English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
Other Matches
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
differentiator وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
enormity هنگفتی
enormities هنگفتی
he made a p or post of money پول هنگفتی دراورد
make a pile <idiom> پول هنگفتی به جیب زدن
silver spoon ثروت موروثی دارای ثروت موروثی ثروتمند
residue check بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
feeds درون گذاشت
input درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went . گذاشت ورفت
negligence فرو گذاشت
feed درون گذاشت
overlays جای گذاشت
overlaying جای گذاشت
overlay جای گذاشت
inputted درون گذاشت
The fellow just took off. طرف گذاشت دررفت
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
outputs برون گذاشت برونگذار
output برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me تقصیر را به گردن من گذاشت
penny bank بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
drew دریافت کرد ناتمام گذاشت
incommunicably چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
Mother left me 500 tomans . مادرم برایم 500 تومان گذاشت
The professor stepped into the classroom. استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
He left a great name behid him . نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
fortune ثروت
warison ثروت
fortunes ثروت
wealth ثروت
riches ثروت
moneybags ثروت
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
plutology ثروت شناسی
plutolatry ثروت پرستی
bonanzas ثروت باداورده
windfall ثروت باداورده
possession ثروت ید تسلط
windfalls ثروت باداورده
mammon ممونا ثروت
mammonism ثروت پرستی
net wealth ثروت خالص
treasure ثروت جواهر
bonanza ثروت باداورده
treasured ثروت جواهر
treasures ثروت جواهر
commonwealths ثروت عمومی
commonwealth ثروت عمومی
treasuring ثروت جواهر
political economy علم ثروت
distribution of wealth توزیع ثروت
wealth distribution توزیع ثروت
economic wealth ثروت اقتصادی
dismal science علم ثروت
weal ثروت دارایی
weals ثروت دارایی
plutonomy علم ثروت
wealth creation ایجاد ثروت
riches ثروت زیاد
fortunes دارایی ثروت
money مسکوک ثروت
fortune دارایی ثروت
social wealth ثروت اجتماعی
national wealth ثروت ملی
affluence فراوانی ثروت
wealth effect اثر ثروت
wealth tax مالیات بر ثروت
wealth of nations ثروت ملل
purse proud مغرور از ثروت
worth سزاوار ثروت
identity of indiscernibles یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
productive فراور مولد ثروت
he is possessed of wealth او دارای ثروت است
wealth saving relationship رابطه ثروت و پس انداز
patrimonies ثروت موروثی میراث
patrimony ثروت موروثی میراث
to grow rich ثروت بهم زدن
redistribution of wealth توزیع دوباره ثروت
political economist متخصص علم ثروت
mammonite ثروت دوست زرپرست
white elephant <idiom> ثروت یا مالکیت بیفایده
man made wealth ثروت ساخت بشر
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
golds ثروت رنگ زرد طلایی
gold ثروت رنگ زرد طلایی
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
socialist سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
socialists سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
It is immaterial how rich he may be . مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
social security wealth ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
To squander tyhe national wealth. ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
he aims at riches مقصودش مال اندوزی است میزندبرای ثروت
physiocracy حکومت بخکم عوامل طبیعی عقیده باینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است
physiocrat کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
capital levy مالیات بر سرمایه افرادحقیقی قسمتی از ثروت کشورکه جبرا" توسط دولت اخذ میشود
over باقی
over- باقی
physiocrats اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
to leave behind باقی گذاردن
conservation force نیروی باقی
come through باقی ماندن
aliquant باقی اورنده
out of <idiom> باقی نمانده
impressing باقی گذاردن
organzine ابریشم باقی
gleanings ریزه باقی
hold over باقی ماندن
holdover باقی مانده
holdovers باقی مانده
to be on the safe side باقی نباشد
to be in arrear باقی داربودن
scantling باقی مانده
left over باقی مانده
otherworld عالم باقی
leaving باقی گذاردن
impress باقی گذاردن
impressed باقی گذاردن
reopens باقی بودن
impresses باقی گذاردن
dregs باقی مانده
preserve باقی نگهداشتن
leave باقی گذاردن
storing می باقی می ماند
preserving باقی نگهداشتن
store می باقی می ماند
reopen باقی بودن
surviving باقی بودن
extant باقی مانده
survives باقی بودن
survived باقی بودن
reopened باقی بودن
reopening باقی بودن
remnant باقی مانده
preserves باقی نگهداشتن
behind باقی کار
behinds باقی دار
remains باقی مانده
remnants باقی مانده
behinds باقی کار
remainder باقی مانده
behind باقی دار
survive باقی بودن
surpluses باقی مانده
debris باقی مانده
surplus باقی مانده
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
residue قسمت باقی مانده
the rest lies with you باقی ان با خودتان است
shorter کوچک باقی دار
shortest کوچک باقی دار
short کوچک باقی دار
trail اثرپا باقی گذاردن
trails اثرپا باقی گذاردن
odd come short زیادی باقی مانده
residues قسمت باقی مانده
residuary موصی له باقی مانده
to stay behind باقی ماندن جاماندن
residve باقی مانده زیادتی
trailed اثرپا باقی گذاردن
residual value مقدار باقی مانده
trailing اثرپا باقی گذاردن
nothing was left over چیزی باقی نماند
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
memorises باقی مانده در حافظه
memorising باقی مانده در حافظه
hang over اثر باقی مانده
memorize باقی مانده در حافظه
memorizes باقی مانده در حافظه
memorizing باقی مانده در حافظه
memorised باقی مانده در حافظه
memorized باقی مانده در حافظه
bide درجایی باقی ماندن
extant نسخهء موجود و باقی
denominator [bottom of a fraction] باقی مانده کسر [ریاضی]
remain in force به قوت خود باقی بودن
continue to be valid به قوت خود باقی بودن
cicatrize جای زخم باقی گذاردن
jars اثر نامطلوب باقی گذاردن
jarred اثر نامطلوب باقی گذاردن
to satnd good بقوت خود باقی بودن
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
scrape the bottom of the barrel <idiom> گرفتن چیزی که باقی مانده
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
jar اثر نامطلوب باقی گذاردن
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
hang over اثر باقی ازهر چیزی
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
for the rest اما در باره باقی مطالب
lie by غیر فعال باقی ماندن
Tahmasb شاه تهماسب [پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com