Total search result: 201 (2 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
Enough has been said! |
به اندازه کافی گفته شده! |
|
|
Other Matches |
|
So much for theory! <idiom> |
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد. |
I'm old enough to take care of myself. |
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم. |
leave (let) well enough alone <idiom> |
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است |
ipso dixit |
گفته بی دلیل گفته استبدادی |
angles |
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد |
angle |
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد |
zahn cup |
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال |
If the cap fit,wear it. <proverb> |
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار). |
typefaces |
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود |
typeface |
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود |
analogue |
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی |
analogues |
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی |
analog |
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی |
orifice meter |
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ |
sufficient |
کافی |
sufficing <adj.> |
کافی |
sufficient <adj.> |
کافی |
acceptable <adj.> |
کافی |
adequate <adj.> |
کافی |
good [sufficient] <adj.> |
کافی |
enow |
کافی |
adequate |
کافی |
satisfactory <adj.> |
کافی |
enough |
کافی |
adequate |
کافی |
processor |
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم |
gage |
اندازه گیر اندازه گرفتن |
gage |
اندازه وسیله اندازه گیری |
necessary and sufficient |
لازم و کافی |
skimped |
غیر کافی |
leisure |
وقت کافی |
sufficient conditions |
شرایط کافی |
inextenso |
بطول کافی |
skimps |
غیر کافی |
skimping |
غیر کافی |
due care |
مراقبت کافی |
inadequate |
غیر کافی |
sufficing |
کافی بودن |
scantiest |
غیر کافی |
suffices |
کافی بودن |
sufficed |
کافی بودن |
suffice |
کافی بودن |
skimp |
غیر کافی |
plenty of rain |
باران کافی |
Nothing more, thanks. |
کافی است. |
be adequate |
کافی بودن |
suffice |
کافی بودن |
sufficient condition |
شرط کافی |
run short <idiom> |
کافی نبودن |
scanty |
غیر کافی |
scantier |
غیر کافی |
reach |
کافی بودن |
adequately [sufficiently] <adv.> |
بقدر کافی |
sufficient |
مقدار کافی |
last [be enough] |
کافی بودن |
be sufficient |
کافی بودن |
adequately |
بقدر کافی |
be enough |
کافی بودن |
sufficiently <adv.> |
بقدر کافی |
sizes |
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ |
size |
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ |
sentencing |
گفته |
sentences |
گفته |
sayings |
گفته |
saying |
گفته |
statements |
گفته |
doctrine |
گفته |
doctrines |
گفته |
I was told ... |
به من گفته شد ... |
parol |
گفته |
sentence |
گفته |
statement |
گفته |
dicta |
گفته |
dite |
گفته |
dixit |
گفته |
sufficiency |
قابلیت مقدار کافی |
All you have to do is to say the word. |
کافی است لب تر کنی |
not a leg to stand on <idiom> |
مدرک کافی نداشتن |
insufficiently |
بطور غیر کافی |
inadequately |
بطور غیر کافی |
sufficient condition |
شرط کافی [ریاضی] |
voteless |
بدون رای کافی |
he is short of hands |
کارگر کافی ندارد |
well paid |
دارای حقوق کافی |
well educatd |
دارای تحصیلات کافی |
enough |
باندازهء کافی نسبتا |
to have plenty of time |
وقت کافی داشتن |
incompetent |
غیر کافی ناشایسته |
It is being said that ... |
گفته می شود که ... |
unsay |
گفته نشدن |
said |
گفته شده |
to leave unsaid |
نا گفته گذاردن |
that was said above |
که درفوق گفته شد |
that was said above |
که دربالا گفته شد |
so saying |
اینرا گفته |
byword |
گفته اخلاقی |
bywords |
گفته اخلاقی |
told |
گفته شده |
named <adj.> <past-p.> |
گفته شده |
ipso dixit |
گفته محض |
tag |
گفته مبتذل |
ipsedixit |
گفته محض |
termed <adj.> <past-p.> |
گفته شده |
stated <adj.> <past-p.> |
گفته شده |
mentioned <adj.> <past-p.> |
گفته شده |
he is said to have fled |
گفته اند |
laconism |
گفته پر مغز |
missatement |
گفته نادرست |
spoken |
گفته شده |
tags |
گفته مبتذل |
statements |
گفته بیانیه |
statement |
گفته بیانیه |
maxims |
گفته اخلاقی |
maxim |
گفته اخلاقی |
in short supply <idiom> |
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار |
dozing |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
Nothing more, thanks. |
کافی است، خیلی متشکرم. |
working ball |
گوی با سرعت و چرخش کافی |
It is not deep enough. |
باندازه کافی گود نیست |
dozes |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
straw boss |
[سرپرست فاقد اختیارات کافی] |
dozed |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
doze |
مقدار کافی از یک دارو خوراک |
above said |
بالا گفته شده |
it is well said |
خوب گفته اند |
it is truly said |
راست گفته اند |
the above was a summary |
آنچه دربالا گفته شد |
It is an old saying that … |
از قدیم گفته اند که ... |
direct oration |
گفته یا قول مستقیم |
d. of a statement |
تکذیب گفته ایی |
afore-mentioned <adj.> |
گفته شده در بالا |
ipso dixit |
او خود گفته است |
aforementioned <adj.> |
گفته شده در بالا |
foregoning |
پیش گفته شده |
divers statements |
گفته هایی چند |
If only you had told me . |
کاش به من گفته بودی |
ipsedixit |
خود او گفته است |
abovementioned <adj.> |
گفته شده در بالا |
above-quoted <adj.> |
گفته شده در بالا |
aforesid |
پیش گفته شده |
above-mentioned <adj.> |
گفته شده در بالا |
measure |
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن |
underdeveloped |
رشد کافی نیافته عقب افتاده |
end in itself <idiom> |
مکان کافی برای راحت بودن |
He has not enough experience for the position. |
برای اینکار تجربه کافی ندارد |
adequately |
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید |
caught short <idiom> |
پول کافی برای پرداخت نداشتن |
he had a good supply of coal |
زغال سنگ کافی ذخیره کرده |
underfeed |
غذای غیر کافی خوردن یا دادن |
put the question |
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن |
I told you , didnt I ? |
من که بتو گفتم ( گفته بودم ) |
on cne's own initiative |
بی انکه کسی گفته باشد |
ipsissima verba |
عین بیانات و گفته شخص |
indirect oration |
گفته یا قول غیر مستقیم |
in proof of his statement |
برای اثبات گفته خود |
in p of my statement |
برای اثبات گفته خودم |
dictums |
گفته افهار نظر قضایی |
recanted |
گفته خود را تکذیب کردن |
recant |
گفته خود را تکذیب کردن |
recanting |
گفته خود را تکذیب کردن |
dictum |
گفته افهار نظر قضایی |
recants |
گفته خود را تکذیب کردن |
Actions speak louder than words . |
دو صد گفته چونیم کردار نیست |
put in <idiom> |
اضافه چیزی که قبلا گفته شد |
It needs to be said that ... |
لازم هست که گفته بشه که ... |
attention |
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه |
attentions |
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه |
on easy street <idiom> |
پول کافی برای زندگی راحت داشتن |
My tea is not cool enough to drink. |
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده |
well-to-do <idiom> |
پول کافی برای امرار معاش کردن |
non collegiate |
در باب شاگردی گفته میشود بی دانشکده |
to repeat oneself |
کاریا گفته خودرا تکرار کردن |
undershot |
درباب چرخی گفته میشود) که اب اززیرانرابگرداند |
affimable |
شایسته انکه بطورقطع گفته شود |
per |
طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده |
action speaks louder than words <proverb> |
دو صد گفته چون نیم کردار نیست |
it say in the bible that |
درکتاب مقدس گفته شده است |
What you say is true in a sense . |
گفته شما به معنایی صحیح است |
subliminally |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
subliminal |
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس |
Is there enough time to change trains? |
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟ |
make a living <idiom> |
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن |
Is that enough to be a problem? |
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟ |
post classical |
در باب ادبیات یونانی ورومی گفته میشود |
A constant guest is never welcome . <proverb> |
به همیشه میهمان خوشامد گفته نمى شود . |
ana |
:مجموعه یا گلچینی از گفته هاو اقوال یک شخص |
pillow |
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب |
The room is bare of furniture . |
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد ) |
pillows |
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب |
oestrual |
در باب موقعی گفته میشود که جانوران فحل ایند |
infants |
در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود |
infant |
در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود |
gauge |
اندازه اندازه گیر |
gauged |
اندازه اندازه گیر |
gauges |
اندازه اندازه گیر |
liberal gift |
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی |
So much for that. <idiom> |
اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره] |
Thank goodness! |
خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید] |
indirect speech |
گفته کسی که تغییرات دستوری دران داده نقل کنند |
Thank God! |
خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید] |