Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 232 (43 milliseconds)
English
Persian
change
تغییر کردن تغییر دادن
changed
تغییر کردن تغییر دادن
changes
تغییر کردن تغییر دادن
changing
تغییر کردن تغییر دادن
Search result with all words
byte
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
bytes
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
image
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
images
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
corrupt
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
edit
اماده چاپ کردن تغییر دادن
edit
تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
edited
اماده چاپ کردن تغییر دادن
edited
تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
maintenance
فرآیند بهنگام سازی فایل با تغییر دادن یا اضافه کردن یا حذف ورودی ها
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
transmute
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuted
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuting
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
algebra
ساده کردن و تغییر دادن توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست ایجاد شده اند
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
commmute
تغییر دادن مبادله کردن
counter march
تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
fall back
تغییر موضع به عقب دادن عقب نشینی کردن
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
to refresh oneself
تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
Other Matches
end strings
نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked
مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transition
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transitions
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
hangover
تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
hangovers
تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
income effect
اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
plastic
تغییر پذیر قابل تحول و تغییر
variable area nozzle
نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
change over
تغییر روش تغییر رویه
shifts
تغییر دادن
change
تغییر دادن
modify
تغییر دادن
altered
تغییر دادن
shifted
تغییر دادن
changed
تغییر دادن
changes
تغییر دادن
changing
تغییر دادن
mutate
تغییر دادن
alter
تغییر دادن
modifies
تغییر دادن
alters
تغییر دادن
amending
تغییر دادن
amended
تغییر دادن
amend
تغییر دادن
mutating
تغییر دادن
mutates
تغییر دادن
mutated
تغییر دادن
modifying
تغییر دادن
realigns
تغییر دادن
realign
تغییر دادن
redeploy
[staff]
تغییر دادن
realigning
تغییر دادن
reset
تغییر دادن
transact
تغییر دادن
to turn
[into]
تغییر دادن
realigned
تغییر دادن
altering
تغییر دادن
shift
تغییر دادن
to convert something into something
تغییر دادن به
to turn something into something
تغییر دادن به
convert
تغییر دادن
permute
تغییر دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
transfiguring
تغییر شکل دادن
transforming
تغییر شکل دادن
veers
تغییر عقیده دادن
sing a different tune
<idiom>
تغییر جهت دادن
change
تغییر دادن تبدیل
reshape
تغییر شکل دادن
transforms
تغییر شکل دادن
to transform
[into]
تغییر شکل دادن
[به]
changes
تغییر دادن تبدیل
to veer
[off]
تغییر جهت دادن
color
تغییر رنگ دادن
to change colour
تغییر رنگ دادن
to change one's tune
تغییر عقیده دادن
colours
تغییر رنگ دادن
changing
تغییر دادن تبدیل
colour
تغییر رنگ دادن
to change ones mind
تغییر رای دادن
transform
تغییر شکل دادن
to change the tack
تغییر رویه دادن
transfigures
تغییر شکل دادن
transformed
تغییر شکل دادن
changed
تغییر دادن تبدیل
disguised
تغییر قیافه دادن
disguise
تغییر قیافه دادن
modification
تغییر شکل دادن
discolored
تغییر رنگ دادن
discoloring
تغییر رنگ دادن
discolors
تغییر رنگ دادن
discolour
تغییر رنگ دادن
discoloured
تغییر رنگ دادن
discolouring
تغییر رنگ دادن
discolours
تغییر رنگ دادن
quirk
تغییر جهت دادن
quirks
تغییر جهت دادن
metamorphose
تغییر شکل دادن
metamorphosed
تغییر شکل دادن
metamorphoses
تغییر شکل دادن
transmuting
تغییر هیئت دادن
disguising
تغییر قیافه دادن
transfiguring
تغییر صورت دادن
remodel
تغییر وضع دادن
transfigures
تغییر صورت دادن
transfigured
تغییر شکل دادن
remodeled
تغییر وضع دادن
remodeling
تغییر وضع دادن
remodelled
تغییر وضع دادن
transfigured
تغییر صورت دادن
transfigure
تغییر شکل دادن
remodelling
تغییر وضع دادن
remodels
تغییر وضع دادن
shift the rudder
تغییر دادن سکان
transmute
تغییر هیئت دادن
transmuted
تغییر هیئت دادن
discolor
تغییر رنگ دادن
transmutes
تغییر هیئت دادن
metamorphosing
تغییر شکل دادن
go about
تغییر جهت دادن
misshape
تغییر شکل دادن
transshape
تغییر ماهیت دادن
tunes
تغییر فرکانس دادن
tune
تغییر فرکانس دادن
switches
تغییر جهت دادن
transshape
تغییر شکل دادن
switched
تغییر جهت دادن
disguises
تغییر قیافه دادن
shunts
تغییر جهت دادن
switch
تغییر جهت دادن
transfigure
تغییر صورت دادن
veered
تغییر عقیده دادن
shunt
تغییر جهت دادن
veer
تغییر عقیده دادن
shunted
تغییر جهت دادن
modifies
تغییر دادن معتدل ساختن
transfer
تغییر سمت دادن لوله
transferring
تغییر سمت دادن لوله
modify
تغییر دادن معتدل ساختن
relieves
تغییر پست دادن برجستگی
moves
تغییر دادن محل چیزی
put about
تغییر جهت دادن برگشتن
relieve
تغییر پست دادن برجستگی
transfers
تغییر سمت دادن لوله
shake up
<idiom>
تغییر دادن سیستم کاری
movement
تغییر دادن محل چیزی
relieving
تغییر پست دادن برجستگی
redeployment
تغییر مکان دادن یکانها
to change one's countenance
تغییر قیافه یا رنگ دادن
move
تغییر دادن محل چیزی
moved
تغییر دادن محل چیزی
modifying
تغییر دادن معتدل ساختن
negation
تغییر دادن علامت یک عدد
fm
فرایند تغییر مقدار نشان داده شده توسط یک سیگنال ازطریق تغییر فرکانس سیگنال مدولاسیون فرکانس odulation
wears
تغییر سمت دادن به دور از باد
wear
تغییر سمت دادن به دور از باد
abreact
تغییر دادن عقیده شخص با تلقین
columnar transposition
تغییر مکان دادن عوامل در ستون
displace
جابجا شدن تغییر موضع دادن
pyrolyze
در اثر حرارت تغییر شیمیایی دادن
displaced
جابجا شدن تغییر موضع دادن
displacing
جابجا شدن تغییر موضع دادن
to shake up
[a company]
<idiom>
سازمان
[شرکتی را ]
اساسا تغییر دادن
displaces
جابجا شدن تغییر موضع دادن
to jink right
[left]
ناگهان مسیر را به راست
[چپ]
تغییر دادن
reconfiguration
تغییر دادن ساختار داده در سیستم
divert
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverted
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverts
تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
cycled
تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycles
تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycle
تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
chasing
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
to change somebody's ways
رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
chase
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases
تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
opportunism
بر مبنای نفع شخصی تغییر عقیده دادن
toggles
سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
prodify
تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
toggle
سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
curls
پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
peen
تغییر شکل دادن سطح فلز باضربات چکش
gradate
بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
curl
پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
curled
پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
fet
وسیله الکترونیکی که به عنوان کنترل جریان متغییر بکار می رود : یک سیگنال خارجی مقاومت وسیله و جریان جاری را تغییر میدهد به وسیله تغییر پهنای کانال هدایت
angular travel
تغییر مکان زاویهای زاویه تغییر مکان
adjusting
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjust
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
gradient circuit
مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
duble option
خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
to transubstantiate
تغییر دادن ماده
[نان و شراب مربوط به عشاربانی]
به بدن و خون عیسی مسیح
[دین]
long run
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
varies
تغییر کردن
to turn
[into]
تغییر کردن
vary
تغییر کردن
source
نرم افزارای که به کاربر امکان تغییر دادن , حذف و افزودن دستورات در فایل اصلی برنامه میدهد
graduates
تغییر تدریجی کردن
graduating
تغییر تدریجی کردن
graduate
تغییر تدریجی کردن
ranges
تغییر کردن خط مبنا
ranged
تغییر کردن خط مبنا
range
تغییر کردن خط مبنا
vary infinitely
بی اندازه تغییر کردن
revolve
دور زدن تغییر کردن
range
تغییر کردن یا متفاوت بودن
move
پیشنهاد کردن تغییر مکان
moved
پیشنهاد کردن تغییر مکان
revolved
دور زدن تغییر کردن
change
تغییر کردن عوض شدن
ranged
تغییر کردن یا متفاوت بودن
ranges
تغییر کردن یا متفاوت بودن
changed
تغییر کردن عوض شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com