English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (42 milliseconds)
English Persian
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
Other Matches
tunes میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tune میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
calibrating تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
modulating میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulates میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
modulate میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
ushers راهنمایی کردن یساولی کردن
steered راهنمایی کردن هدایت کردن
ushering راهنمایی کردن یساولی کردن
steers هدایت کردن راهنمایی کردن
steers راهنمایی کردن هدایت کردن
steered هدایت کردن راهنمایی کردن
leads راهنمایی کردن هدایت کردن
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
usher راهنمایی کردن یساولی کردن
cue : اشاره کردن راهنمایی کردن
lead راهنمایی کردن هدایت کردن
cues : اشاره کردن راهنمایی کردن
ushered راهنمایی کردن یساولی کردن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
heralds راهنمایی کردن
marshalled راهنمایی کردن با
guide راهنمایی کردن
misguide بد راهنمایی کردن
airt راهنمایی کردن
directing راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن
marshals راهنمایی کردن با
heralding راهنمایی کردن
conduce راهنمایی کردن
marshal راهنمایی کردن با
instructions راهنمایی کردن
marshaled راهنمایی کردن با
guided راهنمایی کردن
instruction راهنمایی کردن
marshaling راهنمایی کردن با
heralded راهنمایی کردن
herald راهنمایی کردن
to balance out میزان کردن [تنظیم کردن ]
leveling میزان کردن افقی کردن
regulating میزان کردن درست کردن
regulates میزان کردن کنترل کردن
tempered معتدل کردن میزان کردن
tempers معتدل کردن میزان کردن
range مرتب کردن میزان کردن
ranged مرتب کردن میزان کردن
regulated میزان کردن درست کردن
regulate میزان کردن درست کردن
regulating میزان کردن کنترل کردن
ranges مرتب کردن میزان کردن
regulate میزان کردن کنترل کردن
temper معتدل کردن میزان کردن
regulated میزان کردن کنترل کردن
regulates میزان کردن درست کردن
redirecting دوباره راهنمایی کردن
redirected دوباره راهنمایی کردن
misdirect راهنمایی غلط کردن
misdirected راهنمایی غلط کردن
redirects دوباره راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن غلاف
redirect دوباره راهنمایی کردن
misdirecting راهنمایی غلط کردن
guide راهنمایی کردن غلاف
guides راهنمایی کردن غلاف
leads رهبری کردن راهنمایی
instructs اموختن به راهنمایی کردن
instructing اموختن به راهنمایی کردن
instructed اموختن به راهنمایی کردن
instruct اموختن به راهنمایی کردن
lead رهبری کردن راهنمایی
misdirects راهنمایی غلط کردن
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots راهنمای ناو راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
piloted راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
pilot راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacons باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
spots مسافت یابی کردن
extrapolates برون یابی کردن
traces رد یابی کردن نشان
extrapolated برون یابی کردن
ranging مسافت یابی کردن
plumb ژرف یابی کردن
interpolates درون یابی کردن
interpolate درون یابی کردن
interpolated درون یابی کردن
extrapolate برون یابی کردن
extrapolating برون یابی کردن
trace رد یابی کردن نشان
direction finding جهت یابی کردن
direction finding سمت یابی کردن
traced رد یابی کردن نشان
sounds عمق یابی کردن
interpolating درون یابی کردن
sound عمق یابی کردن
soundest عمق یابی کردن
sounded عمق یابی کردن
spot مسافت یابی کردن
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
locate مستقر ساختن مکان یابی کردن
locating مستقر ساختن مکان یابی کردن
located مستقر ساختن مکان یابی کردن
locates مستقر ساختن مکان یابی کردن
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
range sensing تخمین زدن برد مسافت یابی کردن
measure میزان کردن طی کردن
tunes میزان کردن
adjustment میزان کردن
collimate میزان کردن
tune میزان کردن
equilibration میزان کردن
adjusts میزان کردن
standardization میزان کردن
focussing میزان کردن
adjust میزان کردن
adjusting میزان کردن
focus میزان کردن
focused میزان کردن
focuses میزان کردن
focussed میزان کردن
focusses میزان کردن
aligned میزان کردن
aligning میزان کردن
aligns میزان کردن
align میزان کردن
adjustments تنظیم و میزان کردن
automatic spark advance میزان کردن خودکار
magneto timing میزان کردن مگنت
hand advance میزان کردن دستی
To synchonize the watches . ساعتهارا به هم میزان کردن
countdowns میزان کردن ساعت
ignition timing میزان کردن جرقه
spark advance & retard میزان کردن جرقه
countdown میزان کردن ساعت
interrupter timing میزان کردن جرقه
spark timing میزان کردن جرقه
line up <idiom> به درستی میزان کردن
adjusting میزان کردن تنظیم کنید
semi automatic advance میزان کردن نیم خودکار
adjusts میزان کردن تنظیم کنید
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
skew میزان کردن چیزی به صورت نادرست
to align oneself with somebody خود را با کسی میزان [تطبیق] کردن
skews میزان کردن چیزی به صورت نادرست
damper الت میزان کردن جریان هوا
skewing میزان کردن چیزی به صورت نادرست
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
boresight میزان کردن لوله و مگسک اسلحه در هدفگیری
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
bottoming reamer وسیلهای برای میزان و بزرگ ردن سوراخ به اندازه دلخواه بدون کج کردن لبه ها
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
kopfring حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
for بجهت
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com