English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
uniformly بطور یکنواخت
monotonously بطور یکنواخت
Search result with all words
steadily بطور پیوسته و یکنواخت
singsong بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن
Other Matches
uniforms یکنواخت یکنواخت کردن
uniform یکنواخت یکنواخت کردن
steadied یکنواخت
monotone یکنواخت
same یکنواخت
uniform یکنواخت
monotonic یکنواخت
uniforms یکنواخت
steadies یکنواخت
steadiest یکنواخت
steady یکنواخت
steadying یکنواخت
monotonous یکنواخت
smoothly یکنواخت
droned سخن یکنواخت
drones سخن یکنواخت
droning سخن یکنواخت
level tone اهنگ یکنواخت
uniform sand ماسه یکنواخت
flat rate نرخ یکنواخت
sing-song شعر یکنواخت
uniform flow جریان یکنواخت
uniform distribution توزیع یکنواخت
continuous current جریان یکنواخت
sing-songs صدایمصنوعی و یکنواخت
sing-songs شعر یکنواخت
invariable یکنواخت نامتغیر
uniform field میدان یکنواخت
harmonising یکنواخت کردن
harmonised یکنواخت کردن
solid-shade dyeing رنگرزی یکنواخت
standardizing یکنواخت کردن
harmonises یکنواخت کردن
sing-song صدایمصنوعی و یکنواخت
harmonizing یکنواخت کردن
harmonizes یکنواخت کردن
harmonized یکنواخت کردن
drone سخن یکنواخت
harmonize یکنواخت کردن
standardizes یکنواخت کردن
standardize یکنواخت کردن
standardises یکنواخت کردن
standardising یکنواخت کردن
standardised یکنواخت کردن
level out یکنواخت کردن
standardization یکنواخت سازی
standardization یکنواخت کردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
uniformly distribution load بار گسترده یکنواخت
uniformly distributed load بار گسترده یکنواخت
to level off یکنواخت شدن [ناحیه ای]
level colour رنگ یکدست یا یکنواخت
power line filter یکنواخت کننده برق
continuous duty کار مداوم یکنواخت
trim یکنواخت کردن با قیچی
standards همگون یکنواخت یکجور
drabbest یکنواخت وخسته کننده
drabber یکنواخت وخسته کننده
uniform aggregate مصالح ریزدانه یکنواخت
equilibrium یکنواخت شدن رنگینه ها
flattest یکنواخت پایین دست
drab یکنواخت وخسته کننده
standard همگون یکنواخت یکجور
flat یکنواخت پایین دست
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
man power leveling یکنواخت کردن نیروی انسانی
uninterrupted duty کار مداوم غیر یکنواخت
monotone صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
droning وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droned وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
sing-song دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
sing-songs دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
drones وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
despotic network شبکهای که بایک ساعت یکنواخت و کنترل میشود
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
asynchronous اتصال به کامپیوتر برای دستیابی غیر یکنواخت به داده
corona discharge تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
pave [صاف کردن و یکنواخت سازی لبه یا انتهای فرش با قیچی]
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively بطور نافذ بطور زننده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly بطور غلط بطور نامناسب
martially بطور جنگی بطور نظامی
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
capacitor intel filter شبکهای متشکل از یک خازن و یک سلف بمنظور یکنواخت کردن خروجی موج داررکتیفایر
raster graphics روش مرتب کردن و نمایش داده بصورت سطرهای افقی از یک شبکه یکنواخت یاسلولهای تصویر
under weft پود زیرین یا ضخیم [جهت نشاندن گره ها در جای خود و محکم و یکنواخت شدن آنها]
stratus لایه یکنواخت و یک شکلی ازابرهای کم ارتفاع وخاکستری رنگ که از سطح زمین بخوبی دیده میشوند
asynchronous داده یا وسیله سریال که نیازی به یکنواخت بودن با وسیله دیگر ندارند
conformal projection نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
board weave تخت بافت [در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
aerating agent مادهای که به بتن اضافه میشود تا توزیع حبابهای هوا را در بتن یکنواخت نماید و اثر ان ازدیادمقاومت در مقابل یخبندانهای سخت میباشد
scorching سوزاندن [گاه جهت از بین بردن پشم های اضافی در پشت فرش و یکنواخت نمودن و تمیزکاری این پشم ها را با فر می سوزانند.]
equalized مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalised مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizes مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalize مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
warp tension کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
asynchronous ارسال داده با استفاده از سیگنال hadshaking به جای سیگنال ساعت برای یکنواخت کردن باسهای داده
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
gig ماشین خارزنی [این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
same یکنواخت همان چیز همان کار همان شخص
meanly بطور بد
wetly بطور تر
confusedly بطور در هم و بر هم
streakily بطور خط خط
atilt بطور کج
loosely بطور شل یا ول
lastingly بطور پا بر جا
transtively بطور
flabbily بطور شل و ول
incommunicatively بطور کم امیزش
inclusively بطور متضمن
inclusively بطور جامع
incommunicably بطور نگفتنی
incommodiously بطور ناراحت
inanimately بطور بیجان
inappreciably بطور نامحسوس
inappropriately بطور غیرمقتضی
inaccurately بطور نادقیق
inarticulately بطور ناشمرده
inartificially بطور غیرمصنوعی
incisively بطور برنده
inaccurately بطور نادرست
in sum بطور مختصرومفید
in series بطور مسلسل
in relief بطور برجسته
goutily بطور متورم
in the mass بطور کلی
inauspiciously بطور مشئوم
inadmissibly بطور ناروا
indicatively بطور اخباری
intransitively بطور لازم
interruptedly بطور غیرمسلسل
interruptedly بطور گسیخته
intermediately بطور متوسط
intermediately بطور میانه
interjectionally بطور معترضه
intemperately بطور نامعتدل
intelligibly بطور مفهوم
insolubly بطور حل نشدنی
insignificantly بطور جزئی
insecurely بطور نامحفوظ
insecurely بطور نا امن
innumerably بطور بیشمار
injuriously بطور مضر
inimically بطور مغایر
invcersely بطور وارونه
inviolably بطور مصون
irrefragably بطور تردیدناپذیر
lightsomely بطور شوخ
lento بطور ملایم
lengthily بطور مطول
lastingly بطور ثابت
lastingly بطور با دوام
lasciviously بطور شهوانی
kindlity بطور ملایم
iuntelligibly بطور مفهوم
itineratly بطور گردنده
itineratly بطور سیار
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
irrelevantly بطور نامربوط
irrelevantly بطور بی ربط
irrelatively بطور نامربوط
inharmoniously بطور ناموزون
infinitesimally بطور لایتجزاء
indispansably بطور ضروری
indiscretely بطور یک پارچه
indicatively بطور اشاره
indefeasibly بطور پابرجا
indecently بطور ناشایسته
incorporeally بطور غیرمحسوس
inconveniently بطور نامناسب
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
inconsistently بطور متناقص
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور ناسازگار
inconclusively بطور ناتمام
inconclusively بطور غیرقطعی
incomprehensibly بطور نامفهوم
indispensably بطور حتمی
indissolubly بطور غیرقابل حل
insipidly بطور بی مزه
infernally بطور جهنمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com