Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 311 (42 milliseconds)
English
Persian
mismanage
بد اداره کردن
mismanaged
بد اداره کردن
mismanages
بد اداره کردن
mismanaging
بد اداره کردن
mishandle
بد اداره کردن
mishandled
بد اداره کردن
mishandles
بد اداره کردن
mishandling
بد اداره کردن
maladminister
بد اداره کردن
misgovern
بد اداره کردن
to shoot oneself in the foot
<idiom>
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
Search result with all words
direct
اداره کردن هدایت کردن
direct
اداره کردن
directed
اداره کردن هدایت کردن
directed
اداره کردن
directs
اداره کردن هدایت کردن
directs
اداره کردن
man
اداره کردن
mans
اداره کردن
administration
اداره کردن
administrations
اداره کردن
policies
اداره یاحکومت کردن
policy
اداره یاحکومت کردن
manageable
قابل اداره کردن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
hunt
اداره کردن تازیها در شکار
hunted
اداره کردن تازیها در شکار
hunts
اداره کردن تازیها در شکار
execute
اداره کردن قانونی کردن
executed
اداره کردن قانونی کردن
executes
اداره کردن قانونی کردن
executing
اداره کردن قانونی کردن
helm
اداره کردن
helms
اداره کردن
rule
اداره کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
operate
اداره کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
operated
اداره کردن
operates
اداره کردن راه انداختن
operates
اداره کردن
steer
حکومت اداره کردن
steered
حکومت اداره کردن
steers
حکومت اداره کردن
manage
اداره کردن
managed
اداره کردن
manages
اداره کردن
managing
اداره کردن
directing
اداره کردن روانه کردن وسایل
conduct
اداره کردن
conduct
اداره کردن کشیده شدن
conducted
اداره کردن
conducted
اداره کردن کشیده شدن
conducting
اداره کردن
conducting
اداره کردن کشیده شدن
conducts
اداره کردن
conducts
اداره کردن کشیده شدن
keep
اداره کردن محافظت کردن
keeps
اداره کردن محافظت کردن
preside
اداره کردن هدایت کردن
presided
اداره کردن هدایت کردن
presides
اداره کردن هدایت کردن
presiding
اداره کردن هدایت کردن
stage manage
اداره کردن
stage-manage
اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
stage-manages
اداره کردن
stage-managing
اداره کردن
wield
اداره کردن
wielded
اداره کردن
wielding
اداره کردن
wields
اداره کردن
manhandle
باخشونت اداره کردن
manhandled
باخشونت اداره کردن
manhandles
باخشونت اداره کردن
manhandling
باخشونت اداره کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
run
اداره کردن
runs
اداره کردن
sponsor
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
handle
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handles
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
administer
اداره کردن
administered
:اداره کردن
administering
:اداره کردن
administers
:اداره کردن
officiate
اداره کردن
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
اداره کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates
اداره کردن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating
اداره کردن
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
manipulate
اداره کردن دستکاری کردن
manipulated
اداره کردن دستکاری کردن
manipulates
اداره کردن دستکاری کردن
moderate
اداره کردن تعدیل کردن
Other Matches
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
gestion
اداره کردن
aminister
اداره کردن
manage
اداره کردن
maintain
اداره کردن
personnel management
اداره کردن پرسنلی
to give somebody the runaround
<idiom>
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
scotland yard
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
maladminister
بطور سوء اداره کردن
parochiality
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
natarize
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to blunder away
بواسطه سوء اداره تلف کردن
regie
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
moderating
اداره کردن تعدیل کردن
moderates
اداره کردن تعدیل کردن
moderated
اداره کردن تعدیل کردن
chairman
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
headquarters
اداره کل اداره مرکزی
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
personnel
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
bureaus
اداره
gestion
اداره
helm
اداره
helms
اداره
service
اداره
serviced
اداره
prefecture
اداره
department
اداره
departments
اداره
workplace
اداره
offices
اداره
workplaces
اداره
operation
اداره
bureau
اداره
maladmidistration
سو اداره
managements
اداره
office
اداره
handling
اداره
directorates
اداره
management
اداره
cutchery
اداره
directorate
اداره
cutcherry
اداره
government office
اداره دولتی
the relevant office
اداره مسیول
paperless office
اداره بی کاغذ
police headquarters
اداره کل شهربانی
penology
اداره زندان
office manager
رئیس اداره
housekeeping
اداره منزل
playing
اداره مسابقه
malpractices
سوء اداره
plays
اداره مسابقه
steerage
اداره تربیت
mismanagement
سوء اداره
Department of labor
[American English]
اداره کار
porotocol department
اداره تشریفات
prefecture
اداره ریاست
staffer
کارمند اداره
staffers
کارمند اداره
strategies
فن اداره جنگ
proconsulate
سمت یا اداره
public health pepartment
اداره بهداری
record office
اداره بایگانی کل
strategy
فن اداره جنگ
headquarters
اداره کل شهربانی
play
اداره مسابقه
played
اداره مسابقه
service bureau
اداره خدماتی
the police headquaters
اداره کل شهربانی
india office
اداره امورهندوستان
household art
فن اداره خانه
head office
اداره مرکزی
administrant
اداره کننده
administration of estate
اداره ترکه
government house
اداره حکومتی
gerent
اداره کننده
weather bureau
اداره هواشناسی
wieldy
اداره شدنی
full command
اداره کامل
audit departmant
اداره ممیزی
intelligence department
اداره اطلاعات
intelligence service
اداره اطلاعات
malpractice
سوء اداره
manageability
قابلیت اداره
maladministration
سوء اداره
consulates
اداره کنسولی
consulate
اداره کنسولی
legal department
اداره حقوقی
labouroffice
اداره کارگزینی
labour office
اداره کارگزینی
labor service
اداره کار
misconduct
سوء اداره
audit departmant
اداره حسابرسی
audit office
اداره حسابرسی
financial agency
اداره مالیه
department of publications
اداره نگارش
deparment of trusteeship
اداره سرپرستی
deparment of trusteeship
اداره قیمومت
depaartment of accounts
اداره محاسبات
customs house
اداره گمرک
customhouse
اداره گمرک
custom house
اداره گمرک
claimant agency
اداره کارپردازی
criminal investigation department
اداره اگاهی
the d. poliee
اداره اگاهی
criminal i. department
اداره اگاهی
security service
اداره امنیت
department of publications
اداره انطباعات
department of trusteeship
اداره سرپرستی
financial agency
اداره دارایی
financial a
اداره مالیه
finance office
اداره دارایی
security
اداره امنیت
registry offices
اداره ثبت
registry office
اداره ثبت
bureaus of census
اداره امار
bureaus of census
اداره سرشماری
directors
اداره کننده
director
اداره کننده
dipartment of publications
اداره مطبوعات
dipartment of publications
اداره نگارش
department of trusteeship
اداره قیمومت
security force
اداره امنیت
tobacco department
اداره دخانیات
management system
سیستم اداره
ministration
اداره خدمت
polices
اداره شهربانی
policed
اداره شهربانی
police
اداره شهربانی
medical department
اداره بهداری
Near our office .
نزدیک اداره ما
department
بخش اداره
departments
بخش اداره
misrules
سوء اداره
customs
اداره گمرک
misruling
سوء اداره
misrule
سوء اداره
misruled
سوء اداره
misgovernment
سوء اداره
gendarmerie
ژاندارمری اداره امنیه
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office
اداره راهنمایی و رانندگی
finger print department
اداره انگشت نگاری
gendarmery
ژاندارمری اداره امنیه
fire departments
اداره اتش نشانی
fire department
اداره اتش نشانی
fire stations
اداره اتش نشانی
fire station
اداره اتش نشانی
wardship
اداره و یامقام قیمومت
post offices
اداره مرکزی پست
post office
اداره مرکزی پست
managerial
مدیر اداره کننده
airt
ربع دایره اداره
register office
اداره ثبت احوال
register offices
اداره ثبت احوال
administration
اداره امور یکانها
administrations
اداره امور یکانها
The health authorities .
مقامات اداره بهداشت
patent office
اداره ثبت اختراعات
to report
[to a body]
گزارش دادن
[به اداره ای]
post general
رئیس اداره پست
direction
اداره جهت راه
department
اداره گروه اموزشی
nbs
اداره ملی استانداردها
offices
محل کار اداره
f.b.i
اداره فدرال تحقیقات
Berlin Transport Authority
[BVG]
اداره ترابری برلین
governable
فرمانبردار قابل اداره
departments
اداره گروه اموزشی
education department
اداره آموزش و پرورش
office
محل کار اداره
manageably
بطور اداره کردنی
subhome office
شعبه اصلی یک اداره
securities department
اداره اوراق بهادار
fields
خارج اداره یا کارخانه
Admiralty
اداره نیروی دریایی
commissariat
اداره کارپردازی وخواربارارتش
polities
طرز اداره سیاست
polity
طرز اداره سیاست
field
خارج اداره یا کارخانه
tax administration
اداره امور مالیات
commissariats
اداره کارپردازی وخواربارارتش
ungovernable
غیر قابل اداره
fielded
خارج اداره یا کارخانه
scotland yard
اداره کاراگاهی لندن
homemaker
اداره کننده خانه
Scotland
اداره اگاهی در لندن
runner
اداره کننده شغلی
rtegistrar
کارمند اداره ثبت
managed money
پول اداره شده
runners
اداره کننده شغلی
inquiry office
اداره خبر گیری
subsistence department
اداره کارپردازی وخواربارارتش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com