Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
sheet down
ثابت کردن بادبان در مقابل باد
Other Matches
ballooner
بادبان مثلثی شکل در مقابل باد
balloon jib
بادبان مثلثی شکل در مقابل باد
sheets
طناب وصل به بادبان برای تنظیم ان در مقابل باد
sheet
طناب وصل به بادبان برای تنظیم ان در مقابل باد
sail
کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sailed
کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sailings
کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
exchangeable
درایو دیسک با پوش قابل حرکت . در مقابل دیسک ثابت
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
foresail
بادبان عمده دگل جلو کشتی بادبان پایین
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
shake-outs
باز کردن بادبان
shake-out
باز کردن بادبان
shake out
باز کردن بادبان
brail up
جمع کردن بادبان
reefs
پیچیدن و جمع کردن بادبان
reef
پیچیدن و جمع کردن بادبان
trusses
بهم بستن بادبان را جمع کردن
truss
بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussed
بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussing
بهم بستن بادبان را جمع کردن
hank
وسیله وصل کردن بادبان به سیم دکل
hanks
وسیله وصل کردن بادبان به سیم دکل
to resist an attack
در مقابل حملهای مقاومت یاایستادگی کردن
fin de non recevoir
رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to backtrack
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
to row back
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
reefknot
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
spill wind
سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت
slides
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to make a goal
توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
slide
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
trap
سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
traveler
میله فلزی عقب قایق با حلقه برای وصل کردن طناب بادبان
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
senses
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
barff's precess
حفافت اهن در مقابل زنگ زدن بوسیله اکسیده کردن
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
shave down
کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
shadowmask
صفحهای با سوراخهایی در مقابل صفحه تصویر رنگی برای جدا کردن اشعههای سه رنگ
establishes
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
establishing
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
establish
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
fixes
ثابت کردن
truest
ثابت کردن
fix
ثابت کردن
proves
ثابت کردن
truer
ثابت کردن
demonstrated
ثابت کردن
true
ثابت کردن
stabilising
ثابت کردن
stabilises
ثابت کردن
to let the saw dust out of
را ثابت کردن
to make out
ثابت کردن
stabilised
ثابت کردن
to bring home
ثابت کردن
fixations
ثابت کردن
stabilize
ثابت کردن
prove
ثابت کردن
fixation
ثابت کردن
proved
ثابت کردن
demonstrates
ثابت کردن
stabilizes
ثابت کردن
evidence
ثابت کردن
demonstrate
ثابت کردن
pinning
ثابت کردن
pinned
ثابت کردن
pin
ثابت کردن
clinches
ثابت کردن
clinched
ثابت کردن
clinch
ثابت کردن
clinching
ثابت کردن
stabilized
ثابت کردن
prover
ثابت کردن
demonstrating
ثابت کردن
evidence
ثابت کردن سند
reason
با دلیل ثابت کردن
destabilize
غیر ثابت کردن
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
to prove with reasons
با دلیل ثابت کردن
to make a point
نکتهای را ثابت کردن
reasons
با دلیل ثابت کردن
stables
ثابت کردن استوارشدن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
stable
ثابت کردن استوارشدن
to take in sail
جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
stabilising
استوار کردن ثابت شدن
stabilised
استوار کردن ثابت شدن
stabilize
استوار کردن ثابت شدن
stabilises
استوار کردن ثابت شدن
evidence
شاهد باگواهی ثابت کردن
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilized
استوار کردن ثابت شدن
stabilizes
استوار کردن ثابت شدن
freezes
ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freeze
ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
immobilize
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilising
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering
پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilized
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilizes
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
write protect
غیر ممکن کردن نوشتن روی فلاپی دیسک یا با حرکت دادن قسمت حفافت در مقابل نوشتن
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
attach
مونتاژ کردن ثابت کردن
attaching
مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
posit
ثابت کردن فرض کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
attaches
مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
lattices
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
cut down to size
<idiom>
ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
standing
ثابت دستورالعمل ثابت
to walk the chalk
بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
ager
نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
steadying
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
inhaul
بادبان کش
sailed
بادبان
sailcloth
بادبان
sailings
بادبان
sail
بادبان
inhauler
بادبان کش
brail
بادبان
vela
بادبان
batten pocket
بادبان
velorum
بادبان
gaskets
بادبان بند
reefer
بادبان جمع کن
fill away
بادبان اراستن
unfurling
بادبان گستردن
reefers
بادبان جمع کن
fill away
بادبان برافراشتن
catboat
قایق تک بادبان
unfurls
بادبان گستردن
halyard
ریسمان بادبان
halliard
ریسمان بادبان
lateen rig
بادبان 3 گوشه
goosewing
دو پهلو بادبان
mizzen sail
بادبان پاشنه
to clew up
[ a sail
بالاکشیدن بادبان
unfurled
بادبان گستردن
gasket
بادبان بند
cut of sail
برش بادبان
lateen sail
بادبان سه گوش
inhauler
ریسمان بادبان کش
mainsail
بادبان اصلی
to take in a reef
بادبان را تو گذاشتن
topsail
بالاترین بادبان
jackstay
بادبان بند
sail area
سطح بادبان
foot
پایین بادبان
jigger
بادبان کوچک
unfurl
بادبان گستردن
main sail
بادبان اصلی
foresail
بادبان سینه
frigate
کشتی بادبان دار
under bare poles
با دکل خالی بی بادبان
frigates
کشتی بادبان دار
skysail
بادبان فوقانی کشتی
tackline
طناب بادبان جلو
head sail
بادبان جلو کشتی
atrip
مربوط به بادبان برافراشته
topsoil
بادبان اصلی ناو
furl
پیچیدن و بستن بادبان
furled
پیچیدن و بستن بادبان
furling
پیچیدن و بستن بادبان
furls
پیچیدن و بستن بادبان
head sail
بادبان جلوی دکل
airing
هوا خوری بادبان
ship rigged
دارای بادبان مربع
flying jib
بادبان سه گوش کوچک
luff
لبه جلویی بادبان
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com