English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
hooker بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
hookers بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
Other Matches
triple threat بازیگری که مهارت در دویدن و پاس دادن و ضربه پا دارد
it is usual with him عادت دارد
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
negationist کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
stops سدکردن
stopping سدکردن
stop سدکردن
stopped سدکردن
fire barrage سدکردن با اتش
blocks سدکردن غیرمجاز حریف
blocked سدکردن غیرمجاز حریف
block سدکردن غیرمجاز حریف
scalar متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
blocks پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
block پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
blocked پخش پارازیت سدکردن مسیر پیشروی
cut block سدکردن دریافت کننده توپ باپشت پا
stage-struck شیفتهی بازیگری
to walk the boards بازیگری کردن
acting بازیگری جدیت
gunners بازیگری که کمترپاس میدهد
ball carrier بازیگری که با توپ میدود
novice بازیگری که هنوزبرنده نشده
gunner بازیگری که کمترپاس میدهد
novices بازیگری که هنوزبرنده نشده
stage fever کرم بازیگری یا اکتری
leg before wicket حرکت غیرمجاز توپزن در سدکردن راه توپ با پا یا بدن
distortionist بازیگری که اندامهای خودرامیتواند کج کند
blocking سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
quarterback بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
quarterbacks بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
pin bowler بازیگری که مرتبا به میله بولینگ هدف گیری میکند
basket hanger بازیگری که برای گلهای مفت در زمین حریف میماند
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
assisted بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assisting بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assists بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
assist بازیگری که درکسب امتیازکمک کرده رساندن گوی به یار برای گل زدن در هاکی روی یخ
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
eight ball billiard تقسیمی از1 تا 7 برای یک نفر و از 9 تا51 برای نفردیگر و شماره 8برای بازیگری که شمارههای خود را بکیسه انداخته
. The car is gathering momentum. اتوموبیل دارد دور بر می دارد
usages عادت
custom عادت
diathesis عادت
accustomedness عادت
usage عادت
habit عادت
habit :عادت
habits :عادت
habits عادت
consuetude عادت
rut عادت
ruts عادت
wont عادت
praxis عادت
accustoming عادت
accustom عادت
ure عادت
accustoms عادت
habitude عادت
rote عادت
guize عادت
practice عادت
dieted عادت غذائی
menstrual cycle عادت ماهانه
lusus naturae خرق عادت
lusus natarae خرق عادت
practice معمول به عادت
diet عادت غذائی
familiarizing عادت دادن
by rote بر حسب عادت
by usage برحسب عادت
diets عادت غذائی
vogue عادت مرسوم
dieting عادت غذائی
accustom عادت دادن
inure or en عادت دادن
hexis عادت پایه
familiarizes عادت دادن
accustoming عادت دادن
grow into a habit عادت شدن
custom برحسب عادت
reading habit عادت خواندن
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
used to <idiom> عادت کردن به
familiarised عادت دادن
amenia حبس عادت
habituated عادت دادن
habituate عادت دادن
wont خو گرفته عادت
accustoms عادت دادن
addict عادت اعتیاد
addicts عادت اعتیاد
familiarized عادت دادن
familiarize عادت دادن
habitude عادت روزانه
habit strength نیرومندی عادت
thaumaturgy خرق عادت
familiarises عادت دادن
inure عادت دادن
social habit عادت اجتماعی
inured عادت دادن
hank قلاب عادت
inures عادت دادن
hanks قلاب عادت
familiarising عادت دادن
take to عادت کردن
position habit عادت مکانی
habitually بر حسب عادت
inuring عادت دادن
usage and custom عرف و عادت
to get accustomed to عادت کردن [به]
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
enure عادت دادن
period عادت ماهانه
periods عادت ماهانه
to get used to عادت کردن [به]
divinely بطورخارق عادت
recidivists مجرم به عادت
recidivist مجرم به عادت
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
dishabituate ترک عادت دادن
thews عادت راه ورسم
habit formation شکل گیری عادت
that is a matter of habit کار عادت است
local usage عرف و عادت محل
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
that is a matter of habit موضوع عادت است
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
disaccustom ترک عادت دادن
daily routine عادت جاری روزانه
gets عادت کردن ربودن
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
catamenia عادت ماهیانه زنان
getting عادت کردن ربودن
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
unusual غریب مخالف عادت
to form a habit تشکیل عادت دادن
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
get عادت کردن ربودن
He is making a habit of it . بد عادت شده است
prayerfulness عادت نماز خوانی
unused عادت نکرده بکارنبرده
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
routine جریان عادی عادت جاری
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
routines جریان عادی عادت جاری
routinely جریان عادی عادت جاری
rote کاری که از روی عادت بکنند
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
fletcherism عادت بخوردن مختصری غذا
Walls have ears <idiom> دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
vices فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice- فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
vises فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
backsliding کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
cenogenesis تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
enclave economices اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
ecology علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
low low حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
walls here ears دیوار موش دارد موش گوش دارد
thaumaturge کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
handedness عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
I wI'll gradually get used to it . یواش یواش عادت خواهم کرد
custom of a trade عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
chain دارد.
chains دارد.
are there any remarks? دارد
there is a time for everything دارد
hast او دارد
has دارد
he has a rage for money دارد
heavy fighting is in progress دارد
he is ill with fever تب دارد
he has worms دارد
Windows GDI بیتی دارد
our library is well stocked خوبی دارد
Buttonhole کتی که در دو طرف دکمه دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com