Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English
Persian
exact
بزور مطالبه کردن
exacted
بزور مطالبه کردن
exacts
بزور مطالبه کردن
Other Matches
exaction
مطالبه بزور
demanded
مطالبه کردن
claiming
مطالبه کردن
claimed
مطالبه کردن
undercharge
کم مطالبه کردن از
claim
مطالبه کردن
demands
مطالبه کردن
claims
مطالبه کردن
to call in
مطالبه کردن
demand
مطالبه کردن
demanded
مطالبه تقاضا کردن
demands
مطالبه تقاضا کردن
demand
مطالبه تقاضا کردن
to make a demand on somebody
مطالبه کردن از کسی
exacted
عین به زور مطالبه کردن
exacts
عین به زور مطالبه کردن
exact
عین به زور مطالبه کردن
hustles
بزور وادار کردن
coercing
بزور وادار کردن
to expel
[from]
بزور خارج کردن
[از]
hustled
بزور وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
coerce
بزور وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
packs
توده کردن بزور چپاندن
wresting
بزور قاپیدن و غصب کردن
pack
توده کردن بزور چپاندن
wrest
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrests
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested
بزور قاپیدن و غصب کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
expel
منفصل کردن بزور خارج کردن
expels
منفصل کردن بزور خارج کردن
expelling
منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled
منفصل کردن بزور خارج کردن
trover
دعوی مطالبه قیمت مال مغصوب دعوی مطالبه قیمت مال مورد استفاده بلاجهت
bouse
بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
use and occupation
عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
claim
مطالبه
demands
مطالبه
claiming
مطالبه
claims
مطالبه
demanded
مطالبه
demand
مطالبه
claimed
مطالبه
claimable
قابل مطالبه
exactable
قابل مطالبه
charge
مطالبه بها
demander
مطالبه کننده
demandable
قابل مطالبه
claimant
مطالبه کننده
demanded
درخواست مطالبه
unclaimed
مطالبه نشده
demands
درخواست مطالبه
demand note
مطالبه نامه
energy demand
مطالبه انرژی
omittance is no quit tance
مطالبه نکردن
asked
<adj.>
<past-p.>
مطالبه شده
charges
مطالبه بها
claimed
<adj.>
<past-p.>
مطالبه شده
demand
درخواست مطالبه
demanded
<adj.>
<past-p.>
مطالبه شده
exigible
خواستنی مطالبه کردنی
unasked
مطالبه نشده ناپرسیده
claim under a guarantee
مطالبه تحت ضمانتنامه
claim guarantee form
مطالبه پرداخت ضمانتنامه
barely
<adv.>
بزور
just
[enough]
<adv.>
بزور
by the he and ears
بزور
perforce of
بزور
by force
بزور
time deposits
مطالبه نقدی موجل از بانک
buyer's option to duble
مقداربیشتری از مبیع مطالبه کند
to put out of face
بزور بردن
lugging
بزور کشیدن
forces
بزور بازکردن
force
بزور بازکردن
to tear at
بزور کشیدن
pully haul
بزور کشیدن
forcing
بزور بازکردن
lugs
بزور کشیدن
By dint of hard work.
بزور کاروتلاش
to force a laugh
بزور خندیدن
lugged
بزور کشیدن
pack
بزور جا دادن
reave
بزور بردن
blackjack
بزور و باتهدید
packs
بزور جا دادن
grab off
بزور گرفتن
lug
بزور کشیدن
effusions
اضافه جریان بزور
he boasts of his strengeth
بزور خود می نازد
He can hardly walk.
بزور راه می رود
extortion
اخذ بزور و عنف
muscle
بزور وارد شدن
muscles
بزور وارد شدن
usurp
بزور گرفتن ربودن
effusion
اضافه جریان بزور
She barely managed to get her diplome.
بزور دیپلمش راگرفت
detrude
بزور پیش بردن
to pluck off a shoe
کفشی را بزور کندن
to scrape through
بزور ردشدن یاگذشتن
procrustean
بزور بکار وادارنده
usurping
بزور گرفتن ربودن
usurps
بزور گرفتن ربودن
seller's option to duble
از مقدار مبیع کم یا ثمن بیشتری مطالبه کند
pray in aid
دعوی مطالبه منافع ناشی ازمحتویات یک سند
extorting
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extort
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorted
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouges
با اسکنه کندن بزور ستاندن
extorts
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
To make a forcible entry into a building.
بزور وارد ساختمانی شدن
dragoon
بزور شکنجه بکاری واداشتن
gouged
با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouging
با اسکنه کندن بزور ستاندن
hogged
خوک پرواری بزور گرفتن
dragoons
بزور شکنجه بکاری واداشتن
hogs
خوک پرواری بزور گرفتن
screw money out of a person
بزور پول از کسی گرفتن
hog
خوک پرواری بزور گرفتن
gouge
با اسکنه کندن بزور ستاندن
deforciant
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
grated
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive
بزور داخل شونده فرو رونده
grate
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
to ram a thing intoa person
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
grates
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
He forced his way thru the crowd .
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
property in action
مال قابل مطالبه از طریق قانونی مالکیت مورد حمایت قانون
horse
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
we had a narrow majority
بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
dragged
کشیدن بزور کشیدن
drags
کشیدن بزور کشیدن
drag
کشیدن بزور کشیدن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com