English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
Other Matches
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
circularization تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
RFC متنی که حاوی اطلاعاتی درباره استاندارد تازه مط رح شده است واز کاربرق خواهد که متن را بررسی کند و توضیحات لازم را اضافه کند
ieee سیستم استاندارد شبکه Token Ring که توسط IBM به صورت استاندارد بیان شده
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
documenting روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
documented روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
document روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
international standards organization طرح شبکه استاندارد ISO که به صورت لایهای است و هر لایه کار مخصوصی دارد و به سیستمهای مختلف امکان ارتباط میدهد البته در صورتی که مط ابق با استاندارد باشند
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
to come to a he باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
extends گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extending گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extend گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
POSIX استاندارد که یک سری سرویس سیستم عامل را شامل میشود. نرم افزاری که با استاندارد DOSIX کار میکند و بین سخت افزارها ارسال میشود
PHIGS برنامه واسط استاندارد بین نرم افزار و آداپتور گرافیکی که از مجموعهای از دستورات استاندارد برای رسم و تغییر تصاویر دو بعدی و سه بعدی تشکیل شده است
source استاندارد IEEE , IBM وغیره IBM و غیر IBM نوع Taken Ring امکان استاندارد bridge می دهند تا داده را ردو بدل کنند
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings لازم الاجرا لازم
binding لازم الاجرا لازم
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
ODI واسط استاندارد معرفی شده توسط Novell برای کارت واسط شبکه که به کاربران امکان میدهد فقط یک درایور شبکه داشته باشند که با تمام کارتهای واسط شبکه کار میکند. استاندارد پیش از یک پروتکل را پشتیبانی میکند. مثل IPX و NetBEUI
necessitous لازم
needful لازم
obbligato لازم
incident لازم
incidents لازم
obligatory لازم
irrevocable لازم
incumbent لازم با
incumbents لازم با
intransitive لازم
requirement لازم
incidental لازم
necessary لازم
preequisite لازم
standards استاندارد
high and dry <idiom> استاندارد
modulus استاندارد
standard استاندارد
canonical استاندارد
to come to hand رسیدن
overtaken رسیدن به
attaint رسیدن به
run up رسیدن
to come to a he رسیدن
get رسیدن
to d. up with رسیدن به
approaches رسیدن
aims رسیدن
to see to رسیدن
aimed رسیدن
aim رسیدن
to get at رسیدن به
to fetch up رسیدن
accru رسیدن
approached رسیدن
to come by رسیدن
to catch up رسیدن به
overtakes رسیدن به
light or lighted رسیدن
reach رسیدن به
reach رسیدن
reached رسیدن به
reached رسیدن
get at رسیدن به
approach رسیدن
getting رسیدن
reaches رسیدن به
gets رسیدن
reaches رسیدن
reaching رسیدن به
reaching رسیدن
catch up رسیدن به
overtake رسیدن به
maturate رسیدن
befalling در رسیدن
befalls در رسیدن
befell در رسیدن
accede رسیدن
take in (money) <idiom> رسیدن
acceded رسیدن
acceding رسیدن
come رسیدن
comes رسیدن
arrive رسیدن
peered رسیدن
peering رسیدن
attain رسیدن
attained رسیدن
land رسیدن
attaining رسیدن
attains رسیدن
befall در رسیدن
befallen در رسیدن
arrival رسیدن
expire به سر رسیدن
arrived رسیدن
arrives رسیدن
escalated رسیدن
accedes رسیدن
escalates رسیدن
arriving رسیدن
escalate رسیدن
peer رسیدن
escalating رسیدن
arr رسیدن
correlative لازم و ملزوم
induced drag پسای لازم
ine horse فاقداسباب لازم
quantum libet or placet باندازه لازم
require لازم داشتن
integral part جزء لازم
enforceable لازم الاجرا
folderol غیر لازم
interdependent لازم و ملزوم
due لازم مقرر
revocable غیر لازم
i thought it necessary to لازم دانستم که
hectic دارای تب لازم
postulate لازم دانستن
postulated لازم دانستن
postulating لازم دانستن
require لازم دانستن
required لازم داشتن
correlative لازم وملزوم
it is unnecessary لازم نیست
necessary conditions شرایط لازم
necessary and sufficient لازم و کافی
requiring لازم دانستن
requisitions شرط لازم
makings شرایط لازم
requisite شرط لازم
requisitioning شرط لازم
imperative لازم الاجرا
imperatives لازم الاجرا
requiring لازم داشتن
requisitioned شرط لازم
optimum درجه لازم
required لازم دانستن
requires لازم داشتن
requires لازم دانستن
bindings لازم الاجرا
not binding غیر لازم
intransitively بطور لازم
irrevocable contract عقد لازم
it needs not لازم نیست
requirements شرایط لازم
needed لازم بودن
absolute <adj.> لازم الاجرا
need لازم بودن
inalienable <adj.> لازم الاجرا
hard and fast لازم الاجراء
superserviceable بیش از حد لازم
to d. the need of لازم ندانستن
time frame مدت لازم
time frames مدت لازم
qualifications شرایط لازم
inevitable <adj.> لازم الاجرا
indispensable لازم الاجرا
unalienable <adj.> لازم الاجرا
needing لازم بودن
sine qua non شرط لازم
binding لازم الاجرا
intransitive فعل لازم
indispensable <adj.> لازم الاجرا
unalterable <adj.> لازم الاجرا
to become a necessity لازم شدن
requisition شرط لازم
the needful اقدام لازم
prerequisites شرط لازم
needn't لازم نیست
prerequisite شرط لازم
assets مواد لازم
the needful کار لازم
postulates لازم دانستن
standards of living استاندارد زندگی
boilerplate متن استاندارد
standard section پروفیل استاندارد
basic standard cost قیمت استاندارد
standard of living استاندارد زندگی
standardizes استاندارد نمودن
standardising استاندارد نمودن
standardized استاندارد شده
standardises استاندارد نمودن
standardizing استاندارد نمودن
standardised استاندارد نمودن
standardize استاندارد نمودن
traditional chess شطرنج استاندارد
basic standard استاندارد اولیه
frequency standard استاندارد فرکانس
atmospheres اتمسفر استاندارد جو
standard price قیمت استاندارد
standard pitch گام استاندارد
standard pascal پاسکال استاندارد
standard ohm اهم استاندارد
standard measure اندازه استاندارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com