English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
high light تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
Other Matches
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
organising تشکیل دادن
constituting تشکیل دادن
organizes تشکیل دادن
to erect into تشکیل دادن از
form تشکیل دادن
formed تشکیل دادن
forms تشکیل دادن
organize تشکیل دادن
constituted تشکیل دادن
constitute تشکیل دادن
organises تشکیل دادن
organizing تشکیل دادن
constitutes تشکیل دادن
forms تشکیل دادن ساختن
differentiating دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiates دیفرانسیل تشکیل دادن
colonizes تشکیل مستعمره دادن
differentiate دیفرانسیل تشکیل دادن
to form a habit تشکیل عادت دادن
pods تشکیل نیام دادن
preform قبلا تشکیل دادن
formed تشکیل دادن ساختن
beds تشکیل طبقه دادن
bed تشکیل طبقه دادن
colonizing تشکیل مستعمره دادن
colonize تشکیل مستعمره دادن
colonising تشکیل مستعمره دادن
colonises تشکیل مستعمره دادن
colonised تشکیل مستعمره دادن
form تشکیل دادن ساختن
syndicates تشکیل اتحادیه دادن
syndicates اتحادیه تشکیل دادن
gang جمعیت تشکیل دادن
gangs جمعیت تشکیل دادن
syndicate تشکیل اتحادیه دادن
syndicate اتحادیه تشکیل دادن
pod تشکیل نیام دادن
colonized تشکیل مستعمره دادن
convening تشکیل جلسه دادن
convenes تشکیل جلسه دادن
convened تشکیل جلسه دادن
convene تشکیل جلسه دادن
nucleate تشکیل هسته دادن
electroluminescent صفحه نمایش مسط ح و سبک که از دو قطعه شیشه پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط لایه نازک گاز که در صورت سیگنال الکتریکی به آن اصابت کند روشن میشود
semicircle نیم دایره تشکیل دادن
semicircles نیم دایره تشکیل دادن
federate تشکیل کشورهای متحد دادن
vocalize تلفظ کردن تشکیل دادن
federating تشکیل کشورهای متحد دادن
federates تشکیل کشورهای متحد دادن
federated تشکیل کشورهای متحد دادن
circlets تشکیل دایره کوچک دادن
circlet تشکیل دایره کوچک دادن
federated متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federate متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
federates متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federating متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
clubbing :چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
club :چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
surged برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
clubs :چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
surge برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raise بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
surges برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raises بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
clubbed :چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
adding قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adds قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
polymerize باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
add قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
constitutes تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitute تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituting تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
azerty keyboard روشن قرار دادن کلیدها روی صفحه کلید که خط اول AZERTY آغاز میشود
incrust با قشر و پوست پوشاندن دارای پوشش سخت کردن قشر تشکیل دادن
radar netting تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
daylight روز روشن روشن کردن
daylit روز روشن روشن کردن
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
demilitarization تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
remarks نکته
point نکته
poniter نکته
to the letter <adv.> نکته به نکته
remarked نکته
remarking نکته
exactly <adv.> نکته به نکته
remark نکته
word for word <adv.> نکته به نکته
MOTs نکته
letter for letter <adv.> نکته به نکته
MOT نکته
faithfully <adv.> نکته به نکته
verbatim <adv.> نکته به نکته
scrutator نکته سنج
finesse نکته بینی
punctiliously نکته سنج
an uncalled-for remark نکته ای ناخوانده
an inappropriate remark نکته ای بیجا
quodlibet نکته قابل
quodlibet نکته عالی
niftiest نکته دان
generalities نکته کلی
nifty نکته دان
mosul نکته کلمه
red herring نکته انحرافی
nicely نکته باریک
prigs نکته گیر
generality نکته کلی
punctilious نکته سنج
niftier نکته دان
prig نکته گیر
punctiliousness نکته گیری
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
punctual لایتجزی نکته دار
get to the heart of <idiom> مهمترین نکته را گرفتن
hypergnosis نکته پردازی بیمارگون
subtility نکته باریک دقیقه
to split hairs نکته گیری کردن
epigrammatical نکته دار هجوامیز
shortcoming نکته ضعف کمبود
hypergnosia نکته پردازی بیمارگون
gist لب کلام نکته مهم
particular دقیق نکته بین
shortcomings نکته ضعف کمبود
punctilio نکته دقیق در ایین رفتار
It is a very subtle point. نکته بسیار ظریفی است
to come straight to the point <idiom> مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
that point was of p interest ان نکته جالبیست ویژهای داشت
I'll give you that [much] . دراین نکته اعتراف می کنم [که حق با تو است] .
hit the high spots <idiom> روی نکته اصلی تمرکز کردن
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
there is time and place for everything <proverb> هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
to beg the question نکته مورد منازعه رامسلم فرض کردن
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
issue of fact نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
he rode me off on a side issue نکته فرعی پیش اورده مراازاصل مطلب پرت کرد
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
incorporation تشکیل
entelechy تشکیل
endomorphy تشکیل
establishments تشکیل
endomorphism تشکیل
establishment تشکیل
siltation تشکیل لجن
sporogeny تشکیل هاگ
preformation تشکیل قبلی
formation constant ثابت تشکیل
fibrillation تشکیل الیاف
sporogenesis تشکیل هاگ
spermatogenesis تشکیل نطفه
enthalpy of formation انتالپی تشکیل
embryogen تشکیل جنین
vacuolation تشکیل حفره
orogenesis تشکیل کوه
osteogenesis تشکیل استخوان
capital formation تشکیل سرمایه
placentation تشکیل جفت
the house went into secret session تشکیل داد
embryogeny تشکیل جنین
organisers تشکیل دهنده
stratification تشکیل چینه
heat of formation گرمای تشکیل
stratification تشکیل طبقات
strobilation تشکیل رشته
hematopoiesis تشکیل خون
organizers تشکیل دهنده
organizer تشکیل دهنده
ossification تشکیل استخوان
umbilication تشکیل ناف
gleization تشکیل خاک رس
antitrust مخالف تشکیل
antidim مایع ضد تشکیل مه
metamerism تشکیل حلقهای
tournament تشکیل مسابقات
foetation تشکیل جنین
flagellation تشکیل تاژک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com