Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English
Persian
adjustment
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
adjustments
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
Other Matches
adjust
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
nipped
چیزی جزئی
nip
چیزی جزئی
nips
چیزی جزئی
Do you have anything better?
آیا چیزی بهتر دارید؟
think better of
<idiom>
رسیدگی دوباره به چیزی وتصمیمگیری بهتر
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
multipass overlap
سیستمی که چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matria-dot ایجاد میکند با تکرا خط حروف ولی تغییر مکان به آرامی
overlap
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlapped
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlaps
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
outselling
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsell
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsold
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsells
بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
retail bin
انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
pareto criterion
ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
converts
تغییر چیزی به دیگری
convert
تغییر چیزی به دیگری
converted
تغییر چیزی به دیگری
converting
تغییر چیزی به دیگری
modification
تغییر اعمال شده به چیزی
movement
تغییر دادن محل چیزی
move
تغییر دادن محل چیزی
moved
تغییر دادن محل چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
shakedown
[of something]
[American English]
تغییر پایه سیستم کاری
[چیزی]
adapts
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
adapting
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
combat resolution
تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
transforms
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transform
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
end strings
نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked
مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
hangover
تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
income effect
اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
hangovers
تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
plastic
تغییر پذیر قابل تحول و تغییر
variable area nozzle
نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
better than
بهتر از
better
بهتر
so much the better for me
بهتر من
all the better
چه بهتر
so much the better
چه بهتر
the more better the best
بهتر
change over
تغییر روش تغییر رویه
changing
تغییر کردن تغییر دادن
change
تغییر کردن تغییر دادن
changes
تغییر کردن تغییر دادن
changed
تغییر کردن تغییر دادن
The more the better .
هر چه بیشتر بهتر
modify
بهتر کردن
modifies
بهتر کردن
ameliorative
بهتر شونده
ameliorates
بهتر کردن
ameliorator
بهتر کننده
ameliorating
بهتر کردن
ameliorated
بهتر کردن
preferably
بطور بهتر
modifying
بهتر کردن
ameliorate
بهتر کردن
above rubies
بهتر از یاقوت
amelioration
بهتر شدن
So much the better.
دیگه بهتر
might as well
<idiom>
ترجیحا بهتر
cote
بهتر بودن از
the best of all
از همه بهتر
meliorate
بهتر شدن
meliorative
بهتر شونده
to change to the better
بهتر شدن
on the mend
<idiom>
بهتر شدن
tea is preferable to water
چایی از اب بهتر است
it was no better
هیچ بهتر نبود
enhanced
بهتر یا واضح تر کردن
the better plan is to
بهتر این است که .....
enhance
بهتر یا واضح تر کردن
ammunition modification
بهتر سازی مهمات
enhances
بهتر یا واضح تر کردن
Just as well you didnt come .
همان بهتر که نیامدی
more the merrier
<idiom>
هرچی بیشتر بهتر
An ounce of prevention is better than a pound of cure.
<proverb>
پیشگیری بهتر از درمانه.
An ounce of prevention is worth a pound of cure.
<proverb>
پیشگیری بهتر از درمانه.
I feel it is appropriate ...
به نظر من بهتر است که ...
it would be preferble to
بهتر خواهد بود
to get back on one's feet
بهتر شدن
[از بیماری]
modification
بهتر کردن مدل
An ounce of prevention is worth a pound of cure.
[Benjamin Franklin]
<proverb>
پیشگیری بهتر از درمانه.
enhancing
بهتر یا واضح تر کردن
he works better
او بهتر کار میکند
outplay
بازی بهتر از حریف
out act
بهتر انجام دادن از
Better late then never.
<proverb>
تاخیر بهتر از هرگز است .
It is better to know each others mind than to know each others language.
<proverb>
همدلى از همزبانى بهتر است .
surpassed
بهتر بودن از تفوق جستن
ameliorate
بهتر شدن بهبودی یافتن
ameliorated
بهتر شدن بهبودی یافتن
to get back on one's feet
وضعیت خود را بهتر کردن
surpass
بهتر بودن از تفوق جستن
surpasses
بهتر بودن از تفوق جستن
This photo does not do you justice.
خودتان از عکستان بهتر هستید
amended
بهتر کردن بهبودی یافتن
amending
بهتر کردن بهبودی یافتن
hardening and temper
بهتر کردن تشویه ی فولاد
amend
بهتر کردن بهبودی یافتن
rounding
ایجاد یک حرف با فاهر بهتر
rounding
ایجاد دید بهتر در گرافیک
ameliorates
بهتر شدن بهبودی یافتن
i should p stay at home
بهتر است در خانه بمانم
it peels better
بهتر پوست ان کنده میشود
ameliorating
بهتر شدن بهبودی یافتن
i know you better than he
من شما را بهتر میشناسم تااو
rushed
جزئی
rushing
جزئی
partial
جزئی
rush
جزئی
picayune
جزئی
snatchy
جزئی
smallest
جزئی کم
picayubnish
جزئی
small
جزئی کم
smaller
جزئی کم
paultry
جزئی
two limbed
دو جزئی
triparite
سه جزئی
inappreciable
جزئی
peppercorn
جزئی
peppercorns
جزئی
imperceptible
جزئی
ternal
سه جزئی
corpuscular
جزئی
duple
دو جزئی
indifferent
جزئی
parcel
جزئی از یک کل
minute
جزئی
petty
جزئی
potties
جزئی
portion
جزئی
portions
جزئی
inconsiderable
جزئی
peddling
جزئی
potty
جزئی
nominal
جزئی
fiddling
جزئی
trifling
جزئی
parcels
جزئی از یک کل
snatches
جزئی
retail
جزئی
remote
جزئی
remoter
جزئی کم
remoter
جزئی
remotest
جزئی کم
snatch
جزئی
A part of the whole .
جزئی از کل
snatching
جزئی
remotest
جزئی
snatched
جزئی
haxamerous
شش جزئی
remote
جزئی کم
negligible
جزئی
piddling
جزئی
adaphorous
جزئی
sexpartite
شش جزئی
paltry
جزئی
hexamerous
شش جزئی
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
She has known better days in her youth .
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
Better do it than wish it done.
<proverb>
شروع عمل بهتر از آرزوى انجام آن.
hole shot
شکست دادن حریف با شروع بهتر
you ought to know better
شما باید بهتر از این بدانید
hole job
شکست دادن حریف با شروع بهتر
I know best where my interests lie.
صلاح کارم را خودم بهتر می دانم
extrinsic
جزئی ضمیمه
heptamerous
هفت جزئی
nuances
فرق جزئی
immaterial
معنوی جزئی
pair
هرچیز دو جزئی
flesh wound
زخم جزئی
nuance
فرق جزئی
it is immaterial
جزئی است
retail
جزئی فروشی
wholly or in part
جزئی یا کلی
light laod
بار جزئی
pittance
مبلغ جزئی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com