English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
like water off a duck's back <idiom> بی تاثیر ،بدون تغیر عقیده
Other Matches
change of heart <idiom> تغیر عقیده دادن
without prejudice بدون تاثیر به اینده
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
huff تغیر
louringly با تغیر
change (one's) tune <idiom> تغیر نظر
negating تغیر علامت یک عدد
negates تغیر علامت یک عدد
negated تغیر علامت یک عدد
negate تغیر علامت یک عدد
left shift تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
influence تاثیر
influenced تاثیر
influence line خط تاثیر
forcibly با تاثیر
hank تاثیر
impressiveness تاثیر
hanks تاثیر
influxes تاثیر
effectiveness تاثیر
efficacy تاثیر
semplice بی تاثیر
adaphorous بی تاثیر
effecting تاثیر
influx تاثیر
sensation تاثیر
sensations تاثیر
forcefulness تاثیر
affection تاثیر
influencing تاثیر
effected تاثیر
effect تاثیر
influences تاثیر
aerated در تحت تاثیر
impressed تاثیر کردن بر
efficiency درجه تاثیر
efficacy درجه تاثیر
concerned [by] <adj.> تحت تاثیر
hit-and-run <idiom> تاثیر ناگهانی
aerate در تحت تاثیر
impresses تاثیر کردن بر
impressing تاثیر کردن بر
impress تاثیر کردن بر
aerates در تحت تاثیر
make an impression تاثیر گذاشتن
affected [by] <adj.> تحت تاثیر
aerating در تحت تاثیر
impressible تاثیر پذیر
wallydraigle تاثیر پذیر
impressionability تاثیر پذیری
impressional تاثیر کننده
bear تاثیر داشتن
efficacity تاثیر سودمندی
touched تحت تاثیر
coefficient ضریب تاثیر
effectiveness میزان تاثیر
coefficients ضریب تاثیر
effectiveness تاثیر بخشی
after-effects تاثیر بعدی
influencing تاثیر کردن بر
efficacity درجه تاثیر
field effect با تاثیر میدانی
bears تاثیر داشتن
influence تاثیر کردن بر
influences تاثیر کردن بر
inductive influence تاثیر القائی
afair تاثیر کردن
radius of influence شعاع تاثیر
influence value ضریب تاثیر
influence value ارزش تاثیر
size effect تاثیر اندازه
influenced تاثیر کردن بر
after-effect تاثیر بعدی
bacterization تحت تاثیر باکتری
cost effectiveness تاثیر بخشی هزینه
actions تاثیر اثر جنگ
impress : تحت تاثیر قراردادن
impressed : تحت تاثیر قراردادن
alcoholism تاثیر الکل در مزاج
impresses : تحت تاثیر قراردادن
action تاثیر اثر جنگ
insalutary تاثیر روحی بد اب و هوا
impressing : تحت تاثیر قراردادن
counteract متقابلا" تاثیر گذاشتن
counteracted متقابلا" تاثیر گذاشتن
edaphic تحت تاثیر خاک
counteracts متقابلا" تاثیر گذاشتن
counteracting متقابلا" تاثیر گذاشتن
ship influence تاثیر عبور کشتی
react تحت تاثیر واقع شدن
alcoholize تحت تاثیر الکل دراوردن
bacterize تحت تاثیر باکتری قراردادن
reacting تحت تاثیر واقع شدن
infusive دارای قوه نفوذ یا تاثیر
reacted تحت تاثیر واقع شدن
vulcanization تحت تاثیر حرارت اتشفشانی
applying تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
weather worn تحت تاثیر هوا در امده
photothropism جنبش در تحت تاثیر روشنایی
iteraction تاثیر چند چیز بر یکدیگر
unbiased تحت تاثیر واقع نشده
import دخل داشتن به تاثیر کردن در
applies تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
austral تحت تاثیر باد جنوبی
imported دخل داشتن به تاثیر کردن در
apply تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
reacts تحت تاثیر واقع شدن
affected تحت تاثیر واقع شده
importing دخل داشتن به تاثیر کردن در
cost effectiveness analysis تحلیل تاثیر بخشی هزینه ها
to be i. with an idea فکری در کسی تاثیر نمودن
idea عقیده
credo عقیده
creedless بی عقیده
thought عقیده
internal conception عقیده
conception عقیده
concepts عقیده
tenet عقیده
thoughts عقیده
doctrines عقیده
ism عقیده
brainchild عقیده
concept عقیده
credos عقیده
belief عقیده
creeds عقیده
i am not of his mind با او هم عقیده
viewpoints عقیده
faith عقیده
viewpoint عقیده
impressions عقیده
opinions عقیده
advice عقیده
impression عقیده
doctrine عقیده
ideas عقیده ها
faiths عقیده
concepts عقیده ها
opinion عقیده
creed عقیده
mountains influnce climate کوه دراب و هوا تاثیر دارد
influence mine مین حساس به تاثیر امواج رادیویی
biotecture [معماری تاثیر گرفته از زیست شناسی]
bias تحت تاثیر قراردادن تبعیض کردن
biases تحت تاثیر قراردادن تبعیض کردن
photo electric وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
to impinge on something تاثیر منفی روی چیزی گذاشتن
electrify تحت تاثیر برق قرار دادن
electrifies تحت تاثیر برق قرار دادن
consumer appeal تاثیر محصول روی مصرف کننده
electrified تحت تاثیر برق قرار دادن
impressionability امادگی برای تحت تاثیر قرارگرفتن
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
electrifying تحت تاثیر برق قرار دادن
to agree in opinion هم عقیده بودن
tradition عقیده رایج
theosophism عقیده به عرفان
errors عقیده نادرست
folkway عقیده عامه
my sentiment toward him عقیده من درباره او
swear by عقیده زیادداشتن به
fortuitism عقیده به اتفاق
irreconcilableness سختی در عقیده
irreconcilability سختی در عقیده
turnabouts تغییر عقیده
turnabout تغییر عقیده
have عقیده داشتن
error عقیده نادرست
having عقیده داشتن
the belief that با این عقیده که
pythagoreanism عقیده به تناسخ
i maintain عقیده دارم که ...
impression عقیده خیال
counterview عقیده مخالف
coniviction عقیده اطمینان
divarication اختلاف عقیده
cogency قدرت عقیده
espouse عقیده داشتن به
espouses عقیده داشتن به
to think [of] عقیده داشتن
iam of the opinion that من براین عقیده ام که
conviction عقیده محکم
convictions عقیده محکم
suggestion افهار عقیده
suggestions افهار عقیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com