English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (42 milliseconds)
English Persian
enquired تحقیق کردن امتحان کردن
enquires تحقیق کردن امتحان کردن
inquire تحقیق کردن امتحان کردن
inquired تحقیق کردن امتحان کردن
inquires تحقیق کردن امتحان کردن
Other Matches
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
researches تحقیق تحقیق کردن بررسی کردن
research تحقیق تحقیق کردن بررسی کردن
researching تحقیق تحقیق کردن بررسی کردن
researched تحقیق تحقیق کردن بررسی کردن
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
to copy در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to crib در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to plagiarize در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
examinations معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
examination معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
interrogate تحقیق کردن باز جویی کردن
interrogating تحقیق کردن باز جویی کردن
interrogates تحقیق کردن باز جویی کردن
interrogated تحقیق کردن باز جویی کردن
to see into تحقیق کردن معاینه کردن
investigating تحقیق کردن تجسس کردن
investigated تحقیق کردن تجسس کردن
investigate تحقیق کردن تجسس کردن
investigates تحقیق کردن تجسس کردن
examined امتحان کردن
examines امتحان کردن
examining امتحان کردن
tries امتحان کردن
put to test امتحان کردن
to make a trial of امتحان کردن
tests امتحان کردن
tested امتحان کردن
trial امتحان کردن
trials امتحان کردن
try امتحان کردن
test امتحان کردن
examine امتحان کردن
to bring to the proof امتحان کردن
to give an examination امتحان کردن
question تحقیق کردن از
researching تحقیق کردن
indagate تحقیق کردن
investigate تحقیق کردن
assays تحقیق کردن
assay تحقیق کردن
investigates تحقیق کردن
evaluate تحقیق کردن
examine تحقیق کردن
enquire into تحقیق کردن
researches تحقیق کردن
investigated تحقیق کردن
research تحقیق کردن
verifying تحقیق کردن
verify تحقیق کردن
verifies تحقیق کردن
verified تحقیق کردن
researched تحقیق کردن
survey تحقیق کردن
inspected تحقیق کردن
investigate تحقیق کردن
analyse [British] تحقیق کردن
look into تحقیق کردن
see into تحقیق کردن
surveys تحقیق کردن
survey تحقیق کردن
inspect تحقیق کردن
inspect تحقیق کردن
explore تحقیق کردن
inspecting تحقیق کردن
inspects تحقیق کردن
study تحقیق کردن
dissect [analyse] تحقیق کردن
enquire تحقیق کردن
assay تحقیق کردن
surveyed تحقیق کردن
analyze [American] تحقیق کردن
scrutinize تحقیق کردن
check تحقیق کردن
determine تحقیق کردن
inquires تحقیق کردن
inquisite تحقیق کردن
investigating تحقیق کردن
inquired تحقیق کردن
inquire تحقیق کردن
enquires تحقیق کردن
enquired تحقیق کردن
questions تحقیق کردن از
questioned تحقیق کردن از
to rummage تحقیق کردن
bolt [examine] تحقیق کردن
to browse through تحقیق کردن
to search after تحقیق کردن
invigilating در امتحان نظارت کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
invigilate در امتحان نظارت کردن
checked امتحان کردن بازرسی
test ازمایش کردن امتحان
checks امتحان کردن بازرسی
tested ازمایش کردن امتحان
invigilated در امتحان نظارت کردن
reexamine دوباره امتحان کردن
check امتحان کردن بازرسی
try on <idiom> امتحان کردن لباس
invigilates در امتحان نظارت کردن
tests ازمایش کردن امتحان
question پرسیدن تحقیق کردن
questioned پرسیدن تحقیق کردن
questions پرسیدن تحقیق کردن
to check out something چیزی را بررسی یا امتحان کردن
to put to proof امتحان کردن محک زدن
palpate لمس کردن امتحان نمودن
query تحقیق و باز جویی کردن
queries تحقیق و باز جویی کردن
queried تحقیق و باز جویی کردن
querying تحقیق و باز جویی کردن
to e. into a matter مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
To investigate something. درباره چیزی تحقیق کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
to try something completely new <idiom> چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
scores نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
x ray بااشعه ایکس امتحان کردن عکسبرداری با اشعه ایکس
assay محک زدن تحقیق و ازمایش کردن ازمایش فلز
assays محک زدن تحقیق و ازمایش کردن ازمایش فلز
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
quizzes امتحان
trial امتحان
examinations امتحان ها
examination امتحان
test امتحان
trials امتحان
assay امتحان
checking امتحان
tries امتحان
assays امتحان
checks امتحان
check امتحان
tentatively من باب امتحان
trial امتحان
quiz امتحان
tests امتحان
tests امتحان ها
examinations امتحان
try امتحان
checked امتحان
test امتحان
examination امتحان
inspection امتحان
tested امتحان
trials امتحان ها
quiz [American] امتحان
verification تحقیق
inquiries تحقیق
scholarship تحقیق
inquirendo تحقیق
researched تحقیق
indagation تحقیق
scholarships تحقیق
quest تحقیق
checking تحقیق
researching تحقیق
rummage تحقیق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com