English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
muscle بزور وارد شدن
muscles بزور وارد شدن
Search result with all words
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
Other Matches
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
perforce of بزور
barely <adv.> بزور
by the he and ears بزور
by force بزور
just [enough] <adv.> بزور
pully haul بزور کشیدن
to tear at بزور کشیدن
exaction مطالبه بزور
lugging بزور کشیدن
blackjack بزور و باتهدید
reave بزور بردن
lugged بزور کشیدن
packs بزور جا دادن
pack بزور جا دادن
By dint of hard work. بزور کاروتلاش
lug بزور کشیدن
forcing بزور بازکردن
grab off بزور گرفتن
to put out of face بزور بردن
forces بزور بازکردن
lugs بزور کشیدن
force بزور بازکردن
to force a laugh بزور خندیدن
coercing بزور وادار کردن
procrustean بزور بکار وادارنده
he boasts of his strengeth بزور خود می نازد
coerces بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
coerce بزور وادار کردن
exact بزور مطالبه کردن
to expel [from] بزور خارج کردن [از]
to scrape through بزور ردشدن یاگذشتن
hustled بزور وادار کردن
She barely managed to get her diplome. بزور دیپلمش راگرفت
hustles بزور وادار کردن
He can hardly walk. بزور راه می رود
hustling بزور وادار کردن
usurping بزور گرفتن ربودن
usurps بزور گرفتن ربودن
effusion اضافه جریان بزور
effusions اضافه جریان بزور
hustle بزور وادار کردن
to pluck off a shoe کفشی را بزور کندن
extortion اخذ بزور و عنف
exacts بزور مطالبه کردن
exacted بزور مطالبه کردن
usurp بزور گرفتن ربودن
detrude بزور پیش بردن
hogs خوک پرواری بزور گرفتن
hogged خوک پرواری بزور گرفتن
wrests بزور قاپیدن و غصب کردن
hog خوک پرواری بزور گرفتن
wresting بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested بزور قاپیدن و غصب کردن
wrest بزور قاپیدن و غصب کردن
gouging با اسکنه کندن بزور ستاندن
gouges با اسکنه کندن بزور ستاندن
extorting بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
pack توده کردن بزور چپاندن
gouged با اسکنه کندن بزور ستاندن
packs توده کردن بزور چپاندن
screw money out of a person بزور پول از کسی گرفتن
extorted بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extort بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
dragoon بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoons بزور شکنجه بکاری واداشتن
gouge با اسکنه کندن بزور ستاندن
extorts بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
intrusive بزور داخل شونده فرو رونده
to ram a thing intoa person چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
grated صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
grates صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
grate صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
deforciant کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
horse اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
bouse بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
we had a narrow majority بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
expels منفصل کردن بزور خارج کردن
expelled منفصل کردن بزور خارج کردن
expelling منفصل کردن بزور خارج کردن
expel منفصل کردن بزور خارج کردن
familiar وارد در
infare وارد
comer وارد
pertinenet وارد به
to make an entry of وارد
hep وارد
intrant وارد
conscious وارد
relevant وارد
inducts وارد کردن
inducted وارد کردن
check in وارد شدن
incoming وارد شونده
check-ins وارد شدن
inducting وارد کردن
newcomer تازه وارد
newcomers تازه وارد
induct وارد کردن
importing وارد کردن
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
arriving وارد شدن
arrives وارد شدن
imported وارد کردن
inputting وارد کردن
initiating وارد کردن
initiates وارد کردن
initiated وارد کردن
conversant وارد متبحر
knowledgeable وارد بکار
enters وارد شدن
entered وارد شدن
enter وارد شدن
arrive وارد شدن
arrived وارد شدن
import وارد کردن
initiate وارد کردن
proficient وارد به فن با لیاقت
carechumen تازه وارد
lic وارد بودن
the post has come پست وارد شد
check-in وارد شدن
incomer شخص وارد
importable وارد کردنی
inbound وارد شونده
make an entry وارد کردن
impoter وارد کننده
new comer تازه وارد
get in وارد شدن
impotable وارد کردنی
bring in وارد کردن
ingoing وارد شونده
intervener وارد ثالث
versant اشنا وارد
entrants وارد شونده
inflictable وارد اوردنی
importers وارد کننده
arrived in paris وارد شدم
importer وارد کننده
entrant وارد شونده
new arrived تازه وارد شده
importing عمل وارد کردن
To enter the field . وارد معرکه شدن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
log on وارد شدن به سیستم
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
log in وارد شدن به سیستم
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
enter وارد یا ثبت کردن
initiating تازه وارد کردن
tenderfoot ادم تازه وارد
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
weather wise وارد بجریانات روز
To enter politics . وارد سیاست شدن
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
initiates تازه وارد کردن
entered وارد یا ثبت کردن
enters وارد یا ثبت کردن
put into port وارد بندر شدن
ravage خرابی وارد اوردن
ravaged خرابی وارد اوردن
ravages خرابی وارد اوردن
ravaging خرابی وارد اوردن
roster وارد صورت کردن
initiate تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
reimport دوباره وارد کردن
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
inflicted ضربت وارد اوردن
impotable مجازبرای وارد شدن
imported عمل وارد کردن
inflicting ضربت وارد اوردن
inflicts ضربت وارد اوردن
to become personal وارد شخصیات شدن
central load نیروی وارد به مرکز
entering group گروه وارد شونده
rosters وارد صورت کردن
enter the game وارد بازی شدن
endamage خسارت وارد اوردن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
barges سرزده وارد شدن
inflict ضربت وارد اوردن
import عمل وارد کردن
blemish خسارت وارد کردن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com