English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
pyroclastic تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
Other Matches
lava توده گداخته اتشفشانی مواد مذاب اتشفشانی
league of nations تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
plutonic اتشفشانی
volcanic اتشفشانی
plutonian دوزخی اتشفشانی
volcanism حالت اتشفشانی
tasite صخره اتشفشانی
volcanist کارشناس اتشفشانی
slag گداز اتشفشانی
tuff خاکستر اتشفشانی
plutonist دوزخی اتشفشانی
volcanic سنگهای اتشفشانی
agglomerate همجوش اتشفشانی
vulcanicity حالت اتشفشانی
agglomerate جوش اتشفشانی
pumicite خاکستر اتشفشانی
crater دهانه اتشفشانی
craters دهانه اتشفشانی
lapillus سنگ کوچک اتشفشانی
volcanism شرایط و خصوصیات اتشفشانی
radar netting تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
vulcanization تحت تاثیر حرارت اتشفشانی
perlite نوعی شیشه اتشفشانی سنگ مروارید
gabbro نوعی صخره از دسته سنگهای محترقه و اتشفشانی
volcanize تحت تاثیر حرارت اتشفشانی قرار دادن
demilitarization تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
activities فعالیت
functions فعالیت
functioned فعالیت
stirrings فعالیت
stirred فعالیت
stirs فعالیت
stir فعالیت
acting فعالیت
actuality فعالیت
function فعالیت
activation فعالیت
activeness فعالیت
exercised فعالیت
exercise فعالیت
exercises فعالیت
activity فعالیت
optical activity فعالیت نوری
operational environment محیط فعالیت
operating level سطح فعالیت
operant فعالیت کننده
reactivation فعالیت مجدد
activation به فعالیت دراوردن
advertising campaign فعالیت تبلیغاتی
publicity drive فعالیت تبلیغاتی
activity rate نرخ فعالیت
activity coefficient ضریب فعالیت
random activity فعالیت تصادفی
business activity فعالیت بازرگانی
auxiliary activity فعالیت فرعی
on stream درحال فعالیت
off year سال کم فعالیت
activity wheel گردونه فعالیت
ventures فعالیت اقتصادی
venturing فعالیت اقتصادی
activity cycle چرخه فعالیت
activity chart نمودار فعالیت
activity analysis تحلیل فعالیت
cerebration فعالیت مغزی
event عمل یا فعالیت
events عمل یا فعالیت
ventured فعالیت اقتصادی
venture فعالیت اقتصادی
low activity فعالیت پایین
activity time زمان هر فعالیت
hey day روز پر فعالیت
activity ratio نسبت فعالیت
activity quotient بهر فعالیت
activity of soil فعالیت خاک
activity light چراغ فعالیت
inaction بدون فعالیت
activity drive سائق فعالیت
critical activity فعالیت بحرانی
activate به فعالیت پرداختن
politicking فعالیت سیاسی
somatotonic فعالیت گرا
somatotonia فعالیت گرایی
activating به فعالیت پرداختن
turn over عایدی فعالیت
activated به فعالیت پرداختن
activates به فعالیت پرداختن
inactivity عدم فعالیت
igneous rock سنگ اذرین سنگ اتشفشانی
backgrounds فعالیت ارتباط دادهای
byways کار یا فعالیت جنبی
slumping کاهش فعالیت رکود
spheres مرتبه حدود فعالیت
slumps کاهش فعالیت رکود
electioneer فعالیت انتخاباتی کردن
sphere مرتبه حدود فعالیت
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
trade cycle دوره فعالیت تجاری
pickup تجدید فعالیت چیدن
deactivating group گروه کم کننده فعالیت
slumped کاهش فعالیت رکود
class i activity فعالیت امادی طبقه 1
class ii activity فعالیت امادی طبقه 2
slump کاهش فعالیت رکود
in the swim <idiom> درکاری فعالیت داشتن
background فعالیت ارتباط دادهای
byway کار یا فعالیت جنبی
gross motor activity فعالیت حرکت عمده
orbited دور حدود فعالیت
orbit دور حدود فعالیت
formed سابقه فعالیت اسب
self activity فعالیت خود بخود
seismism فعالیت لزرشی وارتعاشی
efficiency فعالیت مفید بازده
business cycle دور فعالیت بازرگانی
muzzles مانع فعالیت شدن
muzzle مانع فعالیت شدن
orbits دور حدود فعالیت
muzzling مانع فعالیت شدن
muzzled مانع فعالیت شدن
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
forms سابقه فعالیت اسب
activity group therapy درمان با فعالیت گروهی
activity sampling نمونه گیری از فعالیت
form سابقه فعالیت اسب
gastrovascular دارای فعالیت درمعده ورگها
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
latest finish time دیرترین زمان ختم یک فعالیت
hyperthyroid ازدیاد فعالیت غذه درقی
to work at a high pressure با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
force activity designator شماره ترتیب فعالیت یکان
take the bull by the horns <idiom> چند نوع فعالیت داشتن
abuzz <adj.> پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
scope for one's energies میدان برای ابراز فعالیت
activation کنش ور سازی ایجاد فعالیت
activating effect of functional group گروه زیاد کننده فعالیت
activity designator شاخص فعالیت یکان یا قسمت
precipitancy شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
precipitance شتابزدگی عمل یا فعالیت رسوبی
hyperactive دارای فعالیت بیش ازاندازه
biogenic محصول فعالیت موجودات زنده
biological half time زمان فعالیت یک عامل میکروبی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
biological half time زمان امکان فعالیت عامل میکربی
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
thermodynamics مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت
pyrochemical وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
home range جای محدود برای فعالیت حیوانات
hardball فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت
to phase out their activities فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
canvassing برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
canvass برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassed برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
euthenics مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
canvasses برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
depressant دژم ساز عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی
Appetite comes with eating. <proverb> با پیش رفت فعالیت تمایل افزایش می یابد. [ضرب المثل]
parabiosis برگشت ووقفه فعالیت حیاتی موجود فرونشستگی احساسات یافعالیت
downtime پریودی که تجهیزات موردنظردراثر نقص فنی از فعالیت بازمانده است
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
entelechy تشکیل
endomorphism تشکیل
incorporation تشکیل
establishments تشکیل
establishment تشکیل
endomorphy تشکیل
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
constituting تشکیل دادن
placentation تشکیل جفت
constitutes تشکیل دادن
antidim مایع ضد تشکیل مه
osteogenesis تشکیل استخوان
orogenesis تشکیل کوه
stratification تشکیل چینه
constituted تشکیل دادن
antitrust مخالف تشکیل
annulation تشکیل حلقه
organizers تشکیل دهنده
organizer تشکیل دهنده
organisers تشکیل دهنده
capital formation تشکیل سرمایه
siltation تشکیل لجن
sporogeny تشکیل هاگ
organising تشکیل دادن
organizes تشکیل دادن
sacculation تشکیل کیسه
organizing تشکیل دادن
organises تشکیل دادن
spermatogenesis تشکیل نطفه
sporogenesis تشکیل هاگ
organize تشکیل دادن
formation صف ارایی تشکیل
preformation تشکیل قبلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com