English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
Other Matches
wrathful تلافی دراوردن
to take vengeance on a person تلافی برکسی دراوردن
serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
to serve one out تلافی بسر کسی دراوردن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
oer برسر
nob ضربت برسر
nobs ضربت برسر
be covered کلاه برسر بگذارید
impassion برسر شهوت اوردن
inspirit برسر غیرت اوردن
death passes on all مرگ برسر همه می اید
howitzer توپی که طول لوله ان برابر با 02 تا03 برابر کالیبر باشد
beanie یکنوع عرقچین کوچک که محصلین برسر می گذارند
to pounce upon a bird ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
to keep up with a person باکسی برابربودن
to turn on any one باکسی بد شدن
to haunt with a person باکسی ماندگارشدن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
got a thing going <idiom> باکسی نامزد شدن
illtreat باکسی بد رفتاری کردن
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
cozy up to (someone) <idiom> باکسی دوستی برقرارکردن
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
take out <idiom> باکسی قرار گذاشتن
sympathy with any one همدردی یاهمفکری باکسی
to enter into p with another باکسی شرکت کردن
to have an i. with any one باکسی دیدار و گفتگو کردن
to be of kinship with somebody باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
handle with kid gloves <idiom> باکسی همکاری دقیق داشتن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
pick a quarrel <idiom> باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled up سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
densities سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
density سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
isodomun [بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
isodomon [بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
sensitive to corrosion حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
triplicate سه برابر سه برابر کردن
tit تلافی
tits تلافی
vindictive تلافی
incidence تلافی
retribution تلافی
amends تلافی
greet تلافی
marque تلافی
greets تلافی
greeted تلافی
reprisal تلافی
wanion تلافی
compensations تلافی
reprisals تلافی
compensation تلافی
retaliation تلافی
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
vindictive تلافی کننده
rewardable مزد تلافی
retortion تلافی بعین
retortion تلافی عینی
retaliator متضمن تلافی
retaliative تلافی کننده
to make reprisal تلافی در اوردن
recompense جبران تلافی
to make r. تلافی کردن
compensator تلافی کننده
retaliating تلافی کردن
wrathful تلافی کردن
pay تلافی کردن
paying تلافی کردن
pays تلافی کردن
recompensing جبران تلافی
recompensed جبران تلافی
to make reprisal تلافی کردن
recompenses جبران تلافی
rewards مزد تلافی
reciprocates تلافی کردن
avenging تلافی کردن
retaliate تلافی کردن
retaliated تلافی کردن
retaliates تلافی کردن
repaying تلافی پس دادن به
restitution جبران تلافی
recoup تلافی کردن
recouped تلافی کردن
reciprocated تلافی کردن
recoups تلافی کردن
by way of reciprocation در تلافی [کاری]
in return در تلافی [کاری]
reprisal تلافی کردن
repay تلافی پس دادن به
repays تلافی پس دادن به
reward مزد تلافی
reciprocate تلافی کردن
avenge تلافی کردن
rewarded مزد تلافی
avenged تلافی کردن
recouping تلافی کردن
avenges تلافی کردن
reprisals تلافی کردن
reward سزا تلافی کردن
to pay home تلافی کامل کردن
retort جواب متقابل تلافی
rewarded سزا تلافی کردن
rewardable سزا تلافی کردن
retorts جواب متقابل تلافی
reprise خرج تلافی کردن
rewards سزا تلافی کردن
i paid him out well خوب تلافی بسرش دراوردم
unrequited بدون تلافی یا عمل متقابل
i repaid his kindress in kind مهربانی او را عینا` تلافی کردم
Touché! خوب تلافی کردی! [در بحثی]
i will return his kindness مهربانی او را تلافی خواهم کرد
to take vengeance on any one تلافی بر سر کس در اوردن از کسی انتقام گرفتن
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
congruous درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
splash proof enclosure حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
She's done so much for us, we need to repay her somehow. او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
opposites برابر
threefold سه برابر
abreast برابر
doubled up دو برابر
equalled برابر
equalling برابر
equals برابر
squared برابر
vs در برابر
equaling برابر
versus در برابر
three fold سه برابر
opposite برابر
bracketed برابر
breasts برابر
breast برابر
squaring برابر
squares برابر
square برابر
sixfold شش برابر
sextuple شش برابر
equal برابر
symmetric برابر
equaled برابر
tenfold ده برابر
doubled دو برابر
level with each other برابر
eq برابر با
identical برابر
one fold یک برابر
as much a دو برابر
tantamount برابر
decuple ده برابر
triple سه برابر
tripled سه برابر
homological برابر
two fold دو برابر
double دو برابر
he is twice the man he was دو برابر
paripassu برابر
equipollent برابر
tripling سه برابر
one hundred times as many صد برابر
euqal برابر
ninefold نه برابر
for در برابر
even <adj.> برابر
triples سه برابر
retaliation تلافی کردن مقابله کردن به مثل
reciprocate تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocates تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocated تلافی کردن عمل متقابل کردن
peer to each other برابر با یکدیگر
counterbalanced نیروی برابر
prallelize برابر کردن
quadraple چهار برابر
money worth برابر پول
quintuple پنج برابر
doubled up دو برابر کردن
millionfold یک میلون برابر
reduplicate دو برابر کردن
octuple هشت برابر
counterbalance نیروی برابر
nip and tuck تقریبا برابر
peer برابر بودن با
counterbalances نیروی برابر
peering برابر بودن با
parallelize برابر کردن
life long برابر با یک عمر
equivalent برابر مشابه
manifold چند برابر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com