Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English
Persian
impose
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
Other Matches
use one's influence
اعمال نفوذ کردن
to use one's influence upon
اعمال نفوذ کردن بر
lobbying
اعمال نفوذ
embraceor
اعمال نفوذ کننده
undue influence
اعمال نفوذ ناروا
embraceor
متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
embracery
جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
universal
آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
osmose
نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
seeps
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
force
تحمیل کردن
inflicts
تحمیل کردن
burdens
تحمیل کردن
protrudes
تحمیل کردن
horn in
تحمیل کردن
inflicted
تحمیل کردن
dictates
تحمیل کردن
dictated
تحمیل کردن
dictate
تحمیل کردن
protrude
تحمیل کردن
protruding
تحمیل کردن
protruded
تحمیل کردن
forces
تحمیل کردن
forcing
تحمیل کردن
put upon
تحمیل کردن بر
inflicting
تحمیل کردن
inflict
تحمیل کردن
burden
تحمیل کردن
put-upon
تحمیل کردن بر
cark
تحمیل کردن
saddled
تحمیل کردن
saddles
تحمیل کردن
saddle
تحمیل کردن
dictating
تحمیل کردن
imposes
تحمیل کردن
dictate
تحمیل کردن
impose
تحمیل کردن
burden
بارکردن تحمیل کردن
putting
قراردادن تحمیل کردن بر
exact
تحمیل کردن بر درست
exacted
تحمیل کردن بر درست
lobbied
تحمیل گری کردن
put on
: تحمیل کردن گذاردن
puts
قراردادن تحمیل کردن بر
burdens
بارکردن تحمیل کردن
lobby
تحمیل گری کردن
lobbies
تحمیل گری کردن
exacts
تحمیل کردن بر درست
put
قراردادن تحمیل کردن بر
tasks
تهمت زدن تحمیل کردن
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
task
تهمت زدن تحمیل کردن
exert
اعمال کردن
applying
اعمال کردن
apply
اعمال کردن
applies
اعمال کردن
exerts
اعمال کردن
exerting
اعمال کردن
exerted
اعمال کردن
perforate
سوراخ کردن نفوذ کردن
perforating
سوراخ کردن نفوذ کردن
perforates
سوراخ کردن نفوذ کردن
To bring pressure to bear . To exert pressure .
اعمال فشار کردن
To use force(violence)
اعمال زور کردن
showing partial views
اعمال نظر کردن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
breach
نفوذ کردن
permeates
نفوذ کردن
permeating
نفوذ کردن
breached
نفوذ کردن
infiltrating
نفوذ کردن
bleached
نفوذ کردن
bleach
نفوذ کردن
infiltrate
نفوذ کردن
permeated
نفوذ کردن
permeate
نفوذ کردن
infiltrated
نفوذ کردن
pierces
نفوذ کردن
pierce
نفوذ کردن
bleaches
نفوذ کردن
infiltrates
نفوذ کردن
breaches
نفوذ کردن
crevasse
نفوذ کردن
percolates
نفوذ کردن
penetract
نفوذ کردن
percolating
نفوذ کردن
penetrates
نفوذ کردن در
crevasses
نفوذ کردن
interpenetrate
در هم نفوذ کردن
transpire
نفوذ کردن
interpenetrate
نفوذ کردن در
penetrated
نفوذ کردن در
transpired
نفوذ کردن
impenetrate
نفوذ کردن در
breakaway
نفوذ کردن
percolated
نفوذ کردن
penetrate
نفوذ کردن در
transpires
نفوذ کردن
seep in
نفوذ کردن
transpiring
نفوذ کردن
percolate
نفوذ کردن
infiltrating
نفوذ کردن در منطقه
infiltrates
نفوذ کردن در منطقه
penetrative
وابسته به نفوذ کردن
infiltrate
نفوذ کردن در منطقه
infiltrated
نفوذ کردن در منطقه
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
actual address
کد دودویی که مستقیما در واحد پردازش مرکزی اعمال میشود و فقط از آدرس ها و مقادیر مطلق استفاده میکند.
infiltrating
در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrated
در خطوط دشمن نفوذ کردن
ship water
نفوذ کردن اب بداخل قایق
infiltrates
در خطوط دشمن نفوذ کردن
infiltrate
در خطوط دشمن نفوذ کردن
diffused
نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffuses
نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffusing
نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
diffuse
نفوذ کردن منتشر شدن پراکندن
spoliation
تحریف یا اخفا یا معدوم کردن یا سوء استفاده کردن از سند
junk
پاک کردن یا حذف کردن از فایل ذخیره سازی که دیگر استفاده نمیشود
jobs
کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
job
کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
fanned
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fan
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fanning
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fans
1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
seizes
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
recompile
کامپایل کردن برنامه اصلی مجددا پس از اعمال تغییرات یا رفع خطا
backout
ذخیره کردن فایل در محل اصلی پیش از اعمال هر گونه تغییر
defect skipping
روش مشخص کردن و برچسب گداری شیارهای حساس مغناطیسی در حال ساخت تا استفاده نشوند. اشاره به شیار بعدی مناسبی که قابل استفاده است
operate
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operates
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
solenoid sweep
پاک کردن مین با استفاده ازقدرت سیم پیچی مغناطیسی مین روبی با استفاده ازسلونوئید
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
agent
مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
agents
مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
ill treat
سوء استفاده کردن ضایع کردن
maintenance
جلوگیری ازاستهلاک یا کند کردن استهلاک ماشینها و وسایل صنعتی ازطریق اعمال طرق فنی
breach
سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
breaches
سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
breached
سوراخ رخنه کردن سوراخ کردن نفوذ در خطوط دشمن درگیری با دشمن
contructive larcency
مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
kopfring
حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
abusing
سو استفاده کردن از ضایع کردن
uses
استفاده کردن استعمال کردن
abused
سو استفاده کردن از ضایع کردن
use
استفاده کردن استعمال کردن
abuse
سو استفاده کردن از ضایع کردن
abuses
سو استفاده کردن از ضایع کردن
reed
شانه
[وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
stand-offs
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
fusion welding
اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
apt
یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
usages
استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
usage
استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
brain washing
مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
to play upon
سو استفاده کردن از
utilising
استفاده کردن از
to make much of
استفاده کردن از
utilises
استفاده کردن از
to take a of
استفاده کردن از
utilised
استفاده کردن از
to a. one self of
استفاده کردن از
put upon
استفاده کردن از
to make use of
استفاده کردن از
put-upon
استفاده کردن از
employ
استفاده کردن
employed
استفاده کردن
employing
استفاده کردن
employs
استفاده کردن
utilizes
استفاده کردن از
utilizing
استفاده کردن از
utilize
استفاده کردن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com