Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English
Persian
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
Other Matches
police state
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
self administered
اداره شونده بوسیله خویشتن
intercommunication system
سیستم ارتباط بین اطاقهای یک اداره بوسیله بلندگو
ride herd on
<idiom>
از نزدیک دیدن وکنترل کردن
policing district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct
[American E]
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
toggles
میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان
toggle
میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
nark
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to call 911
[American English]
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
osmose
نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
cartel
توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار
cartels
توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار
design heuristics
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
to scrape down
تراشیدن وکوچک کردن بوسیله کشیدن پابرزمین سخن کسیراپایمال کردن
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
operates
اداره کردن
mishandle
بد اداره کردن
conduct
اداره کردن
mishandled
بد اداره کردن
mishandling
بد اداره کردن
mishandles
بد اداره کردن
runs
اداره کردن
administers
:اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
stage-manages
اداره کردن
conducts
اداره کردن
administer
اداره کردن
run
اداره کردن
manage
اداره کردن
mismanages
بد اداره کردن
conducting
اداره کردن
stage-manage
اداره کردن
rule
اداره کردن
conducted
اداره کردن
administering
:اداره کردن
mismanage
بد اداره کردن
administered
:اداره کردن
stage manage
اداره کردن
mismanaged
بد اداره کردن
maintain
اداره کردن
man
اداره کردن
manages
اداره کردن
managing
اداره کردن
maladminister
بد اداره کردن
officiating
اداره کردن
officiates
اداره کردن
aminister
اداره کردن
directs
اداره کردن
mans
اداره کردن
operate
اداره کردن
managed
اداره کردن
operated
اداره کردن
mismanaging
بد اداره کردن
misgovern
بد اداره کردن
gestion
اداره کردن
administration
اداره کردن
administrations
اداره کردن
manage
اداره کردن
helms
اداره کردن
directed
اداره کردن
officiated
اداره کردن
officiate
اداره کردن
stage-managing
اداره کردن
wielding
اداره کردن
helm
اداره کردن
direct
اداره کردن
wielded
اداره کردن
wields
اداره کردن
wield
اداره کردن
trailer
بایت نهایی فایل که حاوی خصوصیات فایل وکنترل است
trailers
بایت نهایی فایل که حاوی خصوصیات فایل وکنترل است
ratten
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
wiping
خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wiped
خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipes
خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipe
خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
to give somebody the runaround
<idiom>
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
steered
حکومت اداره کردن
personnel management
اداره کردن پرسنلی
policies
اداره یاحکومت کردن
manhandle
باخشونت اداره کردن
manhandled
باخشونت اداره کردن
policy
اداره یاحکومت کردن
manhandling
باخشونت اداره کردن
steers
حکومت اداره کردن
manageable
قابل اداره کردن
manhandles
باخشونت اداره کردن
steer
حکومت اداره کردن
scotland yard
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
baptised
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptizing
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptizes
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptize
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptising
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptises
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptized
بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing
اداره کردن روانه کردن وسایل
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
hunt
اداره کردن تازیها در شکار
maladminister
بطور سوء اداره کردن
conducting
اداره کردن کشیده شدن
hunted
اداره کردن تازیها در شکار
conducted
اداره کردن کشیده شدن
conduct
اداره کردن کشیده شدن
hunts
اداره کردن تازیها در شکار
operates
اداره کردن راه انداختن
conducts
اداره کردن کشیده شدن
operate
اداره کردن راه انداختن
latch
بوسیله کلون محکم کردن
latches
بوسیله کلون محکم کردن
chafe
بوسیله اصطکاک گرم کردن
electrotype
بوسیله برق چاپ کردن
chafing
بوسیله اصطکاک گرم کردن
instantiate
معرفی کردن بوسیله کنسرت
shield
بوسیله سپر حفظ کردن
chafes
بوسیله اصطکاک گرم کردن
step down
کم کردن ولتاژجریان بوسیله ترانسفورماتور
wet down
بوسیله اب پاشی خیس کردن
hyphenate
بوسیله خط دارای فاصله کردن
shields
بوسیله سپر حفظ کردن
semaphore
بوسیله پرچم مخابره کردن
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away
بواسطه سوء اداره تلف کردن
handle
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
natarize
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
parochiality
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
handles
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
thermostats
:بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
gravitates
بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
thermostat
:بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن
postcards
بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن
to shield
بوسیله سپر
[پوشش]
حفظ کردن
faradize
بوسیله القای برق معالجه کردن
photoengrave
بوسیله عکاسی گراور سازی کردن
to proclaim meetings
بوسیله اگهی اجتماعات راقدغن کردن
roentgenize
بوسیله اشعه مجهول معالجه کردن
to file a petition
بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
gravitated
بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
electrolyze
تجزیه کردن بوسیله جریان برق
vectorial
شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
gravitate
بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
postcard
بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن
vectors
شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
whet
عمل تیز کردن بوسیله مالش
vector
شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
gravitating
بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن
latensify
بوسیله مواد شیمیایی تقویت کردن
regie
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
labiovelar
تلفظ شده بوسیله گرد کردن لبها
scalded cream
سر شیری که بوسیله گرم کردن شیر بگیرند
percutaneous perspiration
عرق کردن بوسیله پوست تعرق جلدی
psychanalyze
بوسیله تجزیه وتحلیل روانی معالجه کردن
to file an application to somebody
از کسی بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
sponsors
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot
<idiom>
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
keep
اداره کردن محافظت کردن
directs
اداره کردن هدایت کردن
moderating
اداره کردن تعدیل کردن
execute
اداره کردن قانونی کردن
manipulates
اداره کردن دستکاری کردن
presiding
اداره کردن هدایت کردن
chairman
ریاست کردن اداره کردن
manipulated
اداره کردن دستکاری کردن
manipulate
اداره کردن دستکاری کردن
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
presides
اداره کردن هدایت کردن
moderates
اداره کردن تعدیل کردن
moderated
اداره کردن تعدیل کردن
executed
اداره کردن قانونی کردن
keeps
اداره کردن محافظت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com