English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
Other Matches
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
at length بالاخره
finally بالاخره
at long last بالاخره
at the end بالاخره
last a بالاخره
sooner or later <idiom> بالاخره
in fine بالاخره
lastly بالاخره
In the long run right will out. <proverb> یق بالاخره آشکار مى شود .
At last she carried out her design . بالاخره کارخودش را کرد
At last I caught ( got) you . بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb> خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
After all, she is your mother. هرچه باشد بالاخره مادرت است.
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
four freedoms دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
He felt like he'd finally broken the jinx. او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The pitcher goes so often to the well that it is b. <proverb> دلوى که به چاه فرو مى رود ,زمانى رسد که بالاخره بشکند.
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
fact واقعیت
actuality واقعیت
virtuality واقعیت
reality واقعیت
facts واقعیت
actuality or actualness واقعیت
verity واقعیت
verities واقعیت
entelechy واقعیت
realities واقعیت
actualize واقعیت دادن
fulfills واقعیت دادن
misrepresentation قلب واقعیت
fulfilled واقعیت دادن
fulfilling واقعیت دادن
reality therapy واقعیت درمانی
reality testing واقعیت ازمایی
fulfill واقعیت دادن
objective reality واقعیت عینی
objective reality واقعیت برونی
fulfils واقعیت دادن
empirical reality واقعیت تجربی
actualization واقعیت دادن
reality principle اصل واقعیت
subjective reality واقعیت ذهنی
make something happen واقعیت دادن
accomplish واقعیت دادن
bring inbeing واقعیت دادن
carry out واقعیت دادن
execute واقعیت دادن
fulfill [American] واقعیت دادن
make a reality واقعیت دادن
put into practice واقعیت دادن
put into effect واقعیت دادن
actualise [British] واقعیت دادن
actualize واقعیت دادن
carry ineffect واقعیت دادن
implement واقعیت دادن
put inpractice واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
bring into being واقعیت دادن
objectivity هستی واقعیت
verisimilitude شباهت به واقعیت
put ineffect واقعیت دادن
fulfil واقعیت دادن
realism واقعیت گرایی
unreality عدم واقعیت
bovarism در هم امیزی خیال و واقعیت
to get on to فهمیدن
twing فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
gripe فهمیدن
to make out فهمیدن
to catch on فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
understands فهمیدن
comprehends فهمیدن
inducts فهمیدن
twig : فهمیدن
understand فهمیدن
grasps فهمیدن
see فهمیدن
skill فهمیدن
induct فهمیدن
sees فهمیدن
inducted فهمیدن
inducting فهمیدن
catch فهمیدن
twigs : فهمیدن
tell فهمیدن
grasp فهمیدن
comprehending فهمیدن
grasped فهمیدن
comprehended فهمیدن
comprehend فهمیدن
tells فهمیدن
telling-off فهمیدن
externalised واقعیت خارجی قائل شدن
externalises واقعیت خارجی قائل شدن
realism مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
externalizes واقعیت خارجی قائل شدن
externalized واقعیت خارجی قائل شدن
externalize واقعیت خارجی قائل شدن
pin down <idiom> اجبار شخصی دربیان واقعیت
I would like to know the truth. من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
externalizing واقعیت خارجی قائل شدن
externalising واقعیت خارجی قائل شدن
mercantilism روش فکری اقتصادی مبنی بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات برواردات و حمایت دولت ازصنایع داخلی و بالاخره جمع اوری هر چه بیشتر طلا درمملکت
put across <idiom> کاملا فهمیدن
savvier فهم فهمیدن
savviest فهم فهمیدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
malentendu اشتباه فهمیدن
misconstruing در فهمیدن مقصود
misconstrued در فهمیدن مقصود
misconstrue در فهمیدن مقصود
misconstrues در فهمیدن مقصود
savvey فهم فهمیدن
savvy فهم فهمیدن
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
pragmatics فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact <idiom> چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
pragmatic فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
I would like to learn the truth. من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
realises درک کردن فهمیدن
realised درک کردن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
getting تهیه کردن فهمیدن
realizes درک کردن فهمیدن
realized درک کردن فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
follow تعقیب کردن فهمیدن
realising درک کردن فهمیدن
get تهیه کردن فهمیدن
follows تعقیب کردن فهمیدن
followed تعقیب کردن فهمیدن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
compass محدود کردن فهمیدن
intends خیال داشتن فهمیدن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
intending خیال داشتن فهمیدن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
intend خیال داشتن فهمیدن
learn خبر گرفتن فهمیدن
learns خبر گرفتن فهمیدن
savour فهمیدن دوست داشتن
savours فهمیدن دوست داشتن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
savouring فهمیدن دوست داشتن
realizing درک کردن فهمیدن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
savoured فهمیدن دوست داشتن
savor فهمیدن دوست داشتن
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
stat [on something] واقعیت ها به صورت اعداد [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
gap analysis تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
south american revolution انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
misrepresentation در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
swelled head <idiom> (خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
literate قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
pragmatism مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com