English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
crack the whip <idiom> باعث سخت کارکردن شخصی شدن
Other Matches
error خطای اپراتور خطای سخت افزار یا نرم افزاری . خطایی در برنامه که باعث جلوگیری از کارکردن درست برنامه یا سیستم میشود
errors خطای اپراتور خطای سخت افزار یا نرم افزاری . خطایی در برنامه که باعث جلوگیری از کارکردن درست برنامه یا سیستم میشود
to work with a will بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
act کارکردن
to pull together با هم کارکردن
work کارکردن
worked کارکردن
goes کارکردن
go کارکردن
acted کارکردن
inactivate بی کارکردن
slaved سخت کارکردن
to work cheap بامزدکم کارکردن
speed سریع کارکردن
to pull a lone oar تنها کارکردن
to paddle one's own canoe مسقلانه کارکردن
cooperate باهم کارکردن
slaving سخت کارکردن
slave سخت کارکردن
slaves سخت کارکردن
toa for a job or position درخواست کارکردن
overworks زیاد کارکردن
up اجرا یا کارکردن
upped اجرا یا کارکردن
upping اجرا یا کارکردن
overworking زیاد کارکردن
overworked زیاد کارکردن
overwork زیاد کارکردن
collaborating باهم کارکردن
collaborate باهم کارکردن
collaborated باهم کارکردن
collaborates باهم کارکردن
speeding سریع کارکردن
to act jointly باهم کارکردن
to work together باهم کارکردن
cowork باهم کارکردن
runs کارکردن موتور
run کارکردن موتور
fag سخت کارکردن
fags سخت کارکردن
operation کارکردن با یک وسیله
counterwork برخلاف کارکردن
overlabour زیاد کارکردن
speeds سریع کارکردن
gear کردن اماده کارکردن
functioned عمل کردن کارکردن
functions عمل کردن کارکردن
to act independently of others مستقلانه یا جداگانه کارکردن
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
fit to work اماده برای کارکردن
do the trick <idiom> خیلی خوب کارکردن
geologize در زمین شناسی کارکردن
function عمل کردن کارکردن
automation بطور خودکار کارکردن
dejecta کارکردن مزاج مریض
geared کردن اماده کارکردن
gears کردن اماده کارکردن
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
knuckle down <idiom> مشتاقانه شروع به کارکردن
moonlights بطور قاچاقی کارکردن
refit دوباره اماده کارکردن
refitted دوباره اماده کارکردن
moonlight بطور قاچاقی کارکردن
passage رویداد کارکردن مزاج
refits دوباره اماده کارکردن
moonlighted بطور قاچاقی کارکردن
refitting دوباره اماده کارکردن
passages رویداد کارکردن مزاج
moonlighting بطور قاچاقی کارکردن
frob کارکردن با دسته فرمان وماوس
To work like a beaver . مشتاقانه وتر وفرز کارکردن
to turn over واژگون کردن کارکردن دراوردن
drudges جان کندن بیمیلانه کارکردن
grind اسیاب شدن سخت کارکردن
to work at a high pressure با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
drudge جان کندن بیمیلانه کارکردن
grinds اسیاب شدن سخت کارکردن
labourvi رنج بردن سخت کارکردن
telecommuting عمل کارکردن با کامپیوتر در یک محل
geometrize از روی قواعد هندسی کارکردن
burn کارکردن موتور راکت طبق برنامه
To regain consciousness. to come to. امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
burns کارکردن موتور راکت طبق برنامه
to do a lesson درسی راروان کردن سردرسی کارکردن
serials کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی
dabbling سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
reliability توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیارموثروبدون خطا
specification کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند
serial کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی
wet weight وزن خالص مایعاتی که معمولا هنگام کارکردن وجوددارند
reliability [توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا]
faults توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
psychological moment موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
failure safety [توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیار موثر و بدون خطا]
to swear in با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
faulted توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
fault توانایی سیستم برای کارکردن حتی وقتی خطایی رخ دهد
verification بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
faults سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
faulted سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
degradation اجازه داده به برخی قسمتهای سیستم به کارکردن پس از از بین رفتن یک قسمت
fault سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
incentives باعث
cause باعث
causes باعث
incentive باعث
causing باعث
author باعث
motive محرک باعث
motives محرک باعث
makes باعث شدن
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
set off <idiom> باعث انفجارشدن
productive of annoyance باعث زحمت
author باعث شدن
take its toll <idiom> باعث ویرانی
to give birth to باعث شدن
to give rise to باعث شدن
vibratory باعث ارتعاش
give rise to باعث شدن
make باعث شدن
vibrative باعث ارتعاش
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
it provokes laughter باعث خنده است
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
It is to our credit. باعث روسفیدی ماست
do out of <idiom> باعث از دست دادن
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
give rise to <idiom> باعث کاری شدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
occasioned تصادف باعث شدن
occasion تصادف باعث شدن
step on one's toes <idiom> باعث رنجش شدن
to cavse to see باعث دیدن شدن
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
My pleasure. باعث افتخار من است.
With pleasure. باعث افتخار من است.
occasioning تصادف باعث شدن
occasions تصادف باعث شدن
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
hemagglutinate باعث انعقاد خون شدن
occasions سبب موقعیت باعث شدن
casus belli عمل خصمانه باعث جنگ
having باعث انجام کاری شدن
have باعث انجام کاری شدن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
swirls گشتن باعث چرخش شدن
swirling گشتن باعث چرخش شدن
swirled گشتن باعث چرخش شدن
swirl گشتن باعث چرخش شدن
allergen مادهای که باعث حساسیت میشود
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
occasion سبب موقعیت باعث شدن
stir up a hornet's nest <idiom> باعث عصبانیت مردم شدن
step up <idiom> باعث سریع شدن چیزی
put on the map <idiom> باعث معروف شدن مکانی
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
give to understand <idiom> باعث فهم کسی شدن
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
personable شخصی
civilians شخصی
some one شخصی
persona شخصی
personae شخصی
personal شخصی
personas شخصی
ones شخصی
civilian شخصی
civil شخصی
informal شخصی
one شخصی
privates شخصی
private شخصی
bring the house down <idiom> باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
q fever تب کیو که باعث ذات الریه میشود
keep (someone) up <idiom> باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
have the last laugh <idiom> باعث احمق بنظر رسیدن شخص
businesses که باعث میشود یک تجارت کار باشد
compatibility توانایی دونرم افزار یا سخت افزار برای کارکردن باهم
personal pronouns ضمائر شخصی
personal pronoun ضمیر شخصی
personal computers کامپیوتر شخصی
hire out <idiom> اجاره شخصی
self-interest نفع شخصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com