Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (48 milliseconds)
English
Persian
tail
تعقیب کردن
tailed
تعقیب کردن
tails
تعقیب کردن
practicing
تعقیب کردن
practise
تعقیب کردن
practises
تعقیب کردن
practising
تعقیب کردن
prosecute
تعقیب کردن
prosecuted
تعقیب کردن
prosecutes
تعقیب کردن
prosecuting
تعقیب کردن
sue
تعقیب کردن
sued
تعقیب کردن
sues
تعقیب کردن
suing
تعقیب کردن
chivied
تعقیب کردن
chivies
تعقیب کردن
chivvied
تعقیب کردن
chivvies
تعقیب کردن
chivvy
تعقیب کردن
chivvying
تعقیب کردن
chivying
تعقیب کردن
chase
تعقیب کردن
chased
تعقیب کردن
chases
تعقیب کردن
chasing
تعقیب کردن
ensue
تعقیب کردن
ensued
تعقیب کردن
ensues
تعقیب کردن
pursue
تعقیب کردن
pursued
تعقیب کردن
pursues
تعقیب کردن
pursuing
تعقیب کردن
trace
تعقیب کردن
traced
تعقیب کردن
traces
تعقیب کردن
track
تعقیب کردن
tracked
تعقیب کردن
tracks
تعقیب کردن
chace
تعقیب کردن
chive
تعقیب کردن
follow up
تعقیب کردن
lay by the heels
تعقیب کردن
lay fast by the heels
تعقیب کردن
to follow up
تعقیب کردن
Search result with all words
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suited
خواست دادن تعقیب کردن
suits
خواست دادن تعقیب کردن
hound
باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounded
باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounding
باتازی شکار کردن تعقیب کردن
hounds
باتازی شکار کردن تعقیب کردن
pursuit
تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
pursuits
تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
follow
تعقیب کردن فهمیدن
followed
تعقیب کردن فهمیدن
follows
تعقیب کردن فهمیدن
course
تعقیب کردن شکار از طرف سگ
coursed
تعقیب کردن شکار از طرف سگ
courses
تعقیب کردن شکار از طرف سگ
bloodhound
بااشتیاق وتیزهوشی تعقیب کردن
bloodhounds
بااشتیاق وتیزهوشی تعقیب کردن
prosecute
تعقیب قانونی کردن
prosecuted
تعقیب قانونی کردن
prosecutes
تعقیب قانونی کردن
prosecuting
تعقیب قانونی کردن
sue
تعقیب قانونی کردن
sued
تعقیب قانونی کردن
sues
تعقیب قانونی کردن
suing
تعقیب قانونی کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
litigate
تعقیب قانونی کردن
litigated
تعقیب قانونی کردن
litigates
تعقیب قانونی کردن
litigating
تعقیب قانونی کردن
law
قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
laws
قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
homing
روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
indict
تعقیب قانونی کردن
indicted
تعقیب قانونی کردن
indicting
تعقیب قانونی کردن
indicts
تعقیب قانونی کردن
track
تعقیب مسیر کردن
tracked
تعقیب مسیر کردن
tracks
تعقیب مسیر کردن
process
جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
processes
جریان دعوی از مجرای قانون تعقیب کردن
arraign
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
estreat
ازدفاتراستخراج کردن وبرای تعقیب بدادگاه دادن
follow up
تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
invisible hand
فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
lock on
باعلائم مخابراتی و رادارچیزی را تعقیب کردن
lock on
قفل کردن توپ روی هدف هنگام تعقیب ادامه مستمرتعقیب هدف
practise or tice
توط ئه دیدن تعقیب کردن
push along
راه خود را باعجله تعقیب کردن
push along forward
راه خود را باعجله تعقیب کردن
push along on
راه خود را باعجله تعقیب کردن
To shadow someone.
مثل سایه کسی را تعقیب کردن
Other Matches
neutralize track
هدف را تعقیب نکنید دررهگیری هوایی تعقیب موقوف
witch hunt
محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch-hunts
محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch-hunt
محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
elevation tracking
دستگاه تعقیب صعود هواپیما تعقیب صعود یا بالا رفتن
venery
تعقیب
right to sue
حق تعقیب
prosecutions
تعقیب
chases
تعقیب
clampdown
تعقیب
continuation
تعقیب
pursuant to
در تعقیب
following
تعقیب
chased
تعقیب
clampdowns
تعقیب
pursuance
تعقیب
chace
تعقیب
persecution
تعقیب
follow-up
تعقیب
pursuit
تعقیب
chase
تعقیب
pursuits
تعقیب
further to
در تعقیب
prosecution
تعقیب
follow-ups
تعقیب
in pursuance of
در تعقیب
in continuation of
در تعقیب
chasing
تعقیب
litigation
تعقیب
prosecution
تعقیب کننده
indicter
تعقیب کننده
drop track
تعقیب موقوف
chaser
تعقیب کننده
chasers
تعقیب کننده
tailing
دنباله تعقیب
pursuers
تعقیب کننده
suit
تعقیب انطباق
indictor
تعقیب کننده
suited
تعقیب انطباق
legal suit
تعقیب قضایی
indictable
قابل تعقیب
liable to prosecution
مورد تعقیب
impeachable
قابل تعقیب
prosecutable
قابل تعقیب
pursuable
قابل تعقیب
prosecutions
تعقیب کننده
manhunt
تعقیب جنایتکاران
hue and cry
تعقیب قاتل
manhunts
تعقیب جنایتکاران
pursuit course
مسیر تعقیب
pursuer
تعقیب کننده
nonsequitur
عدم تعقیب
automatic tracking
تعقیب خودکار
indifferent
بی طرف بی تعقیب
traceable
قابل تعقیب
autotrack
تعقیب خودکار
prosecutor
تعقیب قانونی
trailer
تعقیب کننده
suits
تعقیب انطباق
trailers
تعقیب کننده
nonsuit
عدم تعقیب
prosecutors
تعقیب قانونی
automatic aiming
تعقیب خودکار
suability
قابلیت تعقیب
nolle proseequi
منع تعقیب
criminal prosecution
تعقیب جزایی
verdict for staying the proceeding
قرار منع تعقیب
track production
شروع تعقیب هدف
give chase
<idiom>
تعقیب چیزی یا کسی
actionable
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
trailing
هدف را تعقیب کنید
punishable
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
not liable to prosecution
غیر قابل تعقیب
follwer
مقلد تعقیب کننده
track mode
روش تعقیب هدف
pointer chasing
تعقیب اشاره گرها
penal
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
culpable
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
prosecutions
تعقیب قانونی پیگرد
violation will be prosecuted
متخلفین تعقیب خواهند شد
absolution
منع تعقیب کیفری
arraignment
احضار به محکمه تعقیب
drop track
تعقیب را قطع کنید
action
جریان حقوقی تعقیب
suable
قابل تعقیب قانونی
prosecution
تعقیب قانونی پیگرد
trail
هدف را تعقیب کنید
trails
هدف را تعقیب کنید
chargeable
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
astro tracker
تعقیب کننده نجومی
merged
اعلام مسیر تعقیب
nolle prosequi
قرار موقوفی تعقیب
indictable
<adj.>
قابل تعقیب
[حقوقی]
trailed
هدف را تعقیب کنید
pursuance of a plan
تعقیب اندیشه یا نقشهای
snooper scope
دوربین تعقیب و دیدبانی
actionable
قابل تعقیب در دادگاه
actionable
قابل تعقیب قانونی
actions
جریان حقوقی تعقیب
actionable
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
contact lost
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
chargeable
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
penal
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
indictable
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
culpable
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
actionable
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
indictable
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
penal
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
punishable
<adj.>
قابل تعقیب در دادگاه
[حقوقی]
subchaser
تعقیب کننده زیر دریایی
culpable
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
punishable
<adj.>
قابل تعقیب قانونی
[حقوقی]
trail
هدف رادر سمت ... تعقیب کنید
trails
هدف رادر سمت ... تعقیب کنید
submarine chaser
قایق مامور تعقیب زیر دریایی
non indictable offence
جرایمی که بدون صدورادعانامه تعقیب می شوند
whipper
تعقیب کننده شخص موثر و مهم
track mode
روش تعقیب زمینی هواپیما به طورخودکار
tracking index
فهرست شماره ترتیب مسیرهای تعقیب
trailing
هدف رادر سمت ... تعقیب کنید
snooper
هواپیمایی که در حال تعقیب یا دیدبانی است
trailed
هدف رادر سمت ... تعقیب کنید
cease engagement
درگیری قطع هدف را تعقیب نکنید
trailer
خودرو تریلی کش هواپیمای تعقیب کننده هدف
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
still hunting
روش شکار با تعقیب اهسته بدون کمک سگ
trailers
خودرو تریلی کش هواپیمای تعقیب کننده هدف
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
revivor
تعقیب دعوایی که به علتی معوق مانده بوده است
check port/starboard
جهت تعقیب رادار به سمت دماغه کشتی یا دم هواپیما
cognizance
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
indicts
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicting
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indict
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted
تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
burladero
دیوار چوبی محافظ هنگام تعقیب شدن گاوباز بوسیله گاو
hunting
حرکت سریع لوله تانک به بالا و پایین دراثر تعقیب خودکار با رادار
beacon double
اسم رمز برای انتخاب روش تعقیب هدف با استفاده از دونوع موج رادار
prize fighting
درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
groupie
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupies
دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
snake mode
روش تعقیب مارپیچی درپدافند هوایی روش پروازمارپیچی هواپیما
theft bote
استرداد مال مسروقه ازسارق به این شرط که مال باخته از تعقیب سارق منصرف شود
track telling
ارتباط و مخابرات بین هواپیمای شناسایی و سیستم کنترل و ردگیری زمینی مبادله اخبار و اطلاعات ردگیری و تعقیب هدف
packs
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
pack
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
track off
انحراف از مسیر تعقیب هدف رد شدن نقطه نشانی از روی هدف در نشانه روی
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
prosecutors
پیگرد کننده تعقیب کننده
guide on me
فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
blips
نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
blip
نقاط درخشان روی صفحه رادار علامت روشنی که نشانه تعقیب امواج روی لامپ صفحه رادار است
radar tracking
تعقیب به وسیله رادار ردیابی هدفها به وسیله رادار
aided tracking
سیستم ردیابی خودکار سیستم تعقیب خودکار هدفها
hostile track
تعقیب هواپیمای دشمن ردگیری هواپیمای دشمن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com