Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
permissible velocity	تندی مجاز
Other Matches
piggyback	دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
piggybacks	دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
legit	نمایش مجاز تاتر مجاز
visiting correspondent	نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
authorized level of organization	سطح مجاز پرسنل سازمانی سطح مجاز سازمانی
fieriness	تندی
fleetness	تندی
harsh usage	تندی
huffishly	به تندی
speeding	تندی
crustiness	تندی
choler	تندی
celerity	تندی
causticity	تندی
brusqurie	تندی
briskness	تندی
huffishness	تندی
impetuousness	تندی
precipitousness	تندی
speeds	تندی
vehemence	تندی
passionateness	تندی
keenness	تندی
inflammability	تندی
inconsiderateness	تندی
acrimony	تندی
astingency	تندی
angularity	تندی
tempest	تندی
incautiousness	تندی
acerbity	تندی
wildly	به تندی
abruptly	به تندی
tartly	به تندی
pungency	تندی
mordacity	تندی
kick	تندی
kicked	تندی
kicking	تندی
kicks	تندی
bitterness	تندی
tempests	تندی
fires	تندی
fired	تندی
rapidity	تندی
acrimoniousness	تندی
acrimoniously	به تندی
acridly	به تندی
acridness	تندی
acridfty	تندی
acrasy	تندی
acidness	تندی
acidly	به تندی
accelerative	تندی
brusqueness	تندی
abruptness	تندی
fire	تندی
sternly	تندی
speed of action	تندی
tartness	تندی
swiftness	تندی
velocities	تندی
sternness	تندی
velocity	تندی
steepness	تندی
violence	تندی
to tone down	از تندی
fastnesses	تندی
speediness	تندی
rapidness	تندی
promptness	تندی
promptitude	تندی
nippiness	تندی
easiness [quickness]	تندی
alacrity [speed]	تندی
wildness	تندی
fastness	تندی
suddenness	تندی
rabidness	تندی
acceleration	تندی
quickness of temper	تندی
quickness	تندی
quick temper	تندی
rigours	تندی
rigour	تندی
rigors	تندی
rashness	تندی
protervity	تندی
sourly	به تندی
sour temper	تندی
rigor	تندی
previousness	تندی
speed	تندی
angular velocity	تندی زاویهای
celerity	درجه تندی
easiness [quickness]	درجه تندی
petulance	تندی گستاخی
promptitude	درجه تندی
swiftness	درجه تندی
nippiness	درجه تندی
fleetness	درجه تندی
promptness	درجه تندی
quickness	درجه تندی
rapidity	درجه تندی
rapidness	درجه تندی
roughness	تندی ناهمواری
speediness	درجه تندی
virulence	تلخی تندی
speed of action	درجه تندی
irritably	ازروی تندی
alacrity [speed]	درجه تندی
peak speed	بیشترین تندی
radial velocity	تندی شعاعی
most probable speed	محتملترین تندی
mean velocity	تندی میانگین
let out	تندی کردن
irefully	ازروی تندی
instantaneous speed	تندی انی
instantaneous speed	تندی لحظهای
speed indicator	تندی نما
impetuosity	تندی حرارت
headiness	تندی گیرندگی
bad blood	تلخی تندی
velocity	درجه تندی
velocity of advance	تندی پیشرفت
with rapidity	تندی سرعت
petulancy	تندی گستاخی
pace	شیوه تندی
paced	شیوه تندی
ginger	تندی حرارت
paces	شیوه تندی
heat	تندی خشم
speeds	درجه تندی
speeding	درجه تندی
discourtesy	خشونت تندی
speed	درجه تندی
speedometers	تندی نما
speedometer	تندی نما
heats	تندی خشم
It was raining fast.	باران تندی می آمد
velocities	تندی برحسب زمان
impetuosity of youth	تندی یا غرور جوانی
rate	تندی سرعت عوارض
rates	تندی سرعت عوارض
rate of rise of water level	تندی بالا امدن اب
velocity	تندی برحسب زمان
petulantly	ازروی تندی یا کج خلقی
violence	شدت و تندی و سختی خشونت
at full speed	با تندی هر چه بیشتر بسرعتی هر چه تمامتر
To be short tempered with someone.	با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
rate of sideslip	همنه تندی در امتداد محورعرضی
design speed	سرعت مشخصه تندی پایه
She swerved sharply to avoid hitting a dog.	او [زن] ویراژ تندی داد تا با خودرو به سگ نزند.
metonymy	مجاز
allowed	مجاز
commissioned	مجاز
toluene	حد مجاز
tropologic	مجاز
admissibll	مجاز
admissible	مجاز
authorrized	مجاز
permissible	مجاز
licensable	مجاز
at liberty	مجاز
lawful	مجاز
authorised	مجاز
admittable	مجاز
licensed	مجاز
legal	مجاز
permitted	مجاز
permissive	مجاز
authorized	مجاز
rated	مجاز
allowable	مجاز
certified	مجاز
to pace the web	پارچه بافته را به نسبت تندی بافت به نوردپیچیدن
mesa	قله پهنی که دارای شیب تندی است
impermissible	غیر مجاز
permissible dosage	دوز مجاز
complemented	حد مجاز مکمل
licit	روا مجاز
legitimising	مجاز کردن
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
complementing	حد مجاز مکمل
figuratively	بطور مجاز
metonym	مجاز مرسل
complements	حد مجاز مکمل
working load	بار مجاز
complement	حد مجاز مکمل
lawfully	به طور مجاز
justifiability	مجاز بودنی
accredited	مجاز معتبر
setting	شدت مجاز
settings	شدت مجاز
free	مجاز منفصل
freed	مجاز منفصل
freeing	مجاز منفصل
permitting	مجاز کردن
frees	مجاز منفصل
permits	مجاز کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com