Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
nonplus
بی تصمیم بودن
Other Matches
weak kneed
بی تصمیم
avows
تصمیم
resolves
تصمیم
avowing
تصمیم
avow
تصمیم
resolve
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
nonplus
بی تصمیم
resolutions
تصمیم
resolution
تصمیم
ruling
تصمیم
pluck
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
will-power
تصمیم
decision
تصمیم
decisions
تصمیم
determination
تصمیم
plucked
تصمیم
plucking
تصمیم
plucks
تصمیم
rulings
تصمیم
determiner
تصمیم گیرنده
resolutions
نیت تصمیم
joint resolution
تصمیم مشترک
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
decision process
فرایند تصمیم
to come to a decision
تصمیم گرفتن
to make a decision
تصمیم گرفتن
decision structure
ساختار تصمیم
decision symbol
علامت تصمیم
decision table
جدول تصمیم
decision theory
تئوری تصمیم
decision tree
درخت تصمیم
logical decision
تصمیم منطقی
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
special verdict
تصمیم ویژه
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
canons
: تصویبنامه تصمیم
to take a d.
تصمیم گرفتن
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
regnum
تصمیم مقتدرانه
resolution
نیت تصمیم
canon
: تصویبنامه تصمیم
make up one's mind
تصمیم گرفتن
resolutely
از روی تصمیم
determining
تصمیم گرفتن
determiners
تصمیم گیرنده
afore thought
سبق تصمیم
resolves
تصمیم گرفتن
decision box
جعبه تصمیم
mind
تصمیم داشتن
decidable
تصمیم پذیر
decidability
تصمیم پذیری
undecidable
تصمیم ناپذیر
determines
تصمیم گرفتن
minds
تصمیم داشتن
minding
تصمیم داشتن
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
to be resolved
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
freehand
ازادی در تصمیم
determine
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
decision making
تصمیم گیری
decision maker
تصمیم گیرنده
resolve
تصمیم گرفتن
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
self determination
تصمیم پیش خود
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
sub judice
بدون تصمیم قضایی
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
decision variable
متغیر تصمیم گیری
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
verdicts
تصمیم هیات منصفه
preform
قبلا تصمیم گرفتن
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
decision theory
نظریه تصمیم گیری
decision table
جدول تصمیم گیری
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
determines
اتخاذ تصمیم کردن
determine
اتخاذ تصمیم کردن
determining
اتخاذ تصمیم کردن
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
without aforethought
بدون سبق تصمیم
verdict
تصمیم هیات منصفه
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
She found it hard to make up her mind.
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
arranged marriage
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
order of council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
haze
گرفته بودن مغموم بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consist
شامل بودن عبارت بودن از
includes
شامل بودن متضمن بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com