English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 192 (9 milliseconds)
English Persian
suspension ایست تعلیق
suspensions ایست تعلیق
Other Matches
suspensions تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
vehicle stopping distance مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
hangs تعلیق
suspense تعلیق
abeyance تعلیق
interruptions تعلیق
interruption تعلیق
deep freeze تعلیق
suspensions تعلیق
deep freezes تعلیق
suspension تعلیق
pendency تعلیق
hang تعلیق
hanging prevention ممانعت از تعلیق
stay of proceedings تعلیق دادرسی
lay off تعلیق کارگر
suspensive درحال تعلیق
precipitable تعلیق پذیر
precipitant تعلیق شدنی
spring suspension تعلیق فنری
reduction to absurdity تعلیق به محال
suspensive تعلیق معلق
reprieval تعلیق مجازات
suspension of punishment تعلیق مجازات
engine mounting تعلیق موتور
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
remainder حالت تعلیق
suspense درحال تعلیق
cardanic suspension تعلیق کاردان
probation تعلیق مجازات
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
standstil ایست
perisystole ایست دل
halt ایست
avast ایست
stops ایست
stop ایست
stopping ایست
limit stop حد ایست
stopped ایست
hold ایست
halted ایست
holds ایست
stoppages ایست
stoppage ایست
flag stop ایست
stay ایست
stayed ایست
standstill ایست
cessation ایست
stand ایست
time out ایست
whoa ایست
breathing space ایست
halts ایست
hoisting دستگاه تعلیق جرثقیل
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
reprieve تعلیق اجرای مجازات
reprieved تعلیق اجرای مجازات
on probation در دوره تعلیق مجازات
reprieves تعلیق اجرای مجازات
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
reductio ad absurdum تعلیق بامر محال
hanging اویزان درحال تعلیق
on probation به شرط تعلیق مجازات
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
reprieving تعلیق اجرای مجازات
caesura وقفه ایست
dynamic stop ایست پویا
fixism ایست گرایی
hold water قایق ایست
it is a thankless task کاربیهوده ایست
nodal point نقطه ایست
pausal ایست دار
statics ایست شناسی
stop element عنصر ایست
to make a stop ایست کردن
haemostasis ایست خون
haemostasia ایست خون
to make a pause ایست کردن
at pause در حال ایست
holds ایست نگهداری
closer ایست توقف
close ایست توقف
unceasing ایست ناپذیر
whoa ایست دادن
truce جنگ ایست
truces جنگ ایست
ceasing ایست توقف
ceases ایست توقف
ceased ایست توقف
cease ایست توقف
period نوبت ایست
interval ایست وقفه
hold ایست نگهداری
closes ایست توقف
closest ایست توقف
silence ایست بی حرکت
periods نوبت ایست
silences ایست بی حرکت
silencing ایست بی حرکت
silenced ایست بی حرکت
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
privation محروم سازی تعلیق مقام
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
privations محروم سازی تعلیق مقام
suspends معلق کردن تعلیق دادن
torsion bar بار پیچشی اهرم تعلیق
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
stopping sight distance فاصله دید ایست
stop bit بیت ایست نما
to put to a pause بحال ایست دراوردن
torpidity حالت سستی ایست
to heave to بحالت ایست دراوردن
what kind of a bird is that ? چه قسم پرنده ایست
to come بحال ایست درامدن
to be under ane در حال ایست بودن
lay-bys جایگاه ایست ایستگاه
total stopping distance طول ایست کامل
halts سکته ایست کردن
lay-by جایگاه ایست ایستگاه
avast ایست توقف کنید
lay by جایگاه ایست ایستگاه
interludes ایست میان دو پرده
he is a prodigy of learning اعجوبه ایست در دانش
he has a loose conduct ادم هرزه ایست
haemostatic وابسته به ایست خون
halt سکته ایست کردن
halted سکته ایست کردن
ease all درکرجی رانی ایست
fetch up بحال ایست درامدن
stop bit ذرهء ایست نما
the train runs without a stop قطار بدون ایست
interlude ایست میان دو پرده
hockey stop نوعی ایست ناگهانی
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
stopping sight distance فاصله دید برای ایست
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
hyphens نشان اتصال ایست درسخن
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
patience is a virtue شکیبائی خوی پسندیده ایست
hyphen نشان اتصال ایست درسخن
disperse [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
lexigraphy یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
to taxi to a standstill حرکت آخر تا به ایست رسیدن [هواپیما]
menopause بند امدن قاعدگی ایست طمث
aerosol تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsion تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsions تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioned تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
hammock chair صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
poetaster is pejorative word شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
check string ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
nowel کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
pausal form دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
coffin جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffins جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
appropriation در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
abio کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
to suspend [stay] a ruling [proceedings] [the execution] تعلیق کردن حکمی [دعوایی ] [ اجرای حکمی] [قانون]
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
practician کسیکه دست بکار پیشه ایست وکیل دست در کار
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
lattice suspension bridge پل تعلیق مشبک پل اویز مشبک
stand ایست کردن توقف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com