Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (23 milliseconds)
English
Persian
federate
تشکیل کشورهای متحد دادن
federated
تشکیل کشورهای متحد دادن
federates
تشکیل کشورهای متحد دادن
federating
تشکیل کشورهای متحد دادن
Other Matches
federalization
تشکیل کشورهای متحد
federates
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federate
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federating
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federated
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federative
مبنی بر سازمان کشورهای متحد
league of nations
تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
advanced countries
کشورهای پیشرفته کشورهای توسعه یافته
developed countries
کشورهای توسعه یافته کشورهای پیشرفته
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
constitutes
تشکیل دادن
organising
تشکیل دادن
organises
تشکیل دادن
constitute
تشکیل دادن
organizes
تشکیل دادن
organize
تشکیل دادن
form
تشکیل دادن
constituted
تشکیل دادن
to erect into
تشکیل دادن از
formed
تشکیل دادن
constituting
تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن
organizing
تشکیل دادن
syndicates
تشکیل اتحادیه دادن
convening
تشکیل جلسه دادن
colonises
تشکیل مستعمره دادن
beds
تشکیل طبقه دادن
syndicates
اتحادیه تشکیل دادن
colonised
تشکیل مستعمره دادن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
convenes
تشکیل جلسه دادن
convened
تشکیل جلسه دادن
syndicate
تشکیل اتحادیه دادن
syndicate
اتحادیه تشکیل دادن
convene
تشکیل جلسه دادن
pods
تشکیل نیام دادن
colonizes
تشکیل مستعمره دادن
differentiating
دیفرانسیل تشکیل دادن
gangs
جمعیت تشکیل دادن
bed
تشکیل طبقه دادن
colonized
تشکیل مستعمره دادن
colonize
تشکیل مستعمره دادن
form
تشکیل دادن ساختن
formed
تشکیل دادن ساختن
differentiates
دیفرانسیل تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن ساختن
pod
تشکیل نیام دادن
preform
قبلا تشکیل دادن
nucleate
تشکیل هسته دادن
differentiate
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonising
تشکیل مستعمره دادن
colonizing
تشکیل مستعمره دادن
gang
جمعیت تشکیل دادن
circlets
تشکیل دایره کوچک دادن
vocalize
تلفظ کردن تشکیل دادن
semicircles
نیم دایره تشکیل دادن
circlet
تشکیل دایره کوچک دادن
semicircle
نیم دایره تشکیل دادن
high light
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
surge
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raise
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
clubs
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
club
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
raises
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
surged
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surges
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
clubbed
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbing
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
developing countries
کشورهای در حال رشد کشورهای در حال توسعه
adds
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adding
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
add
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
polymerize
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
constitutes
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituting
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitute
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
incrust
با قشر و پوست پوشاندن دارای پوشش سخت کردن قشر تشکیل دادن
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
industrial nations
کشورهای صنعتی
overseas
کشورهای بیگانه
developed market economy countries
کشورهای مرفه
less developed contries
کشورهای کم رشد
free world
کشورهای غیرکمونیست
allied
کشورهای هم پیمان
poor countries
کشورهای فقیر
uncomitted countries
کشورهای غیرمتعهد
retarded countries
کشورهای عقب مانده
backward countries
کشورهای عقب مانده
developing countries
کشورهای در حال توسعه
development countries
کشورهای قابل توسعه
internationals
مربوط به کشورهای مختلف
capitalist countries
کشورهای سرمایه داری
third world countries
کشورهای جهان سوم
the united states of america
ایالات یا کشورهای متحدامریکا
international
مربوط به کشورهای مختلف
allied headquarters
قرارگاه کشورهای هم پیمان
The English speaking-countries.
کشورهای انگلیسی زبان
Underdeveloped ( backward) countries .
کشورهای عقب افتاده
underdeveloped countries
کشورهای توسعه نیافته
OPEC
سازمان کشورهای صادرکننده نفت
reactions from abroad
واکنش مردم در کشورهای خارجی
organization of petroleum exporting cont
سازمان کشورهای صادرکننده نفت
pan americanism
طرفداری از اتحاد کشورهای امریکایی
third world economies
اقتصاد کشورهای جهان سوم
overseas income
درامد از کشور یا کشورهای خارجی
orienting
کشورهای خاوری درخشندگی بسیار
commonwealth games
جام کشورهای مشترک المنافع
orient
کشورهای خاوری درخشندگی بسیار
commonwealth
کشورهای مشترک المنافع جمهور
orients
کشورهای خاوری درخشندگی بسیار
OAS
مخفف سازمان کشورهای امریکایی
less developed countries
کشورهای کمتر توسعه یافته
commonwealths
کشورهای مشترک المنافع جمهور
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
trade follows the flag
تجارت کشورهای مشترک المنافع با انگلستان
oil rich countries
کشورهای ثروتمند تولید کننده نفت
developed market economy countries
کشورهای توسعه یافته ازنظر اقتصادی
least developed countries
پائین ترین کشورهای در حال توسعه
unicef (= united nations international
یع کودکان کشورهای توسعه نیافته است
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
ones
متحد
federates
متحد
confederates
متحد
confederate
متحد
federate
متحد
federated
متحد
one
متحد
united
متحد
associate
متحد
in league
متحد
federating
متحد
conjunct
متحد
federal
متحد
corporate
متحد
unified
متحد
associated
متحد
associating
متحد
associates
متحد
married
متحد
allied
متحد
pax britannica
اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
e r p
جهت کمک به توسعه اقتصادی کشورهای اروپا
seato forces
نیروهای کشورهای پیمان جنوب شرقی اسیا
federating
متحد کردن
close-knit
صمیمی و متحد
unite
متحد کردن
concentric
متحد المرکز
realigned
متحد شدن
unifier
متحد کننده
nexus
گروه متحد
unifies
متحد کردن
realigning
متحد شدن
band
متحد کردن
unites
متحد کردن
accrete
متحد کردن
bands
متحد شدن
federates
متحد کردن
bands
متحد کردن
running mate
متحد انتخاباتی
unify
متحد کردن
unifying
متحد کردن
federated
متحد کردن
band
متحد شدن
unitive
متحد کننده
uniting
متحد کردن
realigns
متحد شدن
federate
متحد کردن
unified command
فرماندهی متحد
running mates
متحد انتخاباتی
unified
متحد شده
uniform
متحد الشکل
uniforms
متحد الشکل
realign
متحد شدن
allying
متحد کردن
feudist
متحد دشمن
ally
متحد کردن
to make common cause
متحد شدن
Comparison with other countries is extremely interesting.
مقایسه با کشورهای دیگر بی اندازه جالب توجه است.
satellite
ماهواره اقمار یک کشور یا کشورهای وابسته سیاسی و نظامی
the big four
درکنفرانس صلح پاریس 9191به کشورهای فرانسه انگلستان
first world
کشورهای کنونی سرمایه داری پیشرفته ازنظر اقتصادی
satellites
ماهواره اقمار یک کشور یا کشورهای وابسته سیاسی و نظامی
unified
یکپارچه فرماندهی متحد
herd
متحد کردن گروه
realigned
مجددا متحد شدن
realigning
مجددا متحد شدن
consociate
متحد کردن پیوستن
joined
گراییدن متحد کردن
league
اتحاد متحد کردن
herding
متحد کردن گروه
joins
گراییدن متحد کردن
join
گراییدن متحد کردن
herded
متحد کردن گروه
charter of the united nations
منشور ملل متحد
realign
مجددا متحد شدن
United Nations
سازمان ملل متحد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com