English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
to barge in بدون دعوت وارد شدن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
Other Matches
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
intruded فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruding فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intrudes فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intrude فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruder کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود
intruders کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود
recycles برگشتن به نقطه شروع برنامه داده پرداز الکترونیک بدون وارد شدن دادههای جدید
customs union مجموعهای از چند کشور که کالاهای یکدیگر را بدون حقوق وعوارض گمرکی وارد و صادرمی کنند
recycle برگشتن به نقطه شروع برنامه داده پرداز الکترونیک بدون وارد شدن دادههای جدید
recycling برگشتن به نقطه شروع برنامه داده پرداز الکترونیک بدون وارد شدن دادههای جدید
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
folds یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
warehousing system روشی که به موجب ان کالاهای وارداتی بدون پرداخت حقوق و عوارض گمرکی به مملکت وارد و انبار میشود و این عوارض درموقع عرضه برای فروش اخذ میشود
trojan horse برنامه وارد شده در سیستم توسط سک شخص کلاهبردار. یک تابع نامناسب انجام میدهد درحین کپی کردن اطلاعات در فایل با اولویت کمتر که از آن پس آن شخص بدون اجازه کاربر به آن دسترسی خواهد داشت
pareto criterion ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
summons دعوت
calling دعوت
invitations دعوت
summoned دعوت
summonsed دعوت
bidding دعوت
summon دعوت
invitation دعوت
summonsing دعوت
summonses دعوت
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
invites دعوت کردن
challenges دعوت بجنگ
challenged دعوت بجنگ
challenge دعوت بجنگ
letter of invitation دعوت نامه
invitatory متضمن دعوت
invitation to treat دعوت به معامله
boarding call دعوت به بازدید
uninvited دعوت نشده
callers دعوت کننده
caller دعوت کننده
unbidden دعوت نشده
invite دعوت کردن
invited دعوت کردن
invitation to tender دعوت به مناقصه
invitation to tender دعوت به مزایده
invitation to treat دعوت به مذاکره
to invite [to] دعوت کردن [به]
letter of invitation رقعه دعوت
conference call دعوت به سخنرانی
convocator دعوت کننده
to call in دعوت کردن
ask دعوت کردن
asked دعوت کردن
convocate دعوت کردن
asking دعوت کردن
asks دعوت کردن
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
invitee شخص دعوت شده
I am invited tonight of all nights . دعوت شدم آن هم امشب
to proffer an invitation رسما دعوت کردن
defiance دعوت به جنگ بی اعتنایی
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
gauntlets دستکش اهنی دعوت بمبارزه
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque). باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to fling down the gauntlet بجنگ تن بتن دعوت کردن
gauntlet دستکش اهنی دعوت بمبارزه
invite to tender دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour . دعوت شما را با منت قبول می کنم
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
have over <idiom> شخصی را به خانه خود دعوت کردن
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to disinvite somebody from an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
to withdraw the invitation to an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
I'd like to ask her out. من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
gantlope باند برای دست دعوت به مارزه
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
please reply لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
convoke برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
gatecrasher کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
raise a fuss <idiom> قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
gatecrashers کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
repondez s'il vous plait [RSVP] لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
master tournament مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
to ask somebody out for dinner کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
proposition پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
recoilless جنگ افزار بدون عقب نشینی بدون عقب نشینی
hep وارد
comer وارد
conscious وارد
relevant وارد
to make an entry of وارد
pertinenet وارد به
intrant وارد
familiar وارد در
infare وارد
inoperculate بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
check-in وارد شدن
initiated وارد کردن
initiate وارد کردن
arrived وارد شدن
check in وارد شدن
arrive وارد شدن
inducted وارد کردن
initiates وارد کردن
initiating وارد کردن
make an entry وارد کردن
entrants وارد شونده
importers وارد کننده
newcomer تازه وارد
new comer تازه وارد
inducts وارد کردن
entrant وارد شونده
inducting وارد کردن
check-ins وارد شدن
importer وارد کننده
lic وارد بودن
inputting وارد کردن
induct وارد کردن
incoming وارد شونده
import وارد کردن
the post has come پست وارد شد
inflictable وارد اوردنی
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
inbound وارد شونده
impoter وارد کننده
enter وارد شدن
incomer شخص وارد
ingoing وارد شونده
entered وارد شدن
bring in وارد کردن
imported وارد کردن
get in وارد شدن
importing وارد کردن
enters وارد شدن
knowledgeable وارد بکار
immigrant تازه وارد
arriving وارد شدن
versant اشنا وارد
intervener وارد ثالث
newcomers تازه وارد
proficient وارد به فن با لیاقت
carechumen تازه وارد
immigrants تازه وارد
arrives وارد شدن
arrived in paris وارد شدم
conversant وارد متبحر
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
importing عمل وارد کردن
leakages به خزانه وارد نمیشود
blemish خسارت وارد کردن
barged سرزده وارد شدن
reimport دوباره وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
ravages خرابی وارد اوردن
import عمل وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
rosters وارد صورت کردن
roster وارد صورت کردن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
tenderfoot ادم تازه وارد
imported عمل وارد کردن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
leakage به خزانه وارد نمیشود
put into port وارد بندر شدن
initiate تازه وارد کردن
to become personal وارد شخصیات شدن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
enter وارد یا ثبت کردن
ravaging خرابی وارد اوردن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com