Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
Other Matches
wear out
<idiom>
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
representation
عمل نشان دادن چیزی
representations
عمل نشان دادن چیزی
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrated
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demo
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to respond to something
واکنش نشان دادن به چیزی
[مهندسی برق]
[مهندسی ماشین آلات]
to react to something
واکنش نشان دادن به چیزی
[مهندسی برق]
[مهندسی ماشین آلات]
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
mandrill
بوزینه بزرگ وزشت ودرنده خوی
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to impress a mark on something
نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
ineffetual
بیفایده
vain
بیفایده
of no a
بیفایده
insalutary
بیفایده
ineffective
بیفایده
inutile
بیفایده
ineffectual
بیفایده
go around in circles
<idiom>
بیفایده
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
indication
علامت یا چیزی که نشان دهد
to run one's head aginst a w
کوشش بیفایده کردن
white elephant
<idiom>
ثروت یا مالکیت بیفایده
inefficiently
با نداشتن قابلیت بیفایده
direction
دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
model
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
models
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modelled
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modeled
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
mark
علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
marks
علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
quantifier
علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
graphical
مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
indicator
چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
exerting
نشان دادن
indicate
نشان دادن
exerts
نشان دادن
registers
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
runs
نشان دادن
exerted
نشان دادن
ante
نشان دادن
showed
نشان دادن
evincing
نشان دادن
evinces
نشان دادن
register
نشان دادن
registering
نشان دادن
evinced
نشان دادن
point
نشان دادن
evince
نشان دادن
introduce
نشان دادن
show
نشان دادن
introduced
نشان دادن
exert
نشان دادن
introduces
نشان دادن
introducing
نشان دادن
shows
نشان دادن
run
نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicated
نشان دادن
to show up
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
imbody
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
actuate
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
televise
با تلویزیون نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
televised
با تلویزیون نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
exemplified
بانمونه نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
decorates
نشان یامدال دادن به
decorate
نشان یامدال دادن به
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
pragmatize
واقعی نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
televises
با تلویزیون نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
exemplifies
بانمونه نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
prefigured
از پیش نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
responds
واکنش نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
image
نشان دادن تصویر
playoff
نشان دادن فیلم
marshalled
به ترتیب نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
charts
بر روی نقشه نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
picture
سینما با عکس نشان دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com