English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
flatly بطور مسطح
Other Matches
evolute بسط منحنی مسطح وابسته به منحنی مسطح بعقب برگشته
tabulates مسطح
level مسطح
planar مسطح
flattest مسطح
flat مسطح
levels مسطح
flattened مسطح
plains مسطح
plainest مسطح
plainer مسطح
tabulated مسطح
tabulate مسطح
plane مسطح
planing مسطح
even مسطح
planed مسطح
leveled مسطح
planes مسطح
plain مسطح
levelled مسطح
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
plateau زمین مسطح
plateaux زمین مسطح
level مسطح شدن
levels مسطح کردن
plateaus زمین مسطح
levels مسطح شدن
flatbed scanner پویشگر مسطح
leveled مسطح کردن
leveled مسطح شدن
levelled مسطح کردن
levelled مسطح شدن
flat pack بسته مسطح
flat ground زمین مسطح
campaigned زمین مسطح
campaigning زمین مسطح
campaigns زمین مسطح
piggyback واگن مسطح
piggybacks واگن مسطح
map chart نقشه مسطح
square planar مسطح مربعی
portfolio کانتینر مسطح
portfolios کانتینر مسطح
level point نقطه مسطح
level land زمین مسطح
tabulates مسطح کردن
planar complex کمپلکس مسطح
planar configuration پیکربندی مسطح
plane wave موج مسطح
tabulated مسطح کردن
tabulate مسطح کردن
campaign زمین مسطح
plane صاف مسطح
flatfoot مسطح شدن کف پا
planing صاف مسطح
flatware فروف مسطح
flat arch قوس مسطح
planes صاف مسطح
planed صاف مسطح
clearings مکان مسطح
clearing مکان مسطح
flatbed plotter رسام مسطح
flat weld جوش مسطح
rase مسطح کردن
level مسطح کردن
arch flat طاق مسطح
area weight balance ترازوی مسطح
flat pass رخده مسطح
flat roof بام مسطح
plane figure شکل مسطح
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
plano concave lens عدسی مسطح- مقعر
planed سطح تراز مسطح
planisphere جهان نمای مسطح
linear polarized light نور قطبیده مسطح
trigonal planar molcule مولکول مسطح مثلثی
tableland زمین هموار و مسطح
plain gypsum lath [توفان سنگ و گچ مسطح]
plane سطح تراز مسطح
plane polarized light نور قطبیده مسطح
tringular planar molecule مولکول سه گوش مسطح
terraced roof پشت بام مسطح
to level off مسطح شدن [ناحیه ای]
door panel بخش مسطح درب
plano convex lens عدسی مسطح- محدب
flat panel display صفحه نمایش مسطح
planes سطح تراز مسطح
planing سطح تراز مسطح
flat bed plotter رسام با بستر تخت مسطح
rafts دگل قایق مسطح الواری
raft دگل قایق مسطح الواری
boarded تخته یا مقوا ویاهرچیز مسطح
sinusoidal projection نقشه جهان نمای مسطح
board تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
planation مسطح شدن زمین در اثر فرسایش
holm زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه
platelet جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
plasma panel display وسیله نمایش مسطح باحبابهای کوچک نئون
diaper [نقش های تزئینی روی سطح صاف و مسطح]
improperly بطور غلط بطور نامناسب
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively بطور نافذ بطور زننده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
chimney-bar [نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
conical flow تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
mortarboard کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
mortarboards کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
gas plasma display صفحه نمایش مسطح که براساس اصولی هماننداصول تابلوهای نئون کارمیکندfraxinella
notebook computer یک کامپیوتر کوچک به اندازه یک چمدان که از یک نمایش کریستال مایع و مسطح استفاده میکند
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
plano concave از یک طرف مسطح و از طرف دیگر مقعر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
flatten مسطح کردن بیمزه کردن
ranged عبور کردن مسطح کردن
ranges عبور کردن مسطح کردن
range عبور کردن مسطح کردن
flattens مسطح کردن بیمزه کردن
confusedly بطور در هم و بر هم
transtively بطور
flabbily بطور شل و ول
meanly بطور بد
streakily بطور خط خط
loosely بطور شل یا ول
atilt بطور کج
lastingly بطور پا بر جا
wetly بطور تر
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
accursedly بطور مردود
briefly <adv.> بطور اجمالی
fugitively بطور فرار
futilely بطور بیهوده
goutily بطور متورم
goutily بطور نقرسی
glowingly بطور تابان
compendiously <adv.> بطور خلاصه
glisteningly بطور درخشان
gladsomely بطور سرورامیز
curtly <adv.> بطور خلاصه
flawlessly <adv.> بطور بی ایراد
generically بطور جامع
gauntly بطور لاغر
garishly بطور زننده
abusively بطور ناسزا
briefly <adv.> بطور خلاصه
adhesively بطور چسبنده
adjectively بطور صفت
florally بطور گل دار
advantageously بطور مفید
adventitiously بطور اتفاقی
aerily بطور هوایی
affirmatively بطور مثبت
after one's will بطور دلخواه
at will بطور دلخواه
agreeably بطور مطبوع
agreeably بطور دلپذیر
flourishingly بطور ابادان
curtly <adv.> بطور اجمالی
for good بطور قطعی
administratively بطور اداری
fruitfully بطور مثمر
frostily بطور یخ زده
frivolously بطور پوچ
fragrantly بطور معطرfragmentate
fragilely بطور شکننده
compendiously <adv.> بطور اجمالی
wrongly <adv.> بطور اشتباه
phonily <adv.> بطور اشتباه
incorrectly <adv.> بطور اشتباه
imaginarily بطور موهوم
acceptably بطور پسندیده
intricately بطور پیچیده
frightfully بطور مخوف
terribly بطور مخوف
dismally بطور مشئوم
dismally بطور مخوف
magnificently بطور عالی
magnificently بطور باشکوه
hurtfully بطور مضر
huskily بطور خشن
hyperbolically بطور مبالغه
hypothetically بطور فرض
ineffectually بطور بی فایده
imitatively بطور بدل
imagnarily بطور موهوم
imagnarily بطور خیالی
illiterately بطور بیسواد
illicitly بطور غیرمشروع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com