Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English
Persian
drift
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifted
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifting
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifts
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
Other Matches
abulia
فقدان نیروی اراده ضعف اراده
abuleia
فقدان نیروی اراده ضعف اراده
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
will
اراده کردن
willed
اراده کردن
wills
اراده کردن
automatize
کسی را بی اراده الت دست کردن
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
animus
اراده
passives
بی اراده
intentions
اراده
intention
اراده
determination
اراده
abulic
بی اراده
weak kneed
بی اراده
weak-kneed
بی اراده
nisus
اراده
on the impluse of the moment
بی اراده
infirm of purpose
بی اراده
voluntariness
اراده
passive
بی اراده
willed
اراده
volition
اراده
aimless
بی اراده
purposeful
با اراده
wills
اراده
resolution
اراده
thy will
اراده تو
thy will
اراده ات
will-power
اراده
volitionally
با اراده
resolutions
اراده
will
اراده
self will
اراده شخصی
it is our pleasure to
اراده ما اینست که
involuntarily
بدون اراده
voluntarism
اراده گرایی
social will
اراده اجتماعی
steely look
نگاه با اراده
driftless
بی مرام بی اراده
will therapy
اراده درمانی
willable
قابل اراده
abulic
فاقد اراده
volition
از روی اراده
dysbulia
اختلال اراده
volitionary
وابسته به اراده
An iron wI'll.
اراده آهنین
free will
اراده ازاد
free will
ازادی اراده
automatons
ادم بی اراده
voluntarily
از روی اراده
automaton
ادم بی اراده
will-power
قدرت اراده
real will
نظریه اراده واقعی
To have a strong wI'll.
اراده قوی داشتن
He is strong-wI'lled.
آدم با اراده ای است
The will of the nation
[people]
اراده ملت
[مردم]
what is your will?
اراده شما چیست
libertarian
طرفدار ازادی اراده
libertarians
طرفدار ازادی اراده
of one's own volition
از روی اراده خود
will of iron
<idiom>
اراده آهنین داشتن
destinations
مقصد
object point
مقصد
consummation
مقصد
addressee
مقصد
addressees
مقصد
saunteringly
بی مقصد
aimless
بی مقصد
aim
مقصد
goal
مقصد
goals
مقصد
driftless
بی مقصد
aimed
مقصد
destination
مقصد
aims
مقصد
virtual
و مقصد.
objective point
مقصد
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
tenant at will
متصرف به میل و اراده مالک
animals
مربوط به روح وجان یا اراده
animal
مربوط به روح وجان یا اراده
will temprament tests
ازمونهای اراده- خلق وخوی
He hasnt a mind of his own.
ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
abulomania
دیوانگی در نتیجه ضعف اراده
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
self surrender
واگذاری خود تسلیم به اراده
terminal port
بندر مقصد
goal oriented
مقصد گرا
Are we there yet?
[ما]
رسیدیم
[به مقصد]
؟
aimlessly
بدون مقصد
destination port
بندر مقصد
port of entry
بندر مقصد
port of destination
بندر مقصد
winning post
تیر مقصد
immediate destination
مقصد بعدی
immediate destination
اولین مقصد
named place of destination
مقصد مشخص
destination inspection
بازدید در مقصد
destination file
فایل مقصد
object code
برنامه مقصد
target-oriented
<adj.>
مقصد گرا
final destination
مقصد نهایی
destined
مقصد معین
object module
واحد مقصد
object language
زبان مقصد
targeted
<adj.>
مقصد گرا
goal-oriented
<adj.>
مقصد گرا
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
spermatorrhoea
خروج منی بدون اراده احتلام
jelly bean
ادم حساس و بی اراده و سست عنصر
ex quay
تحویل در بندر مقصد
named port of destination
بندر مقصد مشخص
ex quay
تحویل در بارانداز مقصد
out port
بندر دور از مقصد
named point of destination
نقطه مشخص در مقصد
messages
در مقصد مربوط میشود
payable at destiination
قابل پرداخت در مقصد
message
در مقصد مربوط میشود
station
یا مقصد استفاده میشود
stations
یا مقصد استفاده میشود
stationed
یا مقصد استفاده میشود
impulsively
با نیروی انی و بدون اراده از روی تحریک
self enforcing
دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
downy's will temperament test
ازمون داونی برای ارزیابی اراده و خلق
port of debarkation
بندر مقصد حمل کالا
lay line
خط فرضی مسیر قایق به مقصد
We are getting there.
ما به هدف
[مقصد]
نزدیک می شویم.
interactive
کد اصلی و مقصد را بررسی کند
slants
کج رفتن کج کردن
slanted
کج رفتن کج کردن
slant
کج رفتن کج کردن
voluntarism
فلسفهای که اراده را عامل موثر در ایجاد عالم وجودمیداند
freight payable at destination
هزینه حمل در مقصد پرداخت میشود
carriage forward
هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
redirected
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
freight collect
هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
diverts
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverted
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
redirect
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
divert
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
redirection
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
redirecting
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
redirects
ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
datagram
که حاوی آدرس مقصد و مسیر آن است
at the full landed cost price
قیمت تمام شده کالا در مقصد
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
mopping up
پاک کردن رفتن
intrusive thoughts
اندیشه هایی که بی اراده شخص بخاطرش می اید افکار فضول
destinations
صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
There is no royal road to learning .
<proverb>
مقصد علم و دانش را,جاده اى نیست هموار .
destination
صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
pierce
رخنه کردن فرو رفتن
set on
پیش رفتن حمله کردن
to go along
همراه رفتن همراهی کردن
walked
گردش کردن پیاده رفتن
pierces
رخنه کردن فرو رفتن
get a wiggle on
<idiom>
عجله کردن با شتاب رفتن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
put off
تاخیر کردن طفره رفتن
ducks
زیر اب رفتن غوض کردن
duckings
زیر اب رفتن غوض کردن
ducked
زیر اب رفتن غوض کردن
duck
زیر اب رفتن غوض کردن
to go on
جلوتر رفتن سلوک کردن
get off
روانه کردن عقب رفتن از
walks
گردش کردن پیاده رفتن
get on
پیش رفتن کار کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
sinks
شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
block stowage loading
بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
sink
شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
to go places
گردش کردن
[رفتن به جاهای دیدنی]
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
wastes
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
fluctuated
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuate
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuates
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
marshalling yard
محل تفکیک و طبقه بندی کالاها در مقصد یا مبداء حمل
message
انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
messages
انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
marching
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marched
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
to abscond
[from]
<idiom>
ناگهان ترک کردن
[در رفتن ]
[اصطلاح مجازی]
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
tramp
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
seesaw
بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
marches
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com