Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (13 milliseconds)
English
Persian
serve
بکار رفتن
served
بکار رفتن
serves
بکار رفتن
Search result with all words
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
Other Matches
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
parades
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade
سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading
سان رفتن رژه رفتن محل سان
useful
<adj.>
بکار بردنی
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
handle
بکار بردن
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
bleach
بکار رود
bleaches
بکار رود
get down to work
بکار پرداختن
bleached
بکار رود
applicable
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
usable
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
to tackle to
بکار چسبیدن
turn to
بکار پرداختن
knowledgeable
وارد بکار
investiture with an office
برگماری بکار
applied
بکار بردنی
handles
بکار بردن
utilizing
بکار زدن
utilizes
بکار زدن
utilize
بکار زدن
utilising
بکار زدن
utilises
بکار زدن
exploiting
:بکار انداختن
exploit
:بکار انداختن
subornation
اغواء بکار بد
utilizer
بکار برنده
useable
بکار بردنی
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
exploits
:بکار انداختن
wage income
درامدمربوط بکار
misemploy
بد بکار بردن
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
utilised
بکار زدن
busy at
دست بکار
abusing
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
conspicuious consumption
بکار برده شد
to make use of
بکار بردن
users
بکار برنده
user
بکار برنده
to put forth
بکار بردن
busy in
دست بکار
call forth
بکار انداختن
put forth
بکار بردن
actuator
بکار اندازنده
actuation
بکار اندازی
actuate
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
commodious
بکار خور
activation
بکار واداری
practicals
بکار خور
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
applies
بکار بردن
apply
بکار بردن
to put in motion
بکار انداختن
to come into operation
بکار افتادن
applying
بکار بردن
practical
بکار خور
busied
دست بکار شلوغ
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
avocational
وابسته بکار فرعی
full time
زمان اشتغال بکار
operational
قابل بکار انداختن
to set to
دست بکار شدن
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
busies
دست بکار شلوغ
do up
شروع بکار کردن
finesse
زیرکی بکار بردن
he used violence
زور بکار برد
parachuted
پاراشوت بکار بردن
dday
اولین روزاغاز بکار
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
to begin upon
دست بکار...شدن
serviceability
بکار خوری بدردخوری
get to work
دست بکار زدن
impressment
بکار اجباری گماری
busying
دست بکار شلوغ
busy
دست بکار شلوغ
busiest
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
committed
بکار بردن نیروها
manoeuver
تدبیر بکار بردن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
commit
بکار بردن نیروها
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
misapply
بیموقع بکار بردن
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
procrustean
بزور بکار وادارنده
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
parachute
پاراشوت بکار بردن
committing
بکار بردن نیروها
wielded
خوب بکار بردن
answer
بکار امدن بکاررفتن
wielding
خوب بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
answered
بکار امدن بکاررفتن
answering
بکار امدن بکاررفتن
wield
خوب بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
commits
بکار بردن نیروها
answers
بکار امدن بکاررفتن
set to work
دست بکار زدن
play upon words
جناس بکار بردن
set up
اماده بکار استقرار
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
misspell
املای غلط بکار بردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
sandbagger
کسیکه کیسه شن بکار برد
to keep at it
سخت دست بکار بودن
paillette
فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
apostrophe
که درموارد زیر بکار میرود
misspelled
املای غلط بکار بردن
To act on an advice .
پند و اندرزی را بکار بستن
apostrophes
که درموارد زیر بکار میرود
operate
عمل کردن بکار افتادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
sharp tongued
بکار برنده سخنان زننده
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
aminister
تهیه کردن بکار بردن
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
misapply
بطور غلط بکار بردن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
malapropian
کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
lampron
چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
lobworm
بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
pray consider my case
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
lakh
سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
occupational therapy
درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
studs
زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
fuller's earth
خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
active participial abjective
اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
blacktop
موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود
to inspan oxen
این واژه را در افریقای جنوبی بکار می برند
polyonging
بکار بردن چند نام برای یک چیز
pulsatilla
شیره شقایق که برای دارو بکار می رود
baby siphon
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
boring tubes
لوله هایی که برای حفاری بکار میرود
corrugated cardboard
مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
crosse
چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
bathometer
دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود
bay leaf
برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com