English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
may توانایی داشتن قادر بودن
Other Matches
ZMODEM گونه پیشرفته پروتکل ارسالی MODEM که قادر به تشخیص خطا و توانایی ارسال مجدد است در صورتی که اتصال قط ع شود
literacy قادر به خواندن بودن
have (something) going for one <idiom> توانایی داشتن
capability قادر به انجام کاری بودن
get to <idiom> توانایی داشتن برای
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
one-upmanship <idiom> توانایی سر بودن از دیگران
to be out of one's depth از توانایی و یا مهارت [کسی] خارج بودن
vertical take off and landing هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
to be unable to hold a candle to somebody <idiom> در برابر کسی پائین رتبه بودن [در توانایی یا مهارت و غیره]
literacy اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
intelligence 1-توانایی پاسخ دادن . 2-توانایی وسیله برای اجرای و پردازش برنامه
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
suspects شک داشتن مظنون بودن
suspecting شک داشتن مظنون بودن
suspect شک داشتن مظنون بودن
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
expects انتظار داشتن منتظر بودن
matter مهم بودن اهمیت داشتن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
love عشق داشتن عاشق بودن
loved عشق داشتن عاشق بودن
loves عشق داشتن عاشق بودن
dominate حکمفرما بودن تسلط داشتن
require نیاز داشتن لازم بودن
deserve سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserve لایق بودن استحقاق داشتن
deserves سزاوار بودن شایستگی داشتن
finger in the pie <idiom> دست داشتن ،مسئول بودن
undulates تموج داشتن موجدار بودن
deserves لایق بودن استحقاق داشتن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
undulated تموج داشتن موجدار بودن
requires نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
mattered مهم بودن اهمیت داشتن
adheres توافق داشتن متفق بودن
to have patience شکیبا بودن صبر داشتن
adhere توافق داشتن متفق بودن
adhering توافق داشتن متفق بودن
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
tends متمایل بودن به گرایش داشتن
tending متمایل بودن به گرایش داشتن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
adhered توافق داشتن متفق بودن
tended متمایل بودن به گرایش داشتن
tend متمایل بودن به گرایش داشتن
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
matters مهم بودن اهمیت داشتن
mattering مهم بودن اهمیت داشتن
required نیاز داشتن لازم بودن
undulate تموج داشتن موجدار بودن
dominates حکمفرما بودن تسلط داشتن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
abounded زیاد بودن وفور داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
abounding زیاد بودن وفور داشتن
abounds زیاد بودن وفور داشتن
site قرار داشتن مستقر بودن
sites قرار داشتن مستقر بودن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
adequateness توافق داشتن متفق بودن
sited قرار داشتن مستقر بودن
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
dominated حکمفرما بودن تسلط داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
equivalents همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
overpoise مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
equivalent همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
To be in the ring (arena). تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
to be together with somebody با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
extending فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
extend فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
extends فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
shimmer روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
stand by <idiom> پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
all-powerful قادر مطلق
omnipotent قادر متعال
free swimming قادر به شنا
motile قادر بجنبش
almightly قادر مطلق
omnipotent قادر مطلق
numerate قادر شمردن
solvents قادر به پرداخت قروض
solvents قادر به پرداخت دیون
able to justify bail قادر به تقبل ضمانت
solvent قادر به پرداخت دیون
solvable قادر بتادیه وام
solvent قادر به پرداخت قروض
enabling قادر ساختن توانا
enable قادر ساختن توانا
enables قادر ساختن توانا
enabled قادر ساختن توانا
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
thermoduric قادر به استقامت در برابرحرارت زیاد
enabled قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enable قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabling قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enables قادر ساختن وسیله فراهم کردن
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
absolutism حکومت مطلقه اعتقاد به قادر علی الاطلاق
able to withstand contamination <adj.> قادر به مقاومت در برابر آلودگی [بوم شناسی]
ectogenic قادر بادامه زندگی درخارج از میزبان خود
storage مواد مختلف که قادر به ذخیره داده هستند
interactive برنامه کامپیوتری قادر به پذیرش داده از عملوند
batch processing سیستم کامپیوتری که قادر به پردازش گروهی از کارهاست
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
graphics چاپگری که قادر به چاپ تصاویر map-bit است
programmer شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
directors هواپیمایی قادر به هدایت یک رسانگر بدون سرنشین یا یک موشک
all weather fighter هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
programmers شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
director هواپیمایی قادر به هدایت یک رسانگر بدون سرنشین یا یک موشک
macro برنامه اسمبلر که قادر به کدگشایی دستورات ماکرو است
aerospace vehicle هر رسانگر کنترلی که قادر به پرواز در هوا و فضا باشد
music chip مدار مجتمع قادر به تولید صوت موسیقی و tane
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
recorder قطعهای که قادر به ارسال سیگنالهای ورودی به رسانه ذخیره سازی است
recorders قطعهای که قادر به ارسال سیگنالهای ورودی به رسانه ذخیره سازی است
faults سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
communication ترمینال یا مودمی که قادر به ذخیره سازی داده ارسال شده است
faulted سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
communicating word processor پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
fault سیستم یا وسیلهای قادر به کارکردن است حتی اگر خطایی رخ دهد
hypermedia متن با کلمات کلیدی خاص که قادر به نمایش تصویر و صوت باشد
handles نمایش مربعی کوچک که قادر به تغییر شکل پنجره یا شی گرافیک است
handle نمایش مربعی کوچک که قادر به تغییر شکل پنجره یا شی گرافیک است
landplane هواپیمایی که قادر به برخاستن از سطح زمین که شامل برف و یخ نیز میگرددمیباشد
edp پردازشگر کلمه که قادر به انجام توابع پردازش داده مشخص است
authority توانایی
expertise توانایی
abilities توانایی
competence توانایی
credential توانایی
capability توانایی
faculty توانایی
faculties توانایی
able-bodied توانایی
ability توانایی
potentiality توانایی
qualification توانایی
reached توانایی
influences توانایی
influenced توانایی
influence توانایی
energy توانایی
reaches توانایی
energies توانایی
might توانایی
influencing توانایی
means توانایی
power توانایی
skill توانایی
reaching توانایی
ably با توانایی
powered توانایی
powering توانایی
powers توانایی
reach توانایی
potentialities توانایی
potently با توانایی
puissance توانایی
potence توانایی
strenght توانایی
chip اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
chips اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
integrated نوعی طراحی مدار که قادر به تولید قط عات با توان پایین و کوچک است
commodity چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
commodities چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
energy توانایی کار
reasoning ability توانایی استدلال
strengths قوه توانایی
powerlessly با عدم توانایی
energies توانایی کار
working capacity توانایی کار
authority توانایی اجازه
numerical ability توانایی عددی
sentience توانایی حسی
spatial ability توانایی فضایی
special ability توانایی اختصاصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com