English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (38 milliseconds)
English Persian
visualised تجسم کردن تصور کردن
visualises تجسم کردن تصور کردن
visualising تجسم کردن تصور کردن
visualize تجسم کردن تصور کردن
visualized تجسم کردن تصور کردن
visualizes تجسم کردن تصور کردن
visualizing تجسم کردن تصور کردن
Other Matches
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
fancies تصور کردن
to picture to oneself تصور کردن
ideate تصور کردن
fancying تصور کردن
fancy تصور کردن
to get the idea تصور کردن
imagined تصور کردن
ween تصور کردن
trow تصور کردن
fancied تصور کردن
imagine تصور کردن
fanciest تصور کردن
supposing تصور کردن
supposes تصور کردن
coneive تصور کردن
imagines تصور کردن
imagining تصور کردن
suppose تصور کردن
to form a notion تصور کردن
prefigured از پیش تصور کردن
preconceive قبلا تصور کردن
misconceive تصور غلط کردن
prefigures از پیش تصور کردن
to from an idea of something چیزیرا تصور کردن
prefigure از پیش تصور کردن
prefiguring از پیش تصور کردن
imaginal تصور کردنی قابل تصور
imaginable تصور کردنی قابل تصور
shapes تجسم
visualization تجسم
substantiation تجسم
portrayal تجسم
portrayals تجسم
embodiment تجسم
materialization تجسم
incarnation تجسم
prosopopoeia تجسم
hallucinations تجسم
incarnations تجسم
shape تجسم
hallucination تجسم
reincarnations تجدید تجسم
ghost تجسم روح
ghosts تجسم روح
reincarnation تجدید تجسم
spatial visualization تجسم فضایی
visualization تجسم فکری
apparition تجسم شبح
personification تجسم شخصیت
apparitions تجسم شبح
shape تجسم ترکیب
shapes تجسم ترکیب
twice born تجسم ثانوی
Impressionism مکتب تجسم
pseudopod تجسم واضح روح
pseudopodium تجسم واضح روح
perspective مال اندیشی تجسم شی
foreshortening تجسم شکل در عمق
tablature تجسم بصورت وضوح
perspectives مال اندیشی تجسم شی
projection تجسم پرتو افکنی
projections تجسم پرتو افکنی
self image تجسم نفس واعمال خود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
postimpressionism سبک هنری تجسم عین منافر
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
zoomorphism تجسم خدا یا خدایان بشکل حیوانات پست
ideogram تجسم و نمایش عقاید و افکارو اجسام با تصویر
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
presumptions تصور
presumption تصور
imaginativeness تصور
supposal تصور
visions تصور
notion تصور
fancies تصور
imagination تصور
conceptions تصور
notions تصور
conceptualization تصور
fancied تصور
visualization تصور
tablature تصور
imaginations تصور
ideas تصور ها
supposition تصور
idea تصور
conception تصور
notional تصور
fancying تصور
vision تصور
fancy تصور
fanciest تصور
suppositions تصور
brainchild تصور
internal conception تصور
fiction تصور
fictions تصور
ideas تصور
concepts تصور ها
concept تصور
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
prefiguration تصور قبلی
stereotyping تصور قالبی
psychological make up تصور باطنی
stereotype تصور قالبی
phantasm تصور خام
if فرض تصور
public image تصور عمومی
the power of imagination قوه تصور
stereotypes تصور قالبی
conceptive تصور کننده
picturing تصور وصف
legal fiction تصور حقوقی
conceivability قابلیت تصور
inconceivable تصور نکردنی
inconceivable تصور ناپذیر
conceivable تصور کردنی
poetical imagination تصور شاعرانه
image تصور سیما
concepts تصور کلی
concept تصور کلی
imaginative faculty قوه تصور
visions خیال تصور
image force قوه تصور
images تصور خیالی
misconception تصور غلط
misconceptions تصور غلط
plot رسم تصور
image تصور خیالی
pictures تصور وصف
pictured تصور وصف
picture تصور وصف
visionaries تصور غیرعملی
unpremediated تصور نشده
visionary تصور غیرعملی
images تصور سیما
vision خیال تصور
plotted رسم تصور
plots رسم تصور
whirligig تصور واهی
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
idealization تطبیق یا تطابق با تصور
prejudgment تصدیق بلا تصور
prejudication تصدیق بلا تصور
incogitable غیر قابل تصور
ideologist متخصص علم تصور
inconceivability غیرقابل تصور بودن
inconceivably بطور غیرقابل تصور
supposable تصور کردنی مفروض
pejudgement تصدیق بلا تصور
preconception تصدیق بلا تصور
imaginably بطور قابل تصور
gimcrack تصور واهی نخودهراش
porenotion تعصب بلا تصور
porenotion تصور پیش از وقت
preconceptions تصدیق بلا تصور
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com