن
Search result with all words
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Other Matches
gain time
اغتنام وقت کردن
gain opportunity
اغتنام وقت کردن
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
capture
اغتنام گرفتن
captures
اغتنام گرفتن
capturing
اغتنام گرفتن
gain time
اغتنام وقت
make time
فرصت کردن
seized
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
To take advantage of an opportunity.
از فرصت استفاده کردن
deliberate breaching
پاک کردن با فرصت میدان مین
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
steal
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
wind
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
oportunity
فرصت
deliberate attack
تک با فرصت
at one's leisure
سر فرصت
occasioned
فرصت
opportunity
فرصت
occasioning
فرصت
occasion
فرصت
deliberation
فرصت
breathers
فرصت
deliberate
با فرصت
spaces
فرصت
deliberated
با فرصت
chars
فرصت
charring
فرصت
seasoned
فرصت
deliberates
با فرصت
deliberating
با فرصت
space
فرصت
opportunities
فرصت
time
فرصت
chare
فرصت
timed
فرصت
breather
فرصت
char
فرصت
deliberations
فرصت
times
فرصت
seasons
فرصت
season
فرصت
occasions
فرصت
market opportunity
فرصت بازار
head start
فرصت برتری
chances
فرصت بل گرفتن
deliberate breaching
نفوذ با فرصت
chancing
فرصت مجال
chances
فرصت مجال
chanced
فرصت بل گرفتن
chance
فرصت مجال
breathing gap
فرصت سر خاراندن
chancing
فرصت بل گرفتن
opportunity cost
هزینه فرصت
head starts
فرصت برتری
chance
فرصت بل گرفتن
vantage
تفوق فرصت
chanced
فرصت مجال
deliberate defense
پدافند با فرصت
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
opportunism
فرصت طلبی
occasioned
فرصت مناسب
occasioning
فرصت مناسب
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
occasions
فرصت مناسب
time
فرصت مجال
time
فرصت موقع
timed
فرصت مجال
opportunist
فرصت طلب
timed
فرصت موقع
times
فرصت مجال
betimes
در اولین فرصت
times
فرصت موقع
at leisure
فرصت دار
leisure
فرصت مجال
last-ditch
آخرین فرصت
tidewaiter
درانتظار فرصت
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
tidewaiter
مترصد فرصت
occasion
فرصت مناسب
to cathan an opportunity
فرصت راغنیمت شمردن
at your earliest convenience
در اولین فرصت مناسب
to miss the buy
فرصت را ازدست دادن
on the first occasion
در نخستین وهله یا فرصت
deadlines
سررسید اخرین فرصت
deadline
سررسید اخرین فرصت
lurk
درانتظار فرصت بودن
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
watch one's time
مراقب فرصت بودن
lurked
درانتظار فرصت بودن
lurking
درانتظار فرصت بودن
lurks
درانتظار فرصت بودن
snapat the chance
فرصت را در اغوش بگیر
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
miss out on
<idiom>
ازدست دادن فرصت
miss the boat
<idiom>
ازدست دادن فرصت
he seized upon the chance
فرصت راغنیمت شمرد
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
deliberate crossing
عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity
فرصت را مغتنم شمردن
Go while the going is good .
تا فرصت با قی است برو
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
He is an opportunist.
آدم فرصت طلبی است
extra
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
deliberate breaching
نفوذ با فرصت در میدان مین
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
underdog
فرصت برد به حریف ندادن
underdogs
فرصت برد به حریف ندادن
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
temporizer
فرصت طلب ومسامحه کار
extra-
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shots
فرصت ضربت توپ بازی
bide one's time
<idiom>
صبورانه منتظر فرصت بودن
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
shot
فرصت ضربت توپ بازی
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
deliberating
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chancing
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
Before it is too late . while one has the chance .
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberates
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated
عملیات با فرصت پیش بینی شده
This is my last chance .
این برایم آخرین فرصت است
handing
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
slow fire
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
chances
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chanced
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
bench jockey
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
i do it at odd moments
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter .
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
waiting game
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
there is no time like the present
<idiom>
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
closing date
اخرین روز اخرین فرصت
quarantines
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantining
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com