English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
to barter away بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
Other Matches
to make a market of با کالای دیگرمعاوضه کردن
to let ship ازدست دادن
give-aways ازدست دادن
give-away ازدست دادن
give away ازدست دادن
to chuck away ازدست دادن
loss ازدست دادن
to give away ازدست دادن
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
etiolation ازدست دادن رنگ
tumbles ازدست دادن تعادل
tumble ازدست دادن تعادل
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
tumbled ازدست دادن تعادل
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
to lose the t. of a discourse رشته سخن را ازدست دادن
let off steam <idiom> ازدست دادن انرژی اضافه
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
to lose one's reason عقل خود را ازدست دادن
toss out <idiom> مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to lose face نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
misbrand بطریق غلط داغ کردن
exchanging معاوضه کردن
exchanged معاوضه کردن
exchanges معاوضه کردن
exchange معاوضه کردن
changes معاوضه کردن خردکردن
change معاوضه کردن خردکردن
changing معاوضه کردن خردکردن
changed معاوضه کردن خردکردن
traded داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
trade داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
to exchange something [for something] معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
hinting در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
in the shape of بطریق
penguins بطریق
auk بطریق
penguin بطریق
auks بطریق
parabolically بطریق تمثیل
allegorically بطریق مثال
interrogatively بطریق استفهام
synoptically بطریق اختصار
in the a way بطریق عادی
accusingly بطریق اتهام
in the course of nature بطریق عادی
academism بطریق یا بروش اکادمی
illatively بطریق استنتاج یا استخراج
cross question سئوال بطریق استنطاق
academicism بطریق یا بروش اکادمی
inferentally بطریق استنتاج یا استنباط
arbitration رای بطریق حکمیت
analytic قابل حل بطریق جبری
analytical قابل حل بطریق جبری
itineration وعظ بطریق گردش
introspectively بطریق معاینه نفس
chronometry وقت سنجی بطریق علمی
contraposition قلب مطلب بطریق منفی
differently بطریق دیگر بطور متفاوت
patriarchate مقام بطریق یا اسقف بزرگ
diagonal گامبرداری بطریق ضربه پا و فشارباپای دیگر
puffin مرغان دریایی ازخانواده بطریق یا پنگوئن
puffins مرغان دریایی ازخانواده بطریق یا پنگوئن
lapsable ازدست رفتنی
get the sack <idiom> ازدست کار
disposable ازدست دادنی
to take time by the forelock را ازدست ندادن
forfoitable ازدست دادنی
I am tired of him . ازدست اوخسته شده ام
revendication استردادزمین ازدست رفته
effete نیروی خود را ازدست داده
spent نیروی خود را ازدست داده
deflorate تصرف شده بکارت ازدست داده
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
swapped معاوضه
change معاوضه
exchanges معاوضه
exchanged معاوضه
bater معاوضه
swopping معاوضه
swopped معاوضه
changing معاوضه
exchange معاوضه
changes معاوضه
swaps معاوضه
changed معاوضه
swops معاوضه
quid pro quos معاوضه
bartering معاوضه
exchanging معاوضه
swap معاوضه
reciprocation معاوضه
barter معاوضه
bartered معاوضه
quid pro quo معاوضه
barters معاوضه
She was crying over her misfortunes. ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت
creeps رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
creep رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
negotiations معاوضه مذاکرات
exchanging ارز معاوضه
negotiation معاوضه مذاکرات
exchanged ارز معاوضه
exchange service بنگاه معاوضه
exchangeability قابلیت معاوضه
exchange ارز معاوضه
exchanges ارز معاوضه
interchangeable قابل معاوضه
exchanges معاوضه و مبادله پول
interchangeably بطور قابل معاوضه
exchanging معاوضه و مبادله پول
exchanged معاوضه و مبادله پول
exchange معاوضه و مبادله پول
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
upgrading به روز رسانی [معاوضه قسمتهای قدیمی] [مهندسی]
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
swap agreement موافقتنامه مبادلات ارزی قرار معاوضه ارزی
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
say's law از قوانین اقتصادی دوره کلاسیک مبنی بر این که تولیداضافی یک کالا ممکن نیست چه هر کس کالا را جهت معاوضه با کالای دیگر ایجادمیکند و بنابراین عرضه هرچیز تقاضای ان را به وجودمی اورد
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
gives دادن پرداخت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com