English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English Persian
patent انحصاری به ثبت رساندن
patented انحصاری به ثبت رساندن
patenting انحصاری به ثبت رساندن
patents انحصاری به ثبت رساندن
Other Matches
monopolies امتیاز انحصاری کالای انحصاری
monopoly امتیاز انحصاری کالای انحصاری
soles انحصاری
merest انحصاری
sole right حق انحصاری
monopolistic انحصاری
patent انحصاری
patenting انحصاری
patented انحصاری
mere انحصاری
exclusive انحصاری
sole انحصاری
patents انحصاری
preemptive قبضهای انحصاری
patenting دارای حق انحصاری
monopoly management مدیریت انحصاری
monopoly output تولید انحصاری
restricted مقیدالتداول انحصاری
monopoly restriction محدودیت انحصاری
monopoly position موقعیت انحصاری
monopoly price قیمت انحصاری
monopoly power قدرت انحصاری
patents دارای حق انحصاری
monopoly bank بانک انحصاری
soles تنها انحصاری
exclusive or یای انحصاری
sole agent نماینده انحصاری
sole تنها انحصاری
patent دارای حق انحصاری
monopolist سیاست انحصاری
market trust بازار انحصاری
patented دارای حق انحصاری
monopolistic competition رقابت انحصاری
exclusive or element عنصر یای انحصاری
exclusive or gate دریچه یای انحصاری
patent right حق انحصاری ثبت شده
oligopsony خرید نیمه انحصاری
exjunction gate دریچه یای انحصاری
exclusive economic zone منطقه اقتصادی انحصاری
oligapoly فروش نیمه انحصاری
monopolises امتیاز انحصاری گرفتن
monopolize امتیاز انحصاری گرفتن
fixed stock مالک انحصاری سهام
monopolising امتیاز انحصاری گرفتن
monopolized امتیاز انحصاری گرفتن
monopolizes امتیاز انحصاری گرفتن
theory of monoplistic competition نظریه رقابت انحصاری
monopolised امتیاز انحصاری گرفتن
sole distributor contract قرارداد توزیع انحصاری
sole selling right حقوق فروش انحصاری
exclusive or cate دریچه یای انحصاری
monopolizing امتیاز انحصاری گرفتن
sole arbitrator حکم یا داور انحصاری
exclusive nor gate دریچه نقیض یای انحصاری
patent law قانون ثبت انحصاری اختراعات
monopolization گرفتن امتیاز انحصاری چیزی
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patents حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patented حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
severalty مالکیت انفرادی منافع زمین اجاره داری انحصاری
free fishery حق انحصاری ماهی گیری درابهای عمومی بموجب فرمان شاه
countervailing power مثلااتحادیه کارگران که درواکنش به قدرت تولید کننده انحصاری ایجاد میشود
copyright حق چاپ و انتشار انحصاری برای مولف اثر یا کسی که این حق را از او به انتقال گرفته است
copyrights حق چاپ و انتشار انحصاری برای مولف اثر یا کسی که این حق را از او به انتقال گرفته است
conveyed رساندن
imply رساندن
convey رساندن
bring رساندن به
bringing رساندن به
brings رساندن به
understand رساندن
implying رساندن
implies رساندن
conveys رساندن
conveying رساندن
supply رساندن
supplied رساندن
supplying رساندن
understands رساندن
joint tenants در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
vindicating به ثبوت رساندن
to carry to excess بحدافراط رساندن
vindicates به ثبوت رساندن
vindicated به ثبوت رساندن
to go to with بپایان رساندن
to get done with بپایان رساندن
vindicate به ثبوت رساندن
to deliver a message پیغامی را رساندن
to bring to an issve به نتیجه رساندن
to bring to pass بوقوع رساندن
to bring to the proof به تجربه رساندن
overdo بحدافراط رساندن
overdid بحدافراط رساندن
slays به قتل رساندن
slaying به قتل رساندن
slay به قتل رساندن
finalises بپایان رساندن
to carry through بپایان رساندن
to have approved به تصویب رساندن
molests ازار رساندن
molesting ازار رساندن
to have signed به امضا رساندن
assassinates به قتل رساندن
assassinates بقتل رساندن
assassinated به قتل رساندن
to top off بپایان رساندن
to see through به پایان رساندن
to push through بپایان رساندن
assassinated بقتل رساندن
assassinate به قتل رساندن
assassinating بقتل رساندن
assassinating به قتل رساندن
molested ازار رساندن
molest ازار رساندن
utilizing بمصرف رساندن
utilizes بمصرف رساندن
utilize بمصرف رساندن
utilising بمصرف رساندن
utilises بمصرف رساندن
utilised بمصرف رساندن
assassinate بقتل رساندن
to bring to an end به پایان رساندن
exponentiation بتوان رساندن
run out (of something) <idiom> به پایان رساندن
imbody جا دادن رساندن
do away with <idiom> به پایان رساندن
conveyable قابل رساندن
cause to sustain a loss زیان رساندن به
bring to pass به وقوع رساندن
bring on بظهور رساندن
maximization بحداکثر رساندن
outwork بانجام رساندن
endamage اسیب رساندن
hand down بتواتر رساندن
exponentiation به توان رساندن
follow out بانجام رساندن
get done with به پایان رساندن
follow through <idiom> به پایان رساندن
to go through with به پایان رساندن
get over به پایان رساندن
get through به پایان رساندن
grig ازار رساندن
to see out به پایان رساندن
overdoing بحدافراط رساندن
overdoes بحدافراط رساندن
to put to proof به تجربه رساندن
to bring a bout بوقوع رساندن
to bring to a termination بپایان رساندن
to d. to and end بپایان رساندن
finalised بپایان رساندن
put to death به قتل رساندن
finalizing بپایان رساندن
finalizes بپایان رساندن
finalized بپایان رساندن
finalize بپایان رساندن
finalising بپایان رساندن
play out بپایان رساندن
put through به نتیجه رساندن
to put a period to بپایان رساندن
ratifying بتصویب رساندن
kills بقتل رساندن
kill به قتل رساندن
kill بقتل رساندن
forwarded فرستادن رساندن
forward فرستادن رساندن
make a reality به انجام رساندن
put into practice به انجام رساندن
martyrs به شهادت رساندن
martyr به شهادت رساندن
intimating مطلبی را رساندن
intimates مطلبی را رساندن
intimated مطلبی را رساندن
intimate مطلبی را رساندن
murders به قتل رساندن
murdering به قتل رساندن
kills به قتل رساندن
fulfill [American] به انجام رساندن
hurts ازار رساندن
hurting ازار رساندن
accomplish به انجام رساندن
hurt ازار رساندن
bring inbeing به انجام رساندن
marring اسیب رساندن
carry out به انجام رساندن
marred اسیب رساندن
execute به انجام رساندن
mar اسیب رساندن
consummating بپایان رساندن
consummates بپایان رساندن
consummated بپایان رساندن
consummate بپایان رساندن
murdered به قتل رساندن
murder به قتل رساندن
signalled با اشاره رساندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com