English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
Other Matches
not operationally ready غیر اماده ازنظر عملیاتی
johnny on the sopt حاضر و اماده
make ready اماده شدن حاضر کردن
get ready اماده شدن حاضر کردن
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
manned اماده به جنگ جنگ افزار حاضر به تیر دارای خدمه
ready reserve ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ground readiness اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
current operating allowance سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
supercritical حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
on guard اماده توپگیری اماده برای توگیری
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
ramp alert اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
winterize اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
warning order دستور اماده باش اعلام اماده باش
operational عملیاتی
operating عملیاتی
operational code کد عملیاتی
operations code کد عملیاتی
operation code کد عملیاتی
laager هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
operating expenses مخارج عملیاتی
operations code رمز عملیاتی
operating cost مخارج عملیاتی
operating cost هزینه عملیاتی
preoperational پیش عملیاتی
mission load اماد عملیاتی
concept of operation تدبیر عملیاتی
incident حادثه عملیاتی
incidents حادثه عملیاتی
operating budget بودجه عملیاتی
operating loss زیان عملیاتی
operationalism عملیاتی نگری
operating weight وزن عملیاتی
operation annexes پیوستهای عملیاتی
operational management مدیریت عملیاتی
operational headquarters ستاد عملیاتی
operational environment محیط عملیاتی
operational definition تعریف عملیاتی
operation map نقشه عملیاتی
operation order دستور عملیاتی
operation overlay کالک عملیاتی
elements عنصر عملیاتی
element عنصر عملیاتی
operation research پژوهش عملیاتی
operating temperature دمای عملیاتی
operational problems مسائل عملیاتی
operational readiness امادگی عملیاتی
operating profit سود عملیاتی
operational route جاده عملیاتی
operating ratio نرخ عملیاتی
operational route مسیر عملیاتی
operating ratio نسبت عملیاتی
operational reserve ذخیره عملیاتی
operational reserve احتیاط عملیاتی
operating speed سرعت عملیاتی
operating staff کارمندان عملیاتی
operational research تحقیق عملیاتی
staging area منطقه عملیاتی
endurance برد عملیاتی
throughput توان عملیاتی
functional specification مشخصه عملیاتی
operational costs هزینههای عملیاتی
flowchart شمای عملیاتی
component operation عناصر عملیاتی
cruising range برد عملیاتی
action parameters پارامترهای عملیاتی
fleet operating base پایگاه عملیاتی ناوگان
operational weapon جنگ افزار عملیاتی
radius of action برد عملیاتی هواپیما
scheme of command طرح عملیاتی یکان
standing operating procedures روش جاری عملیاتی
functional units of a computer واحدهای عملیاتی یک کامپیوتر
operational amplifier تقویت کننده عملیاتی
mission load بار مبنای عملیاتی
action کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
actions کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
operational command فرماندهی از نظر عملیاتی
commander's concept تدبیر عملیاتی فرمانده
effective through put توان عملیاتی موثر
operational performance category طبقه امادگی عملیاتی
operational performance category امادگی عملیاتی از طبقه
zeroed out غیر عملیاتی شدن یکان
game cycle دورههای عملیاتی بازی جنگ
base of operations پایگاه عملیاتی مبنای عملیات
chopped تعویض کنترل عملیاتی یکانها
chop تعویض کنترل عملیاتی یکانها
present work عملیاتی که اکنون انجام شده است
sequential عملیاتی که یکی پس از دیگری اجرا می شوند
alternate escort operating base پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
sops رویه عملیاتی استاندارد وضعیت موجود
change of operation control تغییر در نوع کنترل عملیاتی یاتعویض ان
sop رویه عملیاتی استاندارد وضعیت موجود
alert force نیروهای اماده باش نیروهای اماده
routing عملیاتی که درحین مسیریابی پیام انجام می شوند
radiological operations عملیاتی که در ان از موادرادیواکتیو استفاده میشود عملیات رادیولوژیک
monadic مربوط است به عملیاتی که فقط از یک اپراند استفاده میکند
rated through put ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
ubiquitous حاضر
presenting حاضر
presents حاضر
presented حاضر
on hand <idiom> حاضر
stock :حاضر
agreeable حاضر
in the saddle حاضر
present حاضر
stocked :حاضر
existing حاضر
eagle flight نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
readied قبضه حاضر
readying قبضه حاضر
to e. an appearance حاضر شدن
readying حاضر به کار
readiness to report حاضر جوابی
ready حاضر به کار
present [at] <adj.> باشنده [حاضر] [در]
here بدینسو حاضر
omnipresent همه جا حاضر
current در حال حاضر
toss off <idiom> حاضر جواب
delicatessens اغذیه حاضر
readied حاضر به کار
delicatessen اغذیه حاضر
readies حاضر به کار
readies قبضه حاضر
willing حاضر خواهان
currents در حال حاضر
active حاضر بخدمت
at the present moment درحال حاضر
omnipresent حاضر در همه جا
make ready حاضر شدن
existing در حال حاضر
repartee حاضر جوابی
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
get ready حاضر شدن
rig وضع حاضر
roll call حاضر و غایب
operational حاضر به کار
rigged وضع حاضر
ready wit حاضر جوابی
ready قبضه حاضر
rigs وضع حاضر
action front حاضر به تیر
stand by حاضر بودن
operationally ready حاضر به عملیات
operationally ready حاضر به کار
attending حاضر بودن
attend حاضر بودن
attends حاضر بودن
at present در حال حاضر
at the moment در حال حاضر
action فرمان حاضر به تیر
call the roll حاضر و غایب کردن
fitting out حاضر کردن ناو
fair game طعمهی حاضر و آماده
march order حاضر براه کردن
he refused to go حاضر نشد برود
i agreed to go حاضر شدم بروم
To keep an appointment . سر قرار حاضر شدن
obliging حاضر خدمات مهربان
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
inbearing ناخوانده حاضر خدمت
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
unready غیراماده حاضر نشده
attender شخص حاضر در جایی
get ready حاضر کردن یا شدن
actions فرمان حاضر به تیر
inbearing فضولانه حاضر خدمت
operational route جاده حاضر به کار
ready position حالت حاضر به تیر
to conjure up با سحر حاضر کردن
to be present باشنده [حاضر] بودن
roll-call حاضر و غایب کردن
roll-calls حاضر و غایب کردن
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
show up سر موقع حاضر شدن
process bound برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
fix 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fixes 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
date در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
dates در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
offer to buy something حاضر به خرید چیزی شدن
improvisation بدیهه سازی حاضر جوابی
show up حاضر شدن حضور یافتن
set up حاضر به جنگ کردن توپ
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
At the moment we are not able to ... در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
roll call حاضر و غایب کردن افراد
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com