English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
Other Matches
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to be in debt بدهی داشتن
debt بدهی داشتن
debts بدهی داشتن
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself خودرا
to a onself خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to dress up خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
insconce خودرا جای دادن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
flattens روحیه خودرا باختن
flatten روحیه خودرا باختن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
to breakin خودرا داخل کردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
self assertion خودرا جلو اندازی
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to sun one self خودرا افتاب دادن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
pontify خودرا مقدس نمودن
mince حرف خودرا خوردن
minces حرف خودرا خوردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
liability بدهی
debits بدهی
liabilities بدهی
debt بدهی
debts بدهی
due بدهی
debited بدهی
indebtedness بدهی
debit بدهی
debiting بدهی
liability to disease بدهی
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
underplay دست خودرا ادا نکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
underplays دست خودرا ادا نکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
debited ستون بدهی
debited حساب بدهی
liability insurance بیمه بدهی
contingent liability بدهی اتفاقی
current liability بدهی جاری
debiting حساب بدهی
debits حساب بدهی
debit note صورتحساب بدهی
debit card کارت بدهی
floating debt بدهی متغیر
liquidation پرداخت بدهی
debt burden بار بدهی
debits ستون بدهی
to get into debt بدهی پیداکردن
debiting ستون بدهی
debit ستون بدهی
promissory note برگه بدهی
the d. of a debt پرداخت بدهی
admission of liability قبول بدهی
liabilities and assets بدهی و دارایی
legal liability بدهی قانونی
an active debt بدهی با ربح
arrear بدهی پس افتاده
arrear بدهی معوق
bank overdraft بدهی به بانک
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
acknowladgement of debt قبول بدهی
private debt بدهی خصوصی
promissory note سند بدهی
promissory notes سند بدهی
oxygen debt بدهی اکسیژن
credit notes سند بدهی
credit note سند بدهی
net debt بدهی خالص
promissory notes برگه بدهی
absolute liability بدهی مطلق
national debt بدهی ملی
due bill سند بدهی
backs بدهی پس افتاده
collective liability بدهی جمعی
debt perpetrator مرتکب بدهی
capital liability بدهی درازمدت
capital liability بدهی سرمایه
back بدهی پس افتاده
debt perpetrator خطاکار در بدهی
public debt بدهی دولت
book debts بدهی دفتری
contingent liability بدهی احتمالی
debit حساب بدهی
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
defaulting عدم پرداخت بدهی
deep in debt تا گردن زیر بدهی
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
default عدم پرداخت بدهی
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
monetization پرداخت نقدی بدهی
embarrassed with debts زیر بار بدهی
defaults عدم پرداخت بدهی
defaulted عدم پرداخت بدهی
debiting در ستون بدهی گذاشتن
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
debits در ستون بدهی گذاشتن
debited در ستون بدهی گذاشتن
due بدهی موعد پرداخت
debit در ستون بدهی گذاشتن
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
solvency توانایی پرداخت بدهی
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
charge account حساب بدهی مشتری
to pay one's way بدهی بهم نزدن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com