Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
Other Matches
volley
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleys
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleying
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleyed
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volley bombing
شلیک تیرباران شلیک کردن
volley
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleyed
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleys
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleying
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
to touch off
درکردن خالی کردن
fire
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fires
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fired
شلیک تیراندازی شلیک کنید
debaueh
ازراه درکردن گمراه کردن
to fire off
شلیک کردن
fire off
شلیک کردن
fires
شلیک کردن
sallies
شلیک کردن
sally
شلیک کردن
fired
شلیک کردن
salvoes
شلیک کردن
salvo
شلیک کردن
fire
شلیک کردن
to fire a shot
شلیک کردن
shoot up
<idiom>
درهوا شلیک کردن
snap shoting
بی درنگ شلیک کردن
to launch a torpedo
اژدری شلیک کردن
to fire a torpedo
اژدری شلیک کردن
run up
بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to fire off
درکردن
shoot
درکردن
to explain away
درکردن
shoots
درکردن
discharge
درکردن
discharges
درکردن
set off
درکردن
looser
رهاکردن درکردن
pistols
تپانچه درکردن
poop
تفنگ درکردن
poops
تفنگ درکردن
loosest
رهاکردن درکردن
to stretch one's legs
<idiom>
خستگی درکردن
loose
رهاکردن درکردن
pistol
تپانچه درکردن
To swallow an insult . To gloss over.
زیر سبیل درکردن
squib
کنایه فشفشه درکردن
bluffs
حریف را از میدان درکردن
bluffing
حریف را از میدان درکردن
squibs
کنایه فشفشه درکردن
bluffed
حریف را از میدان درکردن
bluff
حریف را از میدان درکردن
intent on doing anything
مصمم درکردن کاری
firing line
خط شلیک
volleys
شلیک
volleyed
شلیک
fire
شلیک
fired
شلیک
fires
شلیک
firing
شلیک
volley
شلیک
volleying
شلیک
report
صدای شلیک
reported
صدای شلیک
firepower
قدرت شلیک
distress gun
شلیک خطر
signal of distress
شلیک خطر
reports
صدای شلیک
broadsides
بایک شلیک
broadside
بایک شلیک
volley fire
اتش شلیک
spontaneous discharge
شلیک خودانگیخته
volley fire
تیر شلیک
gun fire
شلیک توپ
volleyer
شلیک کننده
discharges
شلیک عصبی تخلیه
volley
شلیک بطوردسته جمعی
fusillade
شلیک متوالی تیرباران
volleys
شلیک بطوردسته جمعی
volleying
شلیک بطوردسته جمعی
volleyed
شلیک بطوردسته جمعی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
volley bombing
شلیک دسته جمعی
sallies
حرکت سریع شلیک
sally
حرکت سریع شلیک
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
number of rounds
تعداد تیرهای شلیک شده
gun lap
شلیک اخرین دور مسابقه دو
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
banzai
شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت
national salute
شلیک 12 توپ به احترام پرچم ملی
distress gun
شلیک توپ هنگامی که کشتی درخطراست
to put by
دور انداختن رد کردن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
to set off
انداختن برابر کردن
hurtles
پرت کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
hurtle
پرت کردن انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
putting
تعویض کردن انداختن
slots
انداختن چفت کردن
launching
انداختن پرت کردن
tosses
پرت کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
slot
انداختن چفت کردن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
launched
انداختن پرت کردن
range ladder
تنظیم تیربه روش نردبانی با شلیک گذار و کوتاه
gun salute
سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operate
اداره کردن راه انداختن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retards
عقب انداختن اهسته کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve
گیر انداختن وارد کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
minute gun
توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
salvos
در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com