English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
The sentence doesnt convey the meaning. این جمله معنی رانمی رساند
Other Matches
Some friends who shall be nameless. برخی از دوستان که اسمشان رانمی برم
topic sentence جمله سرسطر جمله عنوان
Its a case of dog eat dog. وضع طوری است که سگ صاحبش رانمی شناسد
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
innocuously بی انکه گزندی رساند
harmlessly بی انکه اسیبی رساند
mal خطا نادرست و متقلبانه را می رساند
i beg to inform you محترما" به استحضار عالی می رساند
Nothing can.compensate for the loss ones health. هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
rough breathing که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
acceptation قبول معنی عرف معنی مصطلح
clean the bases ضربه زدنی که بازیگران درپایگاهها را به پایگاه اصلی می رساند
production run اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
signify معنی دادن معنی بخشیدن
signifies معنی دادن معنی بخشیدن
signifying معنی دادن معنی بخشیدن
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
comprising <prep.> از جمله
terming جمله
sentence جمله
sentence جمله
sentences جمله
sentencing جمله
termed جمله
amongst از جمله
term جمله
among the rest از ان جمله
including <prep.> از جمله
outrightly جمله
outright جمله
mongst از جمله
inclusive of <prep.> از جمله
residual term جمله پسماند
parenthesis جمله معترضه
termed جمله عبارت
mathematical term جمله [ریاضی]
residual term جمله باقیمانده
double talk جمله دو پهلو
term جمله [ریاضی]
term جمله طیفی
term جمله عبارت
termed جمله طیفی
clauses جزئی از جمله
clause جزئی از جمله
middling جمله مشترک
proviso جمله شرطی
provisos جمله شرطی
one word sentence جمله تک واژهای
loose sentence جمله بیربط
terming جمله طیفی
terming جمله عبارت
compound statement جمله مرکب
word choice جمله بندی
wording جمله بندی
period جمله کامل
an involed sentence جمله پیچدار
periods جمله کامل
assignment statement جمله جایگزینی
diction جمله بندی
statement label برچسب جمله
wordage جمله بندی
stochastic term جمله تصادفی
definiens جمله تعریفی
verbiage [American English] جمله بندی
declaration statement جمله تعریفی
sentence adverb قید جمله ای
total جمله سرجمع
choice of words جمله بندی
totals جمله سرجمع
totalling جمله سرجمع
totalled جمله سرجمع
totaling جمله سرجمع
final term جمله نهایی
control statement جمله کنترلی
totaled جمله سرجمع
sentence fragment جمله جزء
error term جمله خطا
executable statement جمله اجرایی
reporter جمله ساز نویسنده ناصادق
monomial دارای فقط یک جمله
term symbol نشانه جمله طیفی
full point نقطه پایان جمله
nonexecutable statement جمله غیر اجرایی
parses جمله راتجزیه کردن
job control statement جمله کنترل کار
parsed جمله راتجزیه کردن
parse جمله راتجزیه کردن
periods نقطه پایان جمله
period نقطه پایان جمله
punch line جمله اساسی واصلی
punch-line جمله اساسی واصلی
colloquialism جمله مرسوم درگفتگو
sentence completion test ازمون تکمیل جمله
impresa نشانه جمله شعاری
colloquialisms جمله مرسوم درگفتگو
job control statement جمله کنترل برنامه
subroutine reentry ورود جمله به زیرروال
punch-lines جمله اساسی واصلی
predicatively بطور غیرمستقیم در خبر جمله
sawing لغت یا جمله ضرب المثل
sign of aggregation علائم مخصوص جمله جبری
sawed لغت یا جمله ضرب المثل
the difference between the consecutive terms اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
saw لغت یا جمله ضرب المثل
restrictive جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده
phraseologist جمله ساز نویسنده ناصادق
armless <adj.> بی بازو [در آخر جمله می آید]
saws لغت یا جمله ضرب المثل
vinculum خط ترازی که بالای چند جمله می کشند
parse اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
How can I make such pilot چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
cat-and-dog <adj.> <idiom> پر جنگ و جدال [در آخر جمله می آید]
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
inserting افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
insert افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
other than [usually used in negative sentences] <adv.> به غیر از [در جمله های منفی کاربرد دارد]
approachable [accessible to most people] همخو [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
approachable [accessible to most people] هم مشرب [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
geometric mean فاصله بین اولین واخرین جمله یک تصاعدهندسی
inserts افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
half long حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
tag line جمله نهایی نمایش وغیره نقطه حساس
transversal اجرای هر جمله از یک برنامه برای اهداف اشکال زدایی
approachable [accessible to most people] کمک کننده [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
augmentation افزایش نیروی جلوبرنده باوسایل کمکی از جمله پس سوز
do این کلمه درابتدای جمله بصورت علامت سوال میاید
cabling نموداری که محل کابلها را در یک اداره نشان میدهد از جمله نقاط اتصال را
prepositional phrase بخشی از جمله که با حرف اغازگرد دو خاصیت صفت یاقیدیا اسم راپیداکند
purporting معنی
purports معنی
purported معنی
purport معنی
abstracts معنی
intendment معنی
definition معنی
pointless بی معنی
meaningless بی معنی
rigmarole بی معنی
rigmaroles بی معنی
meaningfully پر معنی
irrationable بی معنی
meaningful پر معنی
purporst معنی
definitions معنی
significantly پر معنی
significant پر معنی
fool begged بی معنی
semantics معنی
to explain away معنی
tosh بی معنی
equipollent هم معنی
hokum بی معنی
implication معنی
significance معنی
insensate بی معنی
abstracting معنی
abstract معنی
frothy بی معنی
signification معنی
implications معنی
unmeaning بی معنی
dulling بی معنی
synonymous هم معنی
dullest بی معنی
duller بی معنی
irrational بی معنی
dulled بی معنی
dull بی معنی
dumbest بی معنی
dumber بی معنی
drifting معنی
neer do well or well بی معنی
dumb بی معنی
dulls بی معنی
drift معنی
drifted معنی
effecting معنی
meaning less بی معنی
drifts معنی
of no significance بی معنی
translation معنی
meaning معنی
witless بی معنی
effect معنی
effected معنی
innuendo معنی
innuendos معنی
meanings معنی
innuendoes معنی
that is to say بدین معنی که
opposite meaning معنی وارونه
opposite meaning معنی متضاد
wastrel ادم بی معنی
figurative sense معنی مجازی
frothily بطوربی معنی
trope معنی مجازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com