Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
let a praise thee
بگذارد دیگری تورابستاید
Other Matches
weather permitting
اگر هوا بگذارد
tap
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
tapped
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
tapping
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
How dare he come here .
غلط می کند قدم اینجا بگذارد
How do you think the changes will affect you?
فکر می کنید تغییرات چگونه بر زندگی شما تاثیر بگذارد؟
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
academic freedom
آزادی طلاب و محققین در تدریس وتحقیق و نشر افکار خود بدون انکه موسسهای که دراستخدام انند بتواند به انان تعرضی بکند و یا ایشان را درفشار بگذارد
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
third
به دیگری
another
دیگری
thirds
به دیگری
t' other
دیگری
tother
دیگری
consecutively
یکی پس از دیگری
at another time
در زمان دیگری
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
others
متفاوت دیگری
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
other
متفاوت دیگری
onother's money
پول دیگری
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
heteronomous
پیروقانون دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
at second hand
از قول دیگری
one after a
یکی درپی دیگری
personified
رل دیگری بازی کردن
predecease
قبل از دیگری مردن
another
کسی
[چیز]
دیگری
one country or another
این یا یک کشور دیگری
pestiferous
فاسدکننده اخلاق دیگری
predecease
مرگ قبل از دیگری
release
اعراض از حق به نفع دیگری
released
اعراض از حق به نفع دیگری
converting
تغییر چیزی به دیگری
converts
تغییر چیزی به دیگری
copycat
<idiom>
تقلید از شخص دیگری
convert
تغییر چیزی به دیگری
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine
<idiom>
از اشخاص دیگری پرسیدن
shuffle off
بدوش دیگری گذاردن
serially
یکی پس از دیگری یا در سری
sequentially
یکی پس از دیگری به ترتیب
to feel for another
برای دیگری متاثرشدن
i had no a
شق دیگری نبودکه اختیارکنم
releases
اعراض از حق به نفع دیگری
converted
تغییر چیزی به دیگری
transport
انتقال از یک مسیر به دیگری
subtraction
کم کردن یک عدد از دیگری
i had no a
چاره دیگری نداشتم
impersonate
خودرابجای دیگری جا زدن
highbinder
جاسوس یا مراقب دیگری
heteronomy
پیروی از قانون دیگری
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
alternately
تغییر از یکی به دیگری
personifies
رل دیگری بازی کردن
personify
رل دیگری بازی کردن
personifying
رل دیگری بازی کردن
ratio
نسبت یک عدد به دیگری
detinue
ضبط مال دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
ratios
نسبت یک عدد به دیگری
assumpsit
تقبل دیون دیگری
impersonating
خودرابجای دیگری جا زدن
another kettle of fish
<idiom>
کاملا متفاوت از دیگری
it is of a different kind
قسم دیگری است
transported
انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting
انتقال از یک مسیر به دیگری
transplanting
درجای دیگری نشاندن
transports
انتقال از یک مسیر به دیگری
metonymy
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
transplant
درجای دیگری نشاندن
transplanted
درجای دیگری نشاندن
transplants
درجای دیگری نشاندن
impersonated
خودرابجای دیگری جا زدن
impersonates
خودرابجای دیگری جا زدن
are these a more apples
هیچ سیب دیگری هست
staged
اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
transmissions
ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
outdistances
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistancing
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
right of way
حق عبور از روی ملک دیگری
interrupt
حرف دیگری را قطع کردن
rights of way
حق عبور از روی ملک دیگری
vicarious authority
اختیار از طرف دیگری نمایندگی
overlaps
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
transfusable
قابل تزریق در جسم دیگری
interrupts
حرف دیگری را قطع کردن
overlapped
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
vests
واگذاری حقی یامالی به دیگری
vest
واگذاری حقی یامالی به دیگری
outdistance
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
transfusible
قابل تزریق در جسم دیگری
outdistanced
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
transubstantiate
بجسم دیگری تبدیل کردن
interrupting
حرف دیگری را قطع کردن
overlap
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
proxy
بنمایندگی دیگری رای دادن
to t.
بحقوق دیگری تجاوز کردن
to shift a burden
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
relocation
انتقال به محل دیگری ازحافظه
delaying
یچ بسته به دیگری عبور میکند
delays
یچ بسته به دیگری عبور میکند
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
multiplicand
عددی که در دیگری ضرب شود
personifier
مجسم کننده شخصیت دیگری
personator
کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
match
تنظیم ثبات معادل با دیگری
matches
تنظیم ثبات معادل با دیگری
delay
یچ بسته به دیگری عبور میکند
he took a different view
نظریه دیگری اتخاذ کرد
transmutation
تبدیل عنصری بعنصر دیگری
augmenter
مقداری که به دیگری اضافه میشود
suffragan
تابع منطقه یاقسمت دیگری
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
sublease
به مستاجر دیگری اجاره دادن
pur autre vie
برای مدت عمر دیگری
reword
باواژههای دیگری بیان کردن
transmission
ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
ghostwrite
بنام شخص دیگری نوشتن
rephrases
به طرز دیگری بیان کردن
passing off
به اسم دیگری معامله کردن
foist
چیزی را بجای دیگری جا زدن
globally
را با دیگری در متن عوض میکند
inheriting
وارث شدن از دیگری گرفتن
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
global
را با دیگری در متن عوض میکند
inherits
وارث شدن از دیگری گرفتن
rub off
<idiom>
به شخص دیگری انتقال دادن
unless you are otherwise engaged
اگر کار دیگری نداری
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
relative
آنچه با دیگری مقایسه شود
to transubstantiate
به جسم دیگری تبدیل کردن
inherit
وارث شدن از دیگری گرفتن
new person
<idiom>
شخص دیگری شدن ،بهترشدن
to be moved to another school
به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
unless otherwise agreed
اگر توافق دیگری نباشد
to connect with a flight
به پرواز
[دیگری]
وصل شدن
impersonation
نقش دیگری رابازی کردن
be a carbon copy
<idiom>
دقیقا مثل دیگری بودن
drag in
<idiom>
پا فشاری روی موضوع دیگری
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
messages
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
direct objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
vicariousness
خود را به جای دیگری گذاشتن
girlfriends
زنی که دوست زن دیگری است
rephrase
به طرز دیگری بیان کردن
objecting
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rephrased
به طرز دیگری بیان کردن
rephrasing
به طرز دیگری بیان کردن
objected
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
girlfriend
زنی که دوست زن دیگری است
rehousing
به جای دیگری اسکان دادن
to have a different view of
[ opinion about]
something
در باره موضوی عقیده دیگری داشتن
alternates
آنچه از یکی به دیگری تغییر می یابد
killjoys
کسی که عیش دیگری را منقص میکند
That's quite another matter.
این که کاملا موضوع دیگری است.
That's another story.
این داستان
[قضیه]
دیگری است.
migration
انتقال کاربران از یک سخت افزار به دیگری
modulus
باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
converted
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
alternate
آنچه از یکی به دیگری تغییر می یابد
alternated
آنچه از یکی به دیگری تغییر می یابد
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
dutch uncle
کسی که به سختی دیگری راملامت کند
bloodsucker
کسی که از دیگری پول بیرون میکشد
drift bolt
میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
deforciant
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
conditional
فرآیندی که بستگی به نتیجه دیگری دارد
compurgator
یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری
ecesis
قراردادن حیوان یا گیاهی درمحل دیگری
eep
گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
to exchange something
[for something]
مبادله کردن
[چیزی را با چیز دیگری]
multiplying
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
lead in
چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
multiply
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplies
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
heteronomy
انقیادوپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری
multiplied
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
comparisons
یکی از این دو از دیگری سریع تر است
to exchange something
[for something]
معاوضه کردن
[چیزی را با چیز دیگری]
comparison
یکی از این دو از دیگری سریع تر است
converting
معکوس کردن بکیش دیگری اوردن
topwork
پیوند از جنس دیگری بدرخت زدن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
killjoy
کسی که عیش دیگری را منقص میکند
simultaneous
آنچه همزمان با چیز دیگری رخ میدهد
voyager
مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com