English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
hands down بدون کوشش بسهولت
Other Matches
conation کوشش بدون هدف معین
readily بسهولت
glibly باسانی بسهولت
with ease به اسانی بسهولت
slipover بسهولت جابجاشونده
handy بسهولت قابل استفاده
handiest بسهولت قابل استفاده
step into بسهولت بدست اوردن
handier بسهولت قابل استفاده
squashy بسهولت خرد وله شونده
stereometric بسهولت قابل اندازه گیری
blowy بسهولت باطراف منتشر شونده
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
scrambled کوشش
attempting کوشش
attempted کوشش
attempt کوشش
agonism کوشش
muss کوشش
scramble کوشش
scrambles کوشش
stretches کوشش
fist کوشش
attempts کوشش
fists کوشش
stru gglingly با کوشش
strugglingly با کوشش
scrambling کوشش
effortless بی کوشش
assay کوشش
efforts کوشش
assays کوشش
worked کوشش
work کوشش
endevour کوشش
trials کوشش
trial کوشش
endeavor کوشش
conatus کوشش
stretched کوشش
stretch کوشش
effortlessly بی کوشش
effort کوشش
tug کشش کوشش
slogged کوشش سخت
diligency کوشش پیوسته
spasmodic efforts کوشش متناوب
labor زحمت کوشش
labor کوشش کردن
diligence کوشش پیوسته
steadily باسعی و کوشش
lostlabour کوشش بیهوده
inapplocation دریغ از کوشش
strenuosity کوشش بلیغ
bend کوشش کردن
bustle تقلا کوشش
bustled تقلا کوشش
slogging کوشش سخت
striven کوشش کردن
try کوشش کردن
striving کوشش کردن
slog کوشش سخت
strives کوشش کردن
slogs کوشش سخت
tries کوشش کردن
assay کوشش کردن
assays کوشش کردن
tugged کشش کوشش
tugging کشش کوشش
bustles تقلا کوشش
strive کوشش کردن
try ازمون کوشش
industriousness سعی و کوشش
ineffectual struggle کوشش بیهوده
strived کوشش کردن
tugs کشش کوشش
tries ازمون کوشش
to bend effort کوشش کردن
all out بامنتهای کوشش
to exert oneself کوشش کردن
attempting کوشش کردن
attempted کوشش کردن
dead pull کوشش بیهوده
attempt کوشش کردن
dead lift کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
to make an effort کوشش کردن
flash in the pan کوشش بیهوده
labour کوشش کردن
catch trial کوشش مچ گیری
trial and error کوشش و خطا
labored زحمت کوشش
labored کوشش کردن
labors زحمت کوشش
labors کوشش کردن
labour زحمت کوشش
attempts کوشش کردن
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
pegs کوشش کردن درجه
strain کوشش درد سخت
strain کوشش زیاد کردن
peg کوشش کردن درجه
utmost منتهای کوشش حداکثر
painstacking زحمت سعی و کوشش
try and came کوشش کنید که بیائید
strains کوشش زیاد کردن
to run one's head aginst a w کوشش بیفایده کردن
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
strains کوشش درد سخت
henpeck کوشش درمداخلات جزئی
the utmost limits دورترین منتهای کوشش
vicarious trial and error کوشش و خطای نمادی
when it came to a push چون هنگام کوشش
to beat the air کوشش بیهوده کردن
fizzle کوشش مذبوحانه شکست
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
agonistic پهلوانی کوشش امیز
unsought کوشش نشده ناخواسته
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
let us make a p for home کوشش کنیم زودبخانه برسیم
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
trial and error learning یادگیری از راه کوشش و خطا
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
crawling کوشش بازیگر در بردن توپ
to exhaust one's efforts منتهای کوشش را بعمل اوردن
to strain every nerve منتهای کوشش را بعمل اوردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to guess at a riddle کوشش درحل معمایی کردن
i did my very best منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to relax one's grasp در کوشش خود سست شدن شل دادن
to slog one's guts out <idiom> با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
spurt کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurts کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
to strain کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurting کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
puncher مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
unearned increment افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned icremrnt افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
recoilless جنگ افزار بدون عقب نشینی بدون عقب نشینی
futilitarian کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
inoperculate بدون سرپوش جانور بدون سرپوش
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
struggled تقلا کردن کوشش کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
struggling تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
make a push کوشش کردن عجله کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
acheilous بدون لب
unstressed بدون مد
acheilos بدون لب
wanting بدون
sans بدون
ex بدون
ex- بدون
indubitable بدون شک
doubtlessly بدون شک
undoubted بدون شک
but بدون
not nearctic بدون
to a certainty بدون شک
bottomless بدون ته
obtrusively بدون حق
i'll warrant بدون شک
goalless بدون گل
and no mistake بدون شک
undoubtedly بدون شک
without بدون
achlamydeous بدون پوشش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com