English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
pay off با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
Other Matches
neutral position وضعیت خنثی یا خلاص حالت خلاص یا بی باری
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
neutral خلاص
disengagement خلاص
to extricate oneself خلاص شدن
disengaging خلاص کردن
extricable خلاص شدنی
disengages خلاص کردن
relieving خلاص کردن
relief valve شیر خلاص
feathering خلاص کردن
declutch خلاص کردن
to get rid of خلاص شدن از
to quit oneself of خلاص شدن از
to make away خلاص شدن از
relieves خلاص کردن
disengage خلاص کردن
relief خلاص کردن
relieve خلاص کردن
junk خلاص شدن از یک فایل
running free خلاص کار کردن
freewheel بادندن خلاص رفتن
To get rid of someone. To see the back of someone. از شر کسی خلاص شدن
shake off (an illness) <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
ridding رهانیدن از خلاص کردن
freewheel clutch کلاج در حالت خلاص
rids رهانیدن از خلاص کردن
prossure relief valve شیر خلاص فشار
freewheeled بادندن خلاص رفتن
freewheels بادندن خلاص رفتن
get rid of something <idiom> شر چیزی خلاص شدن
rid رهانیدن از خلاص کردن
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
pay off <idiom> ازبدیها خلاص شدن
disembarrass از گرفتاری خلاص کردن
to get rid of any one از دست کسی خلاص شدن
eradicating از بین بردن خلاص شدن از
swear out با قسم از گیر چیزی خلاص شدن
work off از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
debt بدهی
due بدهی
debit بدهی
liability بدهی
indebtedness بدهی
debts بدهی
debiting بدهی
debited بدهی
debits بدهی
liabilities بدهی
liability to disease بدهی
debit ستون بدهی
debit حساب بدهی
debt perpetrator مرتکب بدهی
liquidation پرداخت بدهی
floating debt بدهی متغیر
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
oxygen debt بدهی اکسیژن
liabilities and assets بدهی و دارایی
debit card کارت بدهی
back بدهی پس افتاده
bank overdraft بدهی به بانک
arrear بدهی پس افتاده
arrear بدهی معوق
current liability بدهی جاری
private debt بدهی خصوصی
debit note صورتحساب بدهی
promissory notes سند بدهی
contingent liability بدهی اتفاقی
backs بدهی پس افتاده
legal liability بدهی قانونی
contingent liability بدهی احتمالی
admission of liability قبول بدهی
promissory note برگه بدهی
promissory note سند بدهی
promissory notes برگه بدهی
debt burden بار بدهی
acknowladgement of debt قبول بدهی
debt بدهی داشتن
debited حساب بدهی
debits ستون بدهی
national debt بدهی ملی
absolute liability بدهی مطلق
credit notes سند بدهی
credit note سند بدهی
capital liability بدهی سرمایه
debts بدهی داشتن
the d. of a debt پرداخت بدهی
an active debt بدهی با ربح
to get into debt بدهی پیداکردن
capital liability بدهی درازمدت
debited ستون بدهی
public debt بدهی دولت
debits حساب بدهی
book debts بدهی دفتری
debt perpetrator خطاکار در بدهی
debiting ستون بدهی
net debt بدهی خالص
due bill سند بدهی
liability insurance بیمه بدهی
collective liability بدهی جمعی
to be in debt بدهی داشتن
debiting حساب بدهی
debited در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts زیر بار بدهی
debits در ستون بدهی گذاشتن
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
debit در ستون بدهی گذاشتن
charge account حساب بدهی مشتری
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
to pay one's way بدهی بهم نزدن
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
default عدم پرداخت بدهی
solvency توانایی پرداخت بدهی
due بدهی موعد پرداخت
deep in debt تا گردن زیر بدهی
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
debiting در ستون بدهی گذاشتن
monetization پرداخت نقدی بدهی
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
defaults عدم پرداخت بدهی
defaulting عدم پرداخت بدهی
defaulted عدم پرداخت بدهی
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
debit به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits به حساب بدهی کسی گذاشتن
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
debited به حساب بدهی کسی گذاشتن
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
debiting به حساب بدهی کسی گذاشتن
emcumbered with debts زیر بار قرض یا بدهی
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
omittance is no quit tance بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
debt discount تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ? ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
elegit حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
cabin pressurization safety valve شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com