English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
acquires حاصل کردن اندوختن
acquiring حاصل کردن اندوختن
Other Matches
store اندوختن انبار کردن
storing اندوختن انبار کردن
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
getting حاصل کردن
afford حاصل کردن
acquire حاصل کردن
afforded حاصل کردن
get حاصل کردن
affords حاصل کردن
affording حاصل کردن
gets حاصل کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
sheer انحراف حاصل کردن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
gets حاصل کردن تحصیل کردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
lay in اندوختن
to lay up اندوختن
pile اندوختن
piled اندوختن
store اندوختن
storing اندوختن
saved اندوختن
saves اندوختن
salt away اندوختن
accumulate اندوختن
salt down اندوختن
accumulates اندوختن
accumulating اندوختن
to put a way اندوختن
acquire اندوختن
roll up اندوختن
save اندوختن
put by اندوختن
hive اندوختن
reserving اندوختن اندوخته
lay down خریدن و اندوختن
to coffer در صندوق اندوختن
acquisitiveness حس اندوختن مال
to scratch up بسختی اندوختن
reserves اندوختن اندوخته
reserve اندوختن اندوخته
to a knowledge دانش اندوختن
to bunker در انبار اندوختن
to make a pile پول بسیار اندوختن
treasures گنجینه اندوختن گرامی داشتن
treasuring گنجینه اندوختن گرامی داشتن
treasured گنجینه اندوختن گرامی داشتن
treasure گنجینه اندوختن گرامی داشتن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
chrematistic پول جمع کن مربوط به اندوختن مال
refinanced تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinance تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinances تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
refinancing تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن سرمایه اضافه اندوختن یابکار زدن
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
desolate <adj.> بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
unfruitful بی حاصل
resulted حاصل
payoffs حاصل
nonproductive بی حاصل
outgrwth حاصل
perquisite حاصل
upshot حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
product حاصل
outcome حاصل
products حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
outcomes حاصل
perquisites حاصل
unutilized بی حاصل
yields حاصل
yield حاصل
payoff حاصل
yielded حاصل
outgrowth حاصل
resume حاصل
barren <adj.> بی حاصل
infertile بی حاصل
resulting حاصل
adnate حاصل
fruitage حاصل
resuming حاصل
resumes حاصل
resumed حاصل
result حاصل
totalling حاصل جمع
cabonic حاصل از کربن
feracity حاصل خیزی
totals حاصل جمع
feracious حاصل خیز
paper blockade محاصره بی حاصل
product حاصل حاصلضرب
productions حاصل دادن
karma حاصل کردارانسان
gleby حاصل خیز
product حاصل ضرب
heir ارث بر حاصل
products حاصل حاصلضرب
nonproductive labor کار بی حاصل
products حاصل ضرب
partial products حاصل ضربهای جز
emblements حاصل زمین
earning yield حاصل عواید
proceeds حاصل فروش
growth اثر حاصل
totaling حاصل جمع
pinguid حاصل خیز
amount کل [حاصل جمع]
yields محصول حاصل
total کل [حاصل جمع]
amount حاصل جمع
totaled حاصل جمع
total حاصل جمع
fatten حاصل خیزکردن
sum حاصل جمع
fattened حاصل خیزکردن
growths اثر حاصل
fattens حاصل خیزکردن
sums حاصل جمع
yield محصول حاصل
yielder حاصل دهنده
productive مولد پر حاصل
redemption yield حاصل بازخرید
negotiation outcome حاصل مذاکرات
steam fog مه حاصل از بخار اب
yielded محصول حاصل
production حاصل دادن
to be derived حاصل شدن
throughput حاصل کار
foodful حاصل خیز
negotiation result حاصل مذاکرات
barren بی ثمر بی حاصل
result of the negotiations حاصل مذاکرات
totalled حاصل جمع
sum کل [حاصل جمع]
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
partial sum حاصل جمع جزئی
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
lysate حاصل تجزیه سلولی
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
phantasm حاصل خیال ووهم
capital bonus سود حاصل از سرمایه
sideways sum حاصل جمع یک وری
gains from trade منافع حاصل از تجارت
resultant حاصل منتج شونده
earth pressure فشار حاصل از خاک
interest profit عایدی حاصل از بهره
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
eagre موج حاصل از جذر و مد
wave pressure فشار حاصل از موج
aftercrop حاصل دوم باره
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
eolian رسوب حاصل از جریان باد
cropped حاصل دادن چینه دان
crop حاصل دادن چینه دان
blear تاری حاصل از اشک وغیره
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com