English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
to give a ready consent بی درنگ رضایت دادن
Other Matches
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
admitting رضایت دادن
acquiesce رضایت دادن
admits رضایت دادن
give up one's claim رضایت دادن
express one's consent رضایت دادن
accede رضایت دادن
to give a ready consent رضایت دادن
accedes رضایت دادن
acceding رضایت دادن
acceded رضایت دادن
to give ones a to رضایت دادن به
admit رضایت دادن
consented موافقت رضایت دادن
assent رضایت دادن موافقت
consent موافقت رضایت دادن
consenting موافقت رضایت دادن
assenting رضایت دادن موافقت
assented رضایت دادن موافقت
assents رضایت دادن موافقت
consents موافقت رضایت دادن
assent رضایت دادن تصدیق کردن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
testimonialize گواهی نامه یا رضایت دادن
consenting راضی شدن رضایت دادن
assented رضایت دادن تصدیق کردن
consented راضی شدن رضایت دادن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
assents رضایت دادن تصدیق کردن
consents راضی شدن رضایت دادن
consent راضی شدن رضایت دادن
assenting رضایت دادن تصدیق کردن
clangorous درنگ درنگ کننده
unintermediate <adj.> بی درنگ
right off the bat <idiom> بی درنگ
hesitancy درنگ
hesitation درنگ
cut-off درنگ
halts درنگ
without demur بی درنگ
halted درنگ
halt درنگ
loiteringly با درنگ
intuitive <adj.> بی درنگ
tarrying درنگ
paused درنگ
right off بی درنگ
right away بی درنگ
immediate <adj.> بی درنگ
pauses درنگ
tarried درنگ
tarry درنگ
pausing درنگ
instantaneous <adj.> بی درنگ
delay درنگ
delaying درنگ
delays درنگ
straight away بی درنگ
juncture درنگ
cut-offs درنگ
tarriance درنگ
hesitance درنگ
pause درنگ
eftsoons بی درنگ
hertzprung russel diagram درنگ
tarries درنگ
real time بلا درنگ
demurs درنگ کردن
demurring درنگ کردن
demur درنگ کردن
demurred درنگ کردن
lingering درنگ کردن
linger درنگ کردن
tarrying درنگ کردن
retardment درنگ تاخیر
tarry درنگ کردن
retardative درنگ کننده
two days d دو روز درنگ
tarries درنگ کردن
directly یکراست بی درنگ
unhesitatingly بی درنگ بی تامل
swither درنگ کردن
stick around درنگ کردن
retardatory درنگ کننده
lingered درنگ کردن
tarried درنگ کردن
loiters : درنگ کردن
loitering : درنگ کردن
apace باشتاب بی درنگ
hey presto برگرد درنگ
loitered : درنگ کردن
loiter : درنگ کردن
hesitant درنگ کننده
lingeringly درنگ کنان
right away <idiom> فورا ،بی درنگ
lingerer درنگ کننده
lingers درنگ کردن
loiteringly درنگ کنان
real time input ورودی بلا درنگ
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real time system سیستم بلا درنگ
real time output خروجی بلا درنگ
proceed at once to tehran بی درنگ به تهران رهسپارشوید
haws درنگ فرمان حرکت
hawing درنگ فرمان حرکت
haw درنگ فرمان حرکت
let درنگ کردن مانع
lets درنگ کردن مانع
up on the spot فی المجلس مقدا بی درنگ
letting درنگ کردن مانع
snap shoting بی درنگ شلیک کردن
hawed درنگ فرمان حرکت
haltingly درنگ کنان ازروی دودلی
demurring تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs تقاضای درنگ یا مکث کردن
acquiescence رضایت
acquiescently با رضایت
willingness رضایت
satisfaction رضایت
adhesion رضایت
suffrage رضایت
consentience رضایت
consenting رضایت
consented رضایت
contentment رضایت
consent رضایت
consents رضایت
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
concurrence دمسازی رضایت
job satisfaction رضایت شغلی
sufference رضایت ضمنی
satisfactoriness رضایت بخشی
hunky dory رضایت مندانه
to w one's consent رضایت ندادن
compliantly با قبول و رضایت
euphoria خوشحالی رضایت
dissatisfaction عدم رضایت
discontentedness عدم رضایت
disapproval عدم رضایت
willingnesso رضایت میل
self content رضایت از خود
assentation رضایت فاهری
self approbation رضایت ازخویشتن
implied رضایت ضمنی
well and good <idiom> رضایت بخش
sufferance رضایت ضمنی
to linger on a subject روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
her willing to sing رضایت یامیل اوبخواندن
fill one's shoes <idiom> جابهجایی رضایت بخش
atoning جلب رضایت کردن
on approval مشروط به رضایت خریدار
atoned جلب رضایت کردن
atones جلب رضایت کردن
dissatisfactory مایه عدم رضایت
consensus رضایت وموافقت عمومی
atone جلب رضایت کردن
it is unsatisfactory رضایت بخش نیست
to find satisfactionin any one از کسی رضایت داشتن
satisfactorily بطور رضایت بخش
voluntary partition افراز با رضایت یا سازش طرفین
assentient قبول کننده رضایت دهنده
tenant by sufference متصرف با رضایت ضمنی مالک
consensual مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
testimonial سفارش وتوصیه رضایت نامه
testimonials سفارش وتوصیه رضایت نامه
That won't work with me! این رضایت بخش نیست برای من!
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] این رضایت بخش نیست برای من!
to make a grab at women عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to grope women عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
[results were] satisfactory رضایت بخش [در یادداشت گزارش کنترل]
to feel women up عشقبازی کردن با زنها [بدون رضایت زن]
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
approval نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory. <idiom> همه چیز کاملا رضایت مندانه است. [اصطلاح روزمره]
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
to make a pause درنگ کردن تامل کردن
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
certificates رضایت نامه شهادت نامه
certificate رضایت نامه شهادت نامه
speaking with prosecutor در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
marginal disutility of labor عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com